فایل شماره 5901 |
زنجیره ی انفصالی: ورود و خروج پرستارها در اتاق راوی، آمدن دکتر به اتاق راوی و برگشتن او بعد از تزریق آمپول، ورود پرستار موقت به اتاق راوی، رفتن و برگشتن راوی از اتاق عمل، سرزدن کوتاه مدت پرستار به راوی و خروج او از اتاق راوی بهبود حال راوی و تبدیل حال بد روحی و جسمی اش به وضع مطلوب، زنجیره های انفصالی این داستان هستند.
۲۶-لقمه ی آخری[۶۳۴]
راوی داستان در زمان اقامت خود در هندوستان با یک پارسی به نام بهرام آشنا می شود. یک روز بهرام راوی را به جشن عروسی خواهر خود دعوت می کند. راوی هم در این جشن شرکت می کند و این مراسم از هر جهت برایش تازگی دارد. راوی تمام اتفاقات و حوادث جشن را با دقت زیر نظر دارد حتی نوع پوشش افراد مختلف را هم با ذکر جزئیات توصیف می کند. همچنین نحوه ی برگزاری مراسم ویژه ی عقد را هم بسیار دقیق و جزئی بیان می کند. دو نفر موبد در دو طرف عروس و داماد می ایستند، یکی از آن ها صیغه ی عقد را جاری می کند و بعد به خواندن دعا می پردازد و در تمام مدتی که دعا خوانده می شود موبد دیگر مرتباً از کیسه ای برنج بوداده در می آورد و روی سر عروس و داماد می ریزد چون آن ها برنج را نشانه ی نعمت و برکت می دانند. بعد عروس و داماد را روی صندلی می نشانند و دختران و پسران نابالغی که از اقوام عروس و داماد هستند روی سن رفته و مشغول خوردن برنج های بوداده می شوند تا از برکت آن زود ازدواج کنند. بهرام هم از آن برنج ها می خورد و به راوی می گوید که ما این برنج ها را به مردان مجرد تعارف نمی کنیم و اگر کسی خودش بخواهد از آن می خورد اما به دختران حتماً تعارف می کنیم چون می دانیم که خودشان دلشان می خواهد که از این ها بخورند ولی خجالت می کشند. بعد از این مراسم، پذیرایی از مهمانان شروع می شود و با خوراکی ها و نوشیدنی های متنوع و فراوانی از مهمانان پذیرایی می کنند. در حدود ساعت ده افراد برای صرف شام وارد سالن دیگری می شوند. میزهای طولانی ولی کم عرضی درسالن چیده شده اند که راوی روی هیچ یک از این میزها قاشق و چنگال و بشقابی نمی بیند و به خاطر این قضیه بسیار متعجب می شود و پیش خود فکر می کند که حتماً چیدن روی میزها بسیار طول خواهد کشید ولی چند لحظه بعد، چند پیشخدمت با سینی های بزرگ پر از برگ موز داخل سالن می شوند و جلوی هر یک از مهمانان یکی از برگ های موز را که شسته شده و تمیز است می گذارند و بعد عده ای طباخ که هر کدام ظرفی پر از غذا در دست دارند وارد سالن می شوند و به ترتیب جلوی تک تک مهمانان می روند و به آن ها غذا داده و رد می شوند. هر یک از طباخ ها غذا یا دسری را روی برگ موز می ریزند و می گذرند. با این که برگ موز جلوی راوی کاملاً پرشده ولی هنوز هم طباخ ها درحال آوردن دسر و میوه هستند. راوی وقتی که می بیند چند نفر از پیرمردها آستین خود را بالا می زنند می فهمد که کارد و چنگال در کار نیست و باید با دست غذا بخورد. راوی هم مشغول خوردن غذا و میوه و دسر می شود و با اشتهای فراوان تقریباً تمام خوراکی های پیش رویش را می خورد و دیگر چیزی روی میز خود نمی بیند جز یک چیز گرد صورتی رنگ که درون یک بشقاب کوچک است و خیال می کند که این باید نوعی مسقطی یا راحت الحلقوم باشد، آن را بر می دارد و می بیند که سخت است ولی قسمتی از آن را گاز می زند و میجود. ناگهان دهانش به شدت تلخ می شود و حالش چنان به هم می خورد که نزدیک است تمام آن چه را که از قبل خورده بالا بیاورد. و در همین حال هم تعجب می کند که این چه طور راحت الحلقومی است که این قدر تلخ و بدمزه است. بالاخره از دری که پشت سرش است و به باغچه باز می شود بیرون می رود و آن لقمه ی تلخ را از دهان خود بیرون می ریزد و دهان خود را با لیموناد شسته و چند بار هم قرقره می کند اما تلخی دهانش اصلاً کم نمی شود. مقداری شربت هم روی زبان خود می ریزد و آن را نگه می دارد تا شاید تلخی از بین برود ولی آن هم فایده ای نمی کند و تلخی این لقمه ی آخر لذت و شیرینی تمام غذاهای قبل را از بین می برد. بعد با ناراحتی و قیافهی درهم بر می گردد و سرجای خودش می نشیند در حالی که مرتباً از خود می پرسد که این چه زهر ماری است که شبیه یک قطعه شیرینی خوش رنگ درون یک ظرف زیبا گذاشته و کنار غذاهای دیگر جلوی من گذاشته اند؟
بالاخره پیش خدمتی با آفتابه ولگن جلو می آید و پاسخ این سئوال راوی را برایش مشخص می کند. او می فهمد که چیزی را که راحت الحلقوم می پنداشته یک قطعه صابون بوده و آن را برای این روی میز گذاشته اند که هر کس بعد از صرف غذا دستانش را با آن بشوید.
