فایل شماره 5656 |
بواسطه اینکه استخوانهای نظامی با استخوانهای دختر مخلوط و جدا کردن امکان نداشت بعلاوه استخوانهای نظامی از هم مجزی و رنگ آن قهوه ای و شروع به پوسیدن گذاشته بود نتوانستیم عکس از آن برداشته ناچار با همان حال مراسم تدفین بعمل آمد. معلومات دیگری که بدست آمد این است از قرار اظهار یک نفر پیرمرد دهاتی که در آن حوای سکنی داشته تقریباً چهل و پنج سال قبل از این هیئتی از فرنگیان (فرانسه)به آن صفحات آمده مخفیانه مشغول حفر قبر نظامی شده پارسنگهایی حکاکی و نقاری شده و بعضی آثار عتیقه دیگر را از آنجا بیرون آورده می خواهند ببرند در این اثنا اهالی قریه «حاجی ملک لی» مسبوق و در مقام جلوگیری بر می آیند تا بالاخره یک پارچه از آن سنگها را که محکوک و از زیر سر جنازه نظامی برداشته بودند از دست فرنگیها می گیرند بعد از مدتی با اقدامات دولت فرنگ (فرانسه)مجدداً آن سنگ را از دهاتیها مسترد می دارند. (همان ،۱۳۷۰،۲۲)
مرحوم سعید نفیسی در مقاله ای در مجله ارمغان سال پنجم ص ۱۶۲ نوشته گوید:
شنیده ام اهالی گنجه سال گذشته اهانت شدیدی بر تربت وی وارد آورده اند بدین معنی که جمعی از مردم شهر بخیال افتادند که مزاری در داخله شهر ترتیب دهند و بقایای وی را از خارج به آنجا حمل کنند و بهمین جهت مقبره نظامی را نبش کردند و تابوت چوبین منبتی را که بسیار کهن بود و بر اطراف آن خطوطی کهنه نقش کرده بودند، بیرون کشیدند و با احترامات بداخل شهر آوردند ولی در این حین یکی از کوته نظران شهر اظهار کرد که این حکیم و شاعر بزرگ از مردم گنجه نبود و از اهالی قم بشمار رفته است. بهمین جهت رواقی را که خیال داشتند در داخله شهر بر سر بقایای جسد وی بسازند، ترتیب ندادند و آن تابوت در بدر را دوباره به همان محلی که در خارج شهر مدوفن بود برگرداندند و بخاک سپردند… (همان ،۱۳۷۰،۲۲)
۴-۳-۱-دیو :
((واژه دیو که در اوستای دیؤ (Daeva) و هندی باستان دیو (Deva)خوانده می شود اصلاً به معنی خدا است . این واژه در قدیم به گروهی از خدایان آریایی اطلاق می شد ولی پس از ظهور زردشت و معرفی اهورا مزدا خدایان قدیم (دیوان ) ،گمراه کنندگان و شیاطین خوانده شدند .کلمه ی دیو نزد همه ی اقوام هند و اروپایی ، به جز ایرانیان ،هنوز همان معنی اصلی خود را که ((خدا)) باشد حفظ کرده است در اوستا ، دیوان ،خدایان باطل یا گروه شیاطین و یا مردمان مشرک و مفسد تلقی شده اند و چنین بر می آید که در عهد تدوین این کتاب هنوز اهالی مازندران و گیلان یا عده ای از آنها ، به همان کیش قدیم آریایی بوده و به گروهی از دیوان اعتقاد داشته اند زیرا غالباً در اوستا از دیوهای مازندران و دروغ پرستان دیلم و گیلان سخن رفته است این دیوان ، در روایات ملی و به خصوص در شاهنامه ، به مرو رایام ، هیئت عجیبی یافته و به صورت های سهمگین تصویر شده اند سیامک به چنگ دیوان گرفتار شد و هوشنگ و جمشید و تهمورث بر دیوان چیره شدند و از آنها بسیار چیزها آموختند .روایاتی مشابه ، در فرهنگ دوره ی اسلامی ، به سلیمان نسبت یافته اند .
در آغاز ، کلمه ی ((دیو)) نزد زردشتیان باختر و خاور ؛بر خدایان دشمن اطلاق می شد و سرانجام ، به دنبال یک تحول کند و دراز مدت ، غولان و موجودات اهریمنی دیگر ، در شمار دیوان قرار گرفتند . قوای بشر که عمال و کارگزاران و مخلوق اهریمن اند ، در برابر و به اندازه ی قوای خیر و خدایان هستند .شمار دیوان ، مانند ایزدان ، نامتناهی است . بخشی از اوستا که به نام وندیداد (قانون ضد دیو ) مرسوم است بیماری و آن چه را که نا خوشایند است ،به دیوان نسبت می دهند و مزدیسنان را قطب مخالف دیو سنان می داند در فرهنگ اسلامی ، به خصوص در کتاب های حیوان شناسی عربی ، از دیو به ((عفریت )) یاد شده و داستان ها و روایات عجیبی در سر گذشت عفریت ها آمده اند .مطابق روایات ، دیوان ، موجوداتی زشت و شاخ دار و حیله گرند و از خوردن گوشت آدمی روی گردان نیستند .اینان اغلب سنگدل و ستم کار و از نیروی عظیمی بر خوردارند ؛ تغییر شکل می دهند ؛درانواع افسون گری چیره دست اند و در داستانها به صورت های دلخواه در می آیند و حوادثی ایجاد می کنند گاهی پارسیان .هر سر کش متمردی را ، خواه جن و خواه غیر از آن نیز کسانی را که در زمان خود از اقران قوی تر بوده اند و مطیع حکام نمی شده اند ،دیو نامیده اند .در شاهنامه ی فردوسی ،دیوان نقش های عمده ای ،به صورت ها و مفاهیم مختلف ،برعهده دارند و تقریباً هیئت و منش دیوهای کتابهای مذهبی را دارند اگر چه ، دیووان به رنگ سیاه مجسم شده اند ولی نام آورترین دیو شاهنامه ، که سرکرده ی دیوان مازندران است ، دیو سپید است .در ادبیات فارسی ، به جز شاهنامه ،پیرامون دیو و پری کمتر سخن رفته است و آنچه هست ، اغلب ، جنبه ی نمادین دارد .در داستان ویس و رامین ،عشق لجام گسیخته ی ویس به رامین ،به دیوی تشبیه شده که با چنگال زهر آلود خود ،قلب ویس را می خلد .در خسرو و شیرین یا فرهاد ضمن شکوه ی عاشقانه می گوید : من دیو نیستم که از برابر مردم بگریزم .
در ادبیات فارسی ،دیو گاهی مرادف اهریمن در اندیشه ی ایرانی ، و گاه به معنی شیطان در فرهنگ اسلامی و زمانی ،به مفهوم غول و عفریت و موجودات خیالی است که بیشتر در افسانه های عامیانه ، از جمله سمک عیار و امیر ارسلان، تجلی یافته است ترکیبات زیادی نیز در زبان فارسی با کلمه ی دیو ساخته شده که چه به مفهوم کنایی و چه به معنی رسمی آن ، به نوعی با بنیاد و پیشینه ی این کلمه در ارتباط است .در آثار اخلاقی و عرفانی ، دیو نفس و دیو حرص و شهوت و امثال آن ، از این لحاظ قابل توجه اند )).(یا حقی ، ۱۳۸۶،۳۷۳-۳۷۱)
ز تو آیتی در من آموختن زمن دیو را دیده بر دوختن
چونام توأم جان نوازی کند به من دیو کی دست یازی کند
بیت ۶۱و۶۲ صفحه ۹۴۱
معنی : از تو آیت توفیق و عنایت درمن آموختن و از من دیو نفس اماره و شیطان را از خود دور کردن زیرا اگر توفیق و مشیت تو با من باشد نفس و شیطان بر من چیره نخواهد شد .
نخیزد زمازندران جز دو چیز یکی دیو مردم یکی دیو نیز( بیت ۲۳، صفحه ۹۵۷)
معنی : از مازندران دو چیز برمی خیزد یکی دیو و دیگری مردمی که خوی و سرشت دیو را دارند .در قصه های شاهنامه ، مازندران ، شهر دیوان است و رستم نیز در داستانی به مازندران با دیو سپید می جنگد
گروهی زدیوان دستور او به حکمت بنشتند منشور او بیت ۴۳، صفحه ۹۵۷
چو بر جنگ شد ساخته سازشان گریزنده شد دیو از آوازشان بیت ۴۹، صفحه ۹۷۵
در این ره فرشته زره می رود که آید یکی دیو و ده می رود بیت ۴، صفحه ی ۹۷۶
ربودند آن دیو ساران زجای چوکه برگ را مهره ی کهربای بیت ۴۰، صفحه ۹۷۷
چه لافی که من دیو مردم خورم مرا خور که از دیو مردم برم بیت ۲۰۴ ، صفحه ۹۸۲
حبش بر یمین بر بری بر سیار به قلب اندرون زنگی دیو سار بیت ۲۴۴ ، صفحه ۹۸۴
چنان آند از هردو لشکر غریو کز آن هول دیوانه شد مغز دیو بیت ۲۴۷،صفحه ۹۸۴
دگر دیوی آمد چو یک پاره کوه گزو چشم بینندگان شد ستوه بیت ۳۲۷، صفحه ۹۸۶
سیه روی ترزان یکی دیو سار به پیچش در آمد چو پیچیده مار بیت ۳۲۹،صفحه ۹۸۶
چه گویی سیاهان زنگی سرشت که بودند چو دیو دژخیم زشت بیت ۱۱۴،صفحه ۹۹۵
چه بندیم دل در جهان سال و ماه که هم دیو خاست و هم غول راه بیت ۴،صفحه ۹۹۷
زند دیو راهت چو اسفندیار که با رستم آیی سوی کار زار
چو با دیو دارد سلیمان نشست کند یاوه انگشتری را ز دست بیت ۵۸-۵۹، صفحه ی ۱۰۱۴
از این دیو مردم که دام وردند نهان شو که هم صحبتان بدند بیت ۲۱۲،صفحه ۱۰۲۶
فرشته کنم دیو هر خانه را بر آرایم از گنج ویرانه را بیت ۶۳،صفحه ۱۰۴۴
تهمتن چو تنها کند ترکتاز بدو دیو را دست گردد دراز بیت ۲۳۶،صفحه ۱۰۶۰
عروسک زنانی چو دیوان شموس خجل گشته زان قلعه ی چون عروس بیت ۴۰،صفحه ۱۰۷۱
منجنیق کوچک-عروسک زن = کسی که با آن سنگ پرتاب می کند .
چو دیوان البسی چاره ها ساختیم از آن دیو خانه نپرداختیم بیت ۴۹، صفحه ۱۰۷۲
همی هر چه روز آید آن دیو زاد قوی دست گردد که دستش مباد بیت ۴۲،صفحه ۱۰۸۴
عمل برکش روشنان سپهر قلم درکش دیو تاریک چهر بیت ۳۴، صفحه ۱۱۰۱
مرابسته ی عهد کردی چو دیو به بد عهدی اکنون بر آری غریو بیت ۲۶۸،صفحه ۱۱۰۹
همان پای کوبان کشمیر زاد معلق زن از رقص چون دیو باد بیت ۴۹،صفحه ۱۱۱۵
به چابک روی پیکرش دیو زاد به گردندگی کنیتش دیو باد بیت ۶۸صفحه ۱۱۱۵
فرشته صفت گرد آن دیو چهر همی گشت چو گردگیتی سپهر بیت ۱۹،صفحه۱۱۳۹
چو دانست کان دیو آهن سرشت نیندیشید از حربه وتیر و خشت بیت ۲۷،صفحه ۱۱۴۰
چو گشت آن فرشته گرفتار دیو ز دیوانروسی برآمد غریو بیت ۳۷،صفحه ۱۱۴۰
در آمد بدان دیو دریا شکوه چو ابری سیه کوه در آید به کوه ( بیت ۷۱، صفحه ۱۱۴۱)
به نوعی دلم گشت پیروزمند کزان گونه دیوی در آمد به بند (بیت ۱۶۵، ۱۱۴۴)
برآورد مرغ سحرگه غریو چو سر سامی از نور و صرعی ز دیو ( بیت ۵، صفحه ۱۱۴۶)
۴-۳-۲-آب حیوان ،آب حیات ، چشمه ی زندگی :
توضیحات مربوط به اسطوره آب حیات:
((آب حیات (در فارسی :نوش ، انوش، و نوشابه ) یا آب زندگانی ، آب یا چشمه ای است که هر کس از آن بخورد زندگانی جاوید یابد .اندیشه ی بقا و زیستن جاودانی ، آدمی را بر آن داشته است که در افسانه و تاریخ راههایی به سوی عمر ابد بگشاید و اگر نه در عالم واقع ، لاقل در ضمیر و خیال خویشتن برای تحقق آن بکوشد .به گو اهی تاریخ و روایات ، این اندیشه در ایران به صورت های گوناگون وجود داشته است . در اعتقادات اسلامی ، چشمه ی آب زندگانی چشمه ای ایت که هر کس از آن بخورد یا تن خود در آن بشوید آسیب ناپذیر و جاودانه می شود .اسکندر در جست و جوی این آب ناکام ماند و خضر از آن نوشد و جاودانه شد .به همین جهت ، گاهی از این چشمه به ((آب خضر ))و چشمه ((خضر ))یاد شده و به مناسبت پاره ای شباهت ها در دیدگاه برخی از شاعران با ((جام جم)) اختلاط و اقتران یافته است . با این که در داستان بابلی گیگلمش گفت و گو از ((گیاه زندگانی ))است قضیه ی آب حیات نخستین بار در قصه ی ((اسکندر )) که فینیقیان پرداخته اند مطرح شده است .به روایت اسکندر نامه ، اسکندر به ظلمات ، به طلب آب حیات رفت اما در این جست و جو ناکام ماند .ادریس یا آندریاس که بنابر برخی روایت آشپز اسکندر بود ، با نوشیدن آب حیات جاودان شد . قطره ای از آب حیات بر لب ماهی بریان شده ی یوشع چکید و ماهی دردم زنده شد و به دریافت و آب به دو سو باز شد و مجمع البحرین پدید آمد که موسی از آن جا خضر را باز یافت .حضرت عیسی (ع) مؤمنین را وعده ی آب حیات داد که اگر کسی از آن بیاشامد هرگز تشنه نشود . محتمل است قصه ی آب حیات ، با مسک فلسفی ای که آب را ماده المواد می پنداشته است و حکمای یونان باستان برای اولین بار آن را مطرح کرده اند و در کلام اسلامی نیز راه یافته است ارتباط داشته باشد در عرفان اسلامی تعابیر لطیفی از آب حیات شده است و در اصطلاح سالکان کنایه از چشمه ی عشق و محبت باری تعالی است که هر که از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نگردد .شاید به همین دلیل در عرفان ،خضر به عنوان مرد کامل و ولی الله است و سخنان او به منزله ی آب حیات و گاهی هم از آن به ((دریای نور)) یا ((ملکوت))تعبیر شده که در ظلمت ((ملک))پنهان است برخی آب حیات را ((علم لدنی ))و معرفت حقیقی دانسته اند که خاصه ی انبیا و اولیا است و گاهی از آن به دریای نور تعبیر کرده اند که در دریای ظلمت نهفته است و برای رسیدن به این نور باید از ظلمت ها گذشت شیخ اشراق نیر در رساله ی عقل سرخ ،آب تنی در چشمه ی حیات را به منزله ی زرهی در برابر تیغ بلا می داند .در نقشه هایی که از شوش به دست آمده ، معلوم شده که در بین النهرین و خوزستان ، ایزدی به نام (( ا آ)) (E A)) می شناخته اند که خدای آب و چشمه ی زندگی بوده و لقب ((کوزه گر)) داشته است گاهی هم او را خدای حکمت و دانش شمرده اند قدما بر آن بوده اند که آدم و حوا را (( ا آ )) ساخته است . در باختر فارس ، بر سر راه باستانی شوش به تخت جمشید ، نقوشی از دوره ی عیلامیان به دست آمده که مشتمل بر دورب النوع ، یکی به صورت مرد و دیگری به صورت زن است .مرد بر روی تختی که از یک مار حلقه زده تشکیل شده نشسته و سر مار را در دست چپ گرفته و با دست راست جامی از آب زندگی به سوی مردم روان می سازد .به نظر می رسد اندیشه ی رویین تن شدن به وسیله ی آب که در داستان اسفندیار تجلی یافته ،با قضیه ی آب حیات و مسأله ی جاودانگی ارتباط مستقیم داشته باشد در ادیان بزرگ هند ، ویشنو آفریدگار همه ی کائنات ، عداده ای داشته به نام ((گروده )) و به صورت مرغی بوده که پادشاه مرغان شمرده می شده است .نوشته اند این پرونده ((امریت )) ((Emrita)) یا آب حیات را از خدایان دزدید تا به هووی مادرش که ((کدرو))(( Kadru ))نام داشت بدهد و آزادی مادرش را بخواهد اما ایندرا از این امر باخبر شد و نبرد سختی میان پرنده و ایندرا در گرفت و سرانجام ((آب حیات ))پس گرفته شد .مضمون اندیشی پیرامون آب حیات که به نام های آب زندگی ((زندگانی ))،آب حیوان ، آب خضر ، چشمه ی خضر ، چشمه ی حیوان (حیات )، چشمه ی زندگی (زندگانی ) ،آب اسکندر و جز آن نیز خوانده شده ، در ادبیات عرفانی تنووع و گسترشی خاص یافته است در روایات هست که آب حیات در درون تاریکی است و اسکندر به طلب آن به ظلمات رفت )) . (یا حقی، ۱۳۸۶،صفحه ی ۱۲-۱۰)
لب ازدم عیسی پر از نوش تر تن از آب حیوان سیه پوش تر (بیت ۱۰، صفحه ۹۴۴)
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1401-04-05] [ 08:57:00 ب.ظ ]
|