ب) آموزه الهیاتی – مابعد الطبیعی در باب اتحاد یا وحدت ممکن نفس یا واقعیت مطلق یعنی خدا.» (کاکایی، ۱۳۸۱: ۱۵)
عرفان نوعی سلوک، و آداب علمی است که سبب میشود سخن در پرتو آن برخلاف عادات و خواستههای نفسانی برای رسیدن به حقیقتی فراتر از امور مادی و انسانی، و نوعی شناخت مستقیم با عالم وحدت، و آگاهی نسبت به باطن و جهان غیب باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۵-۱- ویژگی عرفان
« ویژگی اصلی عرفان اسلامی گذر از مراتب برزخی و عقلی و توجه به اسماء و صفات الهی و مراتب و منازل آنهاست که با قرب نوافل و فرایض حاصل میشود.» (پارسانیا، ۱۳۸۶: ۹۴)
« بارزترین ویژگی عرفان که آن را از سایر شناختها باز می کند عبارت است از اینکه عرفان به گونهای مستقیم و بیواسطه برای عارف حاصل میگردد و چیزی شبیه «ومضه» و شعاع نور است که به نحوی مستقیم بر بینایی تأثیر میگذارد، بنابراین عرفان همچون ادراک بیواسطه، و جدانی است که محل آن قلب یا سر میباشد، برخلاف ادراکات حسی یا خیالی و یا حتی قلبی.» ( کیاشمشکی، ۱۳۷۸: ۱۷)
داوری درباره دانشی این گونه عمیق (عرفان) و در عین حال متنوع، و قضاوت درباره ارتباط این دانش و آگاهی نسبت به آن با نوعی تفکر سیاسی- اجتماعی، و بدون آگاهی از عناصر درونی این علم و از دید دنیای ظاهر به آن نگاه کردن ممکن نیست، در واقع آنچه که مانع درک و تحقق تجارب عرفانی شده، دنیاطلبی و توجه کردن به خواستههای نفس است، و همچنین گناهان صغیره، و کبیرهای که از انسان سر میزند را میتوان نام برد.
« نقل است که عارف را هفتاد مقام است یکی از آن نایافت مراد است از مرادات این جهان و جنید گفت : عارف آن است که حق تعالی از سر او سخن گوید و او خاموش، عارف آن است که حق تعالی او را آن منزلت دهد که از سر او سخن گوید و او خاموش باشد و عارف آن است که در درجات میگردد چنان که هیچ چیز او را حجاب نکند و باز ندارد.» (عطارنیشابوری، ۱۳۸۲: ۳۹۹)
آری عارف و سالک هنگامی که در مسیر و میدان عرفان عملی سیر میکند، تمامی اراده، همت و تلاش خود را متوجه رسیدن به حقیقت، و بطن عالم نموده و نسبت به ظواهر دنیای مادی هیچ توجهی نکرده و تمایلی نشان نمیدهند. همچنین کسانی که در وادی عرفان عملی قدم میگذارند برخود لازم میدانند که قلب پاک و نیت خالص داشته باشند، این دو برای آنها سپری است که به واسطه آنها میتوانند به والاترین مراتب انسانیت صعود کنند و نفس خود را با تقوا پاکیزه نگه دارند و از فجور دوری گزینند.
« یکی از جنبههای بسیار اصیل فرهنگ و تمدن اسلامی تصوّف و عرفان ا ست، در میان هر قومی و ملتی عرفان جلوه خاصی داشته است و احتمالاً ملتی را نمیتوان یافت که از عرفان بیبهره بوده باشد، از خصوصیت عمده عرفان یکی این است که در آن اگر چه اختلافات فرعی وجود دارد، یعنی عرفان هر قوم و ملتی رنگ آن قوم را داراست، اما این اختلافات در فروع است، و در اساس و اصول همه عرفآنها یکی هستند.» (حلبی، ۱۳۸۵: ۱۴۰)
عارف با برخورداری از ویژگیهای مهمی مانند صافی درون، و روان روشن، دلش به نور حکمت الهی و اشراق، روشن و تابناک میشود، چرا که او در مکتب عرفان به حق، و حقیقت کارها و مشکلات و رمز و راز علوم آگاه بوده است، شاید به همین دلیل بوده که منزلت و مرتبه عارف از صوفی والاتر میباشد.
همه تلاش و همت عارف براین است که با اشراف بر مکاشفه و شهود، بتواند به حقایق امور آگاه شود، زیرا طریقت عرفان اسلامی، مسیری است که طی آن، آدمی، نفس سرکش اماره را قربانی کرده تا در مرتبه الوهیت تولد دوباره یابد، و به مقام وصال و اتحاد با خداوند نائل گردد، آن چه باعث میشود زمینههای پیدایش تجربههای عرفانی در سالک زنده شود، عبادات، نوافل، ریاضت درون و مهمتر، از همه، محبت سالک نسبت به خداوند در بالاترین سطح است که سبب رسیدن او به مقام فنا و بقاء میشود.
۲-۶- اشراق و عرفان :
« اشراق یکی از واژههایی است که پیوند ناگستنی با واژه عرفان دارد، اشراق همچون عرفان، در لغت یعنی شعاع تابش خورشید قرار گرفتن، و در اصطلاح عبارت است از، پیدا آمدن الهاماتی از جانب حق تبارک و تعالی بر قلب عارف به شیوهای بدون واسطه.» (کیاشمشکی، ۱۳۷۸: ۱۸)
آری «اشراق» همان نوری است که از عالم قدس برقلب و جان سالک میتابد، و نتیجه آن نورانی شدن ذات انسان میباشد. « در مذهب اشراقی با همه تنوعی که دارند، لفظ اشراق و اشراقی دارای سه دلالت ویژه است :
طلوع خورشید تابنده
نور تابنده از محل طلوع خورشید
خود خورشید که منبع و معدن این درخشش و تابش است. » (همان : ۳۱)
اشراق پدیدهای پایدار، خاص کسانی است که به بهترین، و والاترین مراتب اخلاص و صفا و برترین مرتبه کمال انسانی و سعادت رسند، این کار از دو طریق صورت میگیرد: یکی از طریق کارهای خود، و دیگر از طریق دستورالعملهای دینی، که جامعه را به خیر و صلاح رهنمون میشود، مهمتر اینکه انسان تا نتواند به درون خود سفر کند و به تأویل رموز و وجود درونی خود بپردازد، هیچگاه قدرت تأویل «اشراق» برایش میسر نمیشود، با خودشناسی و معرفت نفس، درک کامل این موضوع (اشراق) برایش ممکن میشود، زیرا نوری که مشاهده حقایق را ممکن میسازد همان نور منبعث از وحی قرآنی و حقیقت معنوی آن است، مانند پیامبران و امامانی که خودشان معارف الهی را فرا میگرفتند و به تبلیغ و ترویج آن در بین امت خود میپرداختند.
۲-۷- عرفان و ولایت :
در عرفان «ولایت» به عنوان یکی از ارکان و محورهای اصلی مورد بحث و بررسی عرفای بزرگ از جمله ابن عربی قرار گرفته، به همین دلیل است که عرفا و صوفیه ولایت را اصل و اساس دانسته و آن را بالاتر و برتر از نبوت میدانند و چون ولایت از اهم مساعل مطرح شده در عرفان است لذا در اینجا به توضیحاتی پیرامون آن بسنده میکنیم و به نحو زیبایی در آیه شریفه زیر به ولایت اشاره شده است : « انّما وَلیکُمُ اللهُ و رَسولهُ وَ الَّذینَ یُقیمونَ الصَلاهَ و یُؤتونَ الزَکاهَ وَ هُمْ راکعِون» ( مائده، آیه ۵۵)
با دقت در مفاهیم این آیه شریفه آگاه میشویم که ولایت به ترتیب منحصر به سه فرد است:
الف) حضرت حق (جل جلاله)
ب) حضرت رسول اکرم (ص)
ج) مؤمنان
عرفای بزرگ از جمله «ابن عربی» این موضوع را مورد بررسی قرار داده است، به عقیده او «ولایت کمالی است ازلی و ابدی که سرآغاز جمله کمالات است؛ زیرا در نظر وی غایت کمالات انسانی، رسالت و بعد نبوت است که آنها خود نیز مرتبهای از مراتب ولایتند و بدین جهت او ولایت را ملک عام و محیطی میداند که شامل نبوت و رسالت میباشد، اما اینها خود امانت الهی و وظیفه اجتماعی برای شخص رسول و نبی هستند که محدوده آن همین عالم عین و شهادت است، در حالی که ولایت، که باطن این است همواره باقی است و در واقع رسول و نبی به واسطه این جنبه است که در دنیا و آخرت دارای کمال و برتری بر سایر انسانها میباشند.» (ابن عربی، ۱۳۷۵: ۲۷۰)
ولایت آدمی را قادر میسازد تا حیات معنوی خود را تحقق بخشیده، به مقام تقدس، نائل گردد و از اوامر الهی تبعیت کند.
« ولایت مراتبی دارد که مرتبه اعلای آن، همراه با عصمت و طهارت از هر گونه پلیدی و آلودگی است و مراتب پایینتر از آن، ملازم با مرتبهای از طهارت است که خاص به خود میباشد، کسانی که از معصومان تبعیت نموده و به مقاماتی نیز نایل میشوند جانشین ولی و انسان کامل و خلیفه خلیفه الله تلقی میشوند؛ وگرنه ولی کامل منحصر در چهارده عدد است نه بیشتر.» ( کاشفی، ۱۳۸۶: ۴۷)
ولایت در معنی حٌب و دوستی، نصرت و یاری، متابعت، پیروی و سرپرستی به کار رفته است. عدهای از نویسندگان این واژه را فقط به معنی سلطنت و یا رهبری دانستهاند، مثال قابل ذکر در این زمینه «ولایت فقیه» است که در واقع بهترین نوع ولایت مدیریتی بر جامعه اسلامی است، و اهداف اساسی آن اجرای احکام دینی، تأمین مصالح مادی و معنوی جامعه اسلامی، تحقق ارزشهای دینی، تقویت خردمندی و دینداری بوده است.
ولایت به معنی زمامداری و سرپرستی است که خود، دارای اقسامی است:
« ۱- ولایت تکوینی یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عینی در آنها؛ مانند ولایت نفس برقوای درونی خودش.
۲- ولایت تشریعی که این نوع ولایت همان قانونگذاری احکام دین است؛ این گونه ولایت از اموری اعتباری است و ملاک اعتباری بودن، اختیاری بودن پذیرش آن است و این نوع ولایت حق اختصاصی پروردگار است.
۳- ولایت بر مردم که این نوع ولایت به دو دسته تقسیم میشود:
الف) ولایت بر محجوران : در جامعه کسانی هستند که براثر ناتوانی یا عجز علمی، قادر بر اداره امور خود نبوده و نمیتوانند حق خود را استیفا کنند و بنابراین نیازمند سرپرستی دیگران هستند مانند سفیه، مجنون، صغیر و…
ب) ولایت بر جامعه خردمندان: این نوع ولایت به معنای تصدی امور جامعه اسلامی و حق تصرف در مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، و خلاصه همه مساعل اجتماعی است.» (عزیزی، غفارزاده، ۱۳۸۵: ۲۲۸-۲۲۷)
وقتی فرد عارفی در جایگاهی قرار میگیرد که او را با عنوان « ولی» خطاب میکنند واجب است چنین انسانی خود، به معرفت، و شهود حقیقت هستی و ارتباط با حق تعالی رسیده باشد، تا در نتیجه اعمال و کارهای خود را متعلق به خداوند بداند، در این صورت است که با علم الهی به امور عالم آگاه میشود.
« ولایت و مراتب آن زمینه ساز تحقق والاترین درجه انسانی در سطح فردی است و «ولی» عالیترین درجهای است که بر عارف اطلاق میشود. «ولی» از اسماء الهی و از کمالات حق است و بدین جهت ولایت نیز ازلی و ابدی است، اسم مزبور همواره مظهر طلب است و شرط اساسی انسان کامل شدن نیز نیل به مرتبه ولایت و مظهر اسم ولی شدن است.» (رحیمیان : ۲۵۵-۲۵۴)
« راهی که در عرفان اسلامی متضمن طی درجات مزبور و وصول به مقامات عالی عرفانی است، راه «ولایت» نامیده شد که با توسل به مرکب محبت و عشق، یا ریاضت و مهار نفس در بردارنده سیر عارف «ولی» در اسمای الهی و فنای او در اسمای حسنی و در نهایت بقای او به حقایق آنهاست.» (همان : ۸)
۲-۷-۱ جایگاه ولایت و تفاوت آن در میان تصوّف و تشیع :
نگارنده بر این باور است که وجه تمایز و تباین «تصوّف» و «تشیع» در مسئله ولایت و امامت در این موارد خلاصه میشود که : در آیین «تصوّف» ولایت امری اکتسابی است و در میان آنها کسی میتواند «قطب» شود و ادعای قطبیت داشته باشد که به مقام «فنا» رسیده باشد، و این گونه نیست که آنها از جانب خداوند منصوب شده باشند، اما در تشیع درست برعکس تصوّف ولی وقت، و امام زمان باید ولایتش از جانب خداوند باشد در غیر این صورت اجازه ولایت بر دیگران را ندارند. لذا با تکیه بر ادله عقلی در زندگی امامان معصوم شیعه مشهود است که ولایت آنها اکتسابی نبوده بلکه از جانب خداوند میباشد. ما به وضوع میبینیم، و با مطالعه سیره ائمه شاهدیم که در امامت امامان شیعه اثنی عشریه شروطی وجود دارد از جمله اینکه امام باید اولاً منصوب از جانب خدا باشد، دوم اینکه معصوم باشد، البته این هم موهبتی از جانب خداوند است که به آنها عطا شده است، حال آنکه در ولایت بزرگان صوفیه پاکی از گناه برای آنها شرط نیست.
۲-۸- اصول و مسائل تصوّف و عرفان
۲-۸-۱- وحدت وجود :
وحدت وجود یکی از اساسیترین اصول تصوّف میباشد، و منظور از وحدت وجود این است که تنها یک حقیقت وجود دارد و هر چیزی جز او است در واقع مظاهر و تجلیات آن میباشد. وحدت وجودی که عرفای مسلمان در باب آن سخن میگویند تعبیری است که از تجربه عرفانی آنها برخاسته است. « آن حقیقت واحد حقیقتی است در اوج کمال و جمال، لازمه هر جمالی «جلوه» و خود نمایی است، چنانکه درک این جمال، سرچشمه عشق و دلبستگی است و این حقیقت جمال مطلق است و چون آنجا که او هست چیزی جز او نیست، نخست بر خود تجلی کرده و با خود عشق میبازد.» ( یثربی، ۱۳۸۶: ۲۱)
باور یقینی که عارفان نسبت به وحدت وجود، کسب کردهاند از طریق کشف و شهود حاصل شده است، زیرا وحدت وجود، اساس دیگر عقاید عرفانی به شمار میرود و تنها راه وصول معرفت به خدا، همان طریق کشف و شهود میباشد و انسان از خود رها میشود، به عبارتی قطع پیوند با تعلقات خودی را پله اول در عروج می یابد. « گروهی از متصوّفه و جمعی از حکمای پیشین براین عقیدهاند که حقیقت وجود (ذات باری) عین موجودات است؛ عبارت از مطلقی است که جز در مقیدات و موجودات جزئی و متعین یافت نگردد؛ ولی در جانداران حی است و جاندار و در جمادات، جماداست و بیجان.»(ضیاء نور، ۱۳۶۹: ۴۳)
« در خور ذکر است که با وجود تفاوتی که میان وحدت وجود و وحدت موجود است در برخی از کتب مربوطه این دو با هم خلط شدهاند و وحدت وجود در جای وحدت موجود ذکر شده است؛ در صورتی که وحدت وجود در افکار و عقاید وگاه باکثرت موجود آمیخته، و گاه باکثرت مراتب و مظاهر؛ در برخی جاهها نیز با وحدت موجود منطبق گردیده؛ و همه جا یکسان نیست و آن در تألیفاتی که صرفاً عرفانی است غالباً به معنی «فنای در توحید» یا « فنای فی الله» به طور مطلق آمده است.» (همان : ۴۴)
با توجه به مسأله «وحدت وجود» در عرفان متوجه میشویم که وجود واحد، و حقیقی و لایزالی مختص به ذات مقدس خداوند است که جمیع موجودات جهان در برابر قدرت قهاره الهی عاجز و ناتوانند، همچنین کشف ذاتی یگانه در کل کثرات مشاهده یک گونه جمال است، از آنجا که وجود خداوند متعال بیپایان و دارای حقیقت بسیط و بینهایت است لذا مصادیق وحدت وجود فقط برای ذات پاک خداوند صدق میکند.
به طور خلاصه در باب مقایسه وحدت وجود با دیگر اقوال میتوان گفت : « وحدت وجود برخلاف نظریه تباین وجود، اساساً به کثرت در امر واقع دلالت ندارد؛ نه ماهیت را حقیقی میداند تا کثرت آنها را کثرتی رخ داده و در واقعیت بداند و نه به کثرت در افراد و انواع و حتی درجات وجود اعتقاد دارد و نه مانند همه خدا گرایان (پانتئیستها) منکر مقام ذات به عنوان امری متعالی از عالم است و نه مانند قائلان به حلول و اتحاد به دو گانگی در وجود اقرار دارد، همچنان که نظیر برخی صوفیه کثرات را باطل و پنداری صرف تلقی نمیکند، بلکه به وحدت حقیقت وجود و کثرت مظاهر و تجلیات و نمودهای این حقیقت قائل است.» (رحیمیان، ۱۳۸۸: ۱۲۰)
وحدت وجود به نحوه شناخت و ادارک انسان عارف از هستی مربوط میشود، به عقیدهی انسان عارف، وجود و وجدان یک چیز بیشتر نیستند، حال اگر ما وحدت وجود را هم به معنای آفاقی و هم به معنای انفسی، در نظر بگیریم به همان معنی یکی بودن و یکی دیدن بوده که انسان عارف در حالت فنا این نوع وحدت را شهود میکند، و آنچه که مشاهده میکند را عین واقع دانسته و همین باعث میشود وحدت وجود در اندیشه اسلامی جایگاه خاصی داشته باشد.
۲-۸-۲- معشوق حقیقی و اسماء و صفات او
« از نظر عرفا ذات حق و مقام واحدیت «غیب هویت» هیچ گونه تقید و تعینی نداشته، و از هر گونه اسم و عنوان و وصف به دور است. عقل، وهم، و نیز کشف و شهود به آستان عز او راه نمییابد، او عنقای بینام و نشان «قاف» حقیقت است که به دام هیچ صیادی در نمیآید.»(یثربی، ۱۳۸۶: ۲۲)
« اسماء الهی در قوس نزول منشأ تجلیاتی است که به ظهور مظاهر و پدیدهها انجامیده و در قوس صعود نیز منشأ اشراقات و تجلیاتی است که بر قلب عارفان جلوهگر شده و او را به حق آشنا میسازد و بدین لحاظ اسماء الهی در عرفان هم از جهت وجود شناسی و خداشناسی و جهان شناسی و هم از جهت شناخت شناسی و سلوک اهمیت اساسی دارد.»(رحیمیان، ۱۳۸۸: ۱۶۸)
نگارنده به اجمال بیان میکند که : جمال، و جلال ذات ابدی و به تعبیری جبروت او در مرتبه احدیت، چنان والاست که هیچ یک از اسماء و صفات در آنها ظهور ندارد و اسماء خداوند تبارک و تعالی به اسماء آفریدهها، و مخلوقات هیچ شباهتی نداشته بلکه گاهی به همه مخلوقات نسبت داده شده است. چراکه تمام آفریدهها در واقع نشانه اسماء الهی هستند و صفات الهی به صورتهای پراکنده در آنها آشکار شدهاند.
« صفات هم بر دو قسمند، یکی صفت حقیقی و یکی صفت مجازی و صفت حقیقی هر چیز صلاحیت آن چیز است که با آن چیز همراه است، و مظهر ذات است و صفت مجازی هر چیز عرض آن چیز است که به سببی از اسباب برآن چیز عارض شده است و با آن چیز همراه نیست و مظهر ذات نیست، از این جهت این قسم را اعراض میگویند، پس آن کس که میگوید صفت عین موصوف است، صفت حقیقی میخواند؛ و شک نیست که صفت حقیقی عین موصوف است و آن کس که میگوید صفت غیر موصوف است صفت مجازی میخواند و شک نیست که صفت مجازی غیر موصوف است، و این چنین که در درخت گندم دانستی، در جمله افراد و موالید هم چنین میدان.» ( نسفی، ۱۳۸۸: ۲۹۰)
۲-۸-۳- حسن و عشق
:از دیدگاه عرفا، مبدأ و معاد هستی به سه عنصر حسن (معشوق) آگاهی و احساس «دل» و عشق وابسته است، انسان از دیدگاه دین، امانتدار تکلیف بوده و از دیدگاه فلسفه شایسته درک و انتخاب است، از لحاظ عرفان هم کاروان سالار سیر عاشقانه سراسر هستی به سوی معشوق حقیقی است، این نگرش عرفا به انسان مقام ویژهای میبخشد که میتوان آن را انسان سالاری در سراسر جهان آفرینش نامید.» (یثربی، ۱۳۸۶: ۲۴)
عشقهای مجازی، گذرا و نابود شدنی، و فاقد هر گونه سود و منفعتی است، در مقابل عشقهای معنوی سبب میشود انسان در جایگاه راستین انسانیت قرار گیرد، زیرا محبوب حقیقی در این گونه عشقها فقط خداست و او میتواند از محبان خود بهترین پذیرایی معنوی را به عمل آورد، و آنها برای اینکه از خدا در قبال این پذیرایی تشکر کنند به واجبات دینی از جمله، اقامه نماز و تلاوت قرآن و عمل به فرامین الهی اقدام میکنند.
« از نظر عرفا نظری که عاشق به اشیاء زیبا خواهد افکند و ادراکی که از زیبایی یا حٌسن آن خواهد داشت با نظر دیگران تفاوت دارد، نظر دیگران به زیبایی نظر کسانی است که در غفلت به سر میبرند به گونهای که ارتباط این زیبایی مقید را با حٌسن مطلق درک نمیکند، در حالی که عاشق از راه نظریه زیبایی مقید میتواند به مراتب بالاتر حٌسن ارتقاء یابد.» (بختیار، ۱۳۸۸: ۳۴۱)
عرفا و حکما در آثار و نوشتههای خود حٌسن و عشق را امری ازلی و مابعد الطبیعی دانستهاند:
[یکشنبه 1401-04-05] [ 10:45:00 ب.ظ ]
|