رویداد رخدادها: ۱- راه ندادن مجنون از سوی قوم لیلی. ۲- مجنون پوستین بر سر می­افکند. ۳- مجنون به همراه گله نزدیک و پنهان به کوی دوست می­رود. ۴- بی­خود شدن مجنون.۴- معاشرت با قوم و گفتگو با آنان.

۴-۵۵-۲ سرعت روایی

سرعت روایت به ترتیب رویدادها: ۱- چکیده ۲- صحنه ۳- چکیده ۴ – حذف ۵- صحنه ۶ – درنگ.
حکایت با چکیده رخدادهای راندن مجنون از سوی قبیله مجنون و ستاندن پوستین از چوپان و پوستین بر سرافکندن و وارد شدن به میان گوسفندان آغاز می­ شود:
اهـــل لـیـلـی نـیـز مـجنـون را دمـی در قــبـیـلـه ره نـدادنـی هـمــی
داشت چوپــانی در آن صحرا نشست پوسـتی بـسـتد ازو مـجنون مـست
سـرنگــون شد، پوست اندر سر فکند خویـش را کـرد هـمچون گوسـفند
حکایت با صحنه سخن مجنون با چوپان ادامه می­یابد. در این­جا زمان روایت با زمان روایت حکایت هماهنگ و منطبق می­ شود:
آن شـبان را گـــفـت بـهـر کـردگـار در مــیــان گــوســفنـدانـم گـذار
سـوی لـیـلـی ران رمــه، من در میان تـا بـیـابـم بـوی لـیـلـی یـک زمـان
تا نـهان از دوسـت، زیر پـوسـت من بـهره گـیرم سـاعـتـی از دوست من
گـر تـرا یـک دم چـنـین دردیـسـتی در بـن هـر مـوی تو مـردیـســتی
ای دریـغـــا درد مـــردانــت نـبــود روزی مــردان مــیـدانـت نـبــود
بار دیگر چکیده در حکایت تکرار می­ شود و زمان روایت از زمان روایت در حکایت کمتر می­ شود تا روند و سرعت حکایت سریع شود:
عاقــبت مـجنون چو زیر پوسـت شـد در رمـه پـنـهـان بکوی دوست شد
خوش خوشی برخاست اول جوش ازو پــس بـآخر گشت زایل هوش ازو
چون درآمد عشق و آب از سر گذشت برگرفتش آن شبان بردش به دشت
آب زد بـر روی آن مـسـت خــراب تـا دمی بـنـشـست آن آتـش ز آب
از این قسمت تا قسمت بعد که توضیح آن دربند بعد خواهد آمد حذف صورت گرفته­است. یعنی زمان و مکان حذف می­ شود و وارد فضا، مکان و زمان تازه­ای از حکایت می­شویم. این بار نیز سرعت و روند حکایت سریع تر از پیش می­ شود. ما در حکایت با رفتن مجنون به کوی دوست و بی­خود شدن او و … وارد نشست مجنون با قوم و گفتگو میان آن­ها می­شویم:
صحنه ادامه حکایت مربوط به حضور مجنون در میانی قومی در صحراست که بین آن­ها گفتگویی شکل می­گیرد. از طرف یکی از افراد قوم مجنون مورد سوال واقع می­ شود و صحنه شکل می­گیرد؛ اما با توجه به این که پاسخ مجنون به درازا کشیده می­ شود می­توان چنین گفت که حکایت با درنگ به پایان می­رسد تا سرعت حکایت کمتر شود و با روند کندتری به اتمام برسد:
بـعد از آن، روزی مگر مجنـون مست کـرد بـا قـومـی به صحرا در نشست
یک تـن از قـومـش به مجنون گفت باز سـر بـرهـنـه مـانـده­ای سـرفراز
جـامـه کـان دوسـت­تـر داری و بـس گـر بـگـویـی مـن بیارم این نفس
گـفـت هر جامه سزای دوست نیست هـیچ جامـه بـهترم از پوست نیست
پـوسـتی خـواهـم از آن گوسـفـند چـشم بـد را نـیـز مـی­سـوزم سـپند
اطلـس و اکـسون مجنون پوستست پـوست خواهم هرک لیلی دوستست
برده­ام در پـوسـت بـوی دوست من کـی ستـانـم جـامـه جز پوست من
دل خـبر از پـوسـت یافت از دستی چـون نـدارم مـغـز بـاری پـوسـتـی
عشـق بـایـد کـز خـرد بستـاندت پس صــفـات تـو بـدل گـردانــت
کـمتـریـن چیزیت در محو صفات بـخـشـش جانـست و تـرک ترهات
پای درنـه گـر سـرافـرازی چـنین زانک بازی نیست جان بازی چنین

۴-۵۶ بسامد رخداد

بسامد حکایت در سه بخش قابل تقسیم است:
۳-رخدادهایی که یک­بار روی داده­اند و یک بار نیز بیان شده­است. مانند راه ندادن قوم لیلی به قبیله در بیت ( ۱) و معاشرت با قوم در صحرا در بیت (۱۳ )
۲-رخدادهایی که یک بار روی داده­اند و چندین بار در طول و جریان حکایت تکرار شده ­اند. مانند پوستین پوشیدن مجنون که در ابیات (۳ )، (۶) و (۸) آمده است. پنهان شدن مجنون برای رسیدن به کوی دوست، نیز در ابیات (۴) و (۹) آمده است.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۳- رخدادی که بارها روی داده­است اما در حکایت یک­بار آمده است. در حکایت مجنون به چوپان می­گوید که:
ای دریـغـــا درد مـــردانــت نـبــود روزی مــردان مــیـدانـت نـبــود
نداشتن درد مردانگی بارها در زندگی چوپان روی داده است که یک بار در حکایت آمده­است.

۴-۵۷ وجه روایی

۴-۵۷-۱ فاصله

گفتار مستقیم:
آن شـبان را گـــفـت بـهـر کـردگـار در مــیــان گــوســفنـدانـم گـذار
سـوی لـیـلـی ران رمــه، من در میان تـا بـیـابـم بـوی لـیـلـی یـک زمـان
تا نـهان از دوسـت، زیر پـوسـت من بـهره گـیرم سـاعـتـی از دوست من
گفتار غیر مستقیم:
گـر تـرا یـک دم چـنـین دردیـسـتی در بـن هـر مـوی تو مـردیـســتی
ای دریـغـــا درد مـــردانــت نـبــود روزی مــردان مــیـدانـت نـبــود
گفتار غیر مستقیم آزاد:
یک تـن از قـومـش به مجنون گفت باز سـر بـرهـنـه مـانـده ای سـرفراز
جـامـه کـان دوسـت­تـر داری و بـس گـر بـگـویـی مـن بیارم این نفس
گفتار مستقیم:
گـفـت هر جامه سزای دوست نیست هـیچ جامـه بـهترم از پوست نیست
پـوسـتی خـواهـم از آن گوسـفـند چـشم بـد را نـیـز مـی­سـوزم سـپند
اطلـس و اکـسون مجنون پوستست پـوست خواهم هرک لیلی دوستست…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...