ـ تحلیل داستان
الف) کنشگران
راوی داستان نقش کنشگر فاعل را بر عهده دارد و هدف او شرکت در مراسم ازدواج خواهر بهرام و آشنا شدن با رسوم خاص هندی هاست. بهرام که بعضی جاها همراه راوی است و درباره ی بعضی از رسوم به او توضیحاتی می دهد یاریگر به شمار می رود. در آخرین قسمت داستان که باز هم راوی فاعل است هدف او این است که بداند شیء صورتی رنگ چیست و حدس اشتباه او در این مورد را می توان به نوعی عامل بازدارنده به شمار آورد. یکی دیگر از اهداف راوی هم استفاده از غذاهای متنوع و لذت بردن از حضور در مراسم مهمانی است و تشخیص غلط او درباره ی صابون و گاز زدن مقداری از آن بازدارنده است، بعد از این اتفاق هم هدف راوی از بین بردن تلخی دهانش است اما به خاطر تلخی بسیار زیاد صابون موفق به انجام این کار نمی شود.
بهرام و افراد پذیرایی کننده از مهمانان در جشن عروسی نقش اعطا کننده را دارند و راوی و دیگر مهمانان حاضر در مجلس دریافت کننده هستند.
فاعل
راوی داستان
هدف
آشنا شدن با رسوم هندی ها،پی بردن به ماهیت شئ صورتی رنگ/ازبین بردن مزه ی تلخ دهان
بازدارنده
حدس اشتباه راوی در باره ی صابون/تلخی بیش از حد صابون
یاری رسان
بهرام
اعطاکننده
بهرام،پیشخدمت ها
دریافت کننده
راوی
ب) زنجیره های روایی
ـ زنجیره ی اجرایی:
اقامت راوی در هندوستان، حضور راوی در مجلس عروسی، انجام تشریفات و مراسم خاص عقد در مجلس، پذیرایی از مهمانان، استفاده راوی از خوراکی ها و نوشیدنی های مختلف در مجلس، گاز زدن قسمتی از صابون توسط راوی و تلاش راوی برای از بین بردن اثر طعم تلخ و ناخوشایند صابون در دهانش زنجیره های اجرایی این روایت محسوب می شوند.
زنجیره ی میثاقی: دعوت شدن راوی به مجلس عروسی از سوی بهرام، نحوه ی پذیرایی از مهمانان درمجلس و استفاده از روش های سنتی و آداب و رسوم قدیمی، توضیح دادن بعضی از عقاید خاص هندی ها به راوی توسط بهرام و حدس و گمان های راوی درباره ی صابون و خوراکی پنداشتن آن زنجیره های میثاقی روایت هستند.
زنجیره ی انفصالی: رفتن راوی به مجلس عروسی، ورود عروس و داماد به مجلس و رفتنشان بالای سن، پایین آمدن عروس و داماد از روی سن و رفتن دختران و پسران جوان روی آن، رفتن راوی و دیگر مهمانان به سالن دیگر برای صرف شام، خروج راوی از سالن و رفتنش به باغ و برگشتن مجدد به داخل سالن و تغییر حال راوی و تبدیل لذت حاصل از خوردن غذاها به تلخی حاصل از گاز دادن صابون زنجیره های انفصالی این روایت محسوب می شوند.
۲۷-شگون هفت سین[۶۳۵]
هما از چهار روز مانده به عید دائم با مادرش مشاجره دارد چون مادرش اصرار دارد که حتماً سفره ی هفت سین بچینند اما هما نمی پذیرد و معتقد است که هیچ کس در عید در خانه نیست که بخواهد برای دید و بازدید به خانه ی آن ها برود و اگر کسی هم برود میل به خوردن شیرینی ندارد چون این روزها افراد یا رژیم لاغری دارند یا مرض قند بنابراین شیرینی خریدن هم لازم نیست چه برسد به هفت سین چیدن. اما مادر هما قانع نمی شود و برای اینکه هما را متقاعد کند حرف های پدرش را به او یادآوری می کند و از محسنات مراسم نوروز برای او صحبت می کند و معتقد است که انجام این رسوم شگون دارد. هما که اصلاً به حرف های مادرش اعتقاد ندارد بالاخره مجبور می شود که به خاطر او برای خرید کردن به بازار برود و لیست خرید خود را هم طبق دستور مادرش تهیه کرده و راهی بازار می شود. اما خیابان ها بسیارشلوغ است و همه ی مردم هم قصد رفتن به بازار را دارند بنابراین هما برای پیدا کردن جای خالی در تاکسی مدتی معطل می شود. در بازار هم برای تهیه ی تمام اجناس ذکر شده در لیست مدام به این سو و آن سو می رود و نزدیک ظهر به خاطر راه رفتن زیاد به شدت خسته و درمانده می شود. برای برگشتن به خانه هم مجدداً با مشکل نبودن وسائل نقلیه روبه رو و مدتی معطل می شود، در حالی که این بار بسیار خسته است و مقدار زیادی هم بار با خود دارد. به خاطر خستگی و گرسنگی و معطلی کنار خیابان چنان عصبانی است که نزدیک است گریه کند و دلش می خواهد که هرچه بدوبیراه است نثار نوروز و رسومات کهن و این قبیل مسائل بکند که ناگهان مراد دوست شوهرش با اتومبیل شخصی خود از راه می رسد و او را از گرفتاری نجات می دهد و به خانه می رساند. با عصبانیت زیاد وارد خانه می شود و شروع به غرولند کردن می کند که در این حین قاسم، شوهرش از راه می رسد. قاسم به مراتب از هما عصبانی تر است و ناگهان به سوی هما حمله ور می شود و او را به خاطر این که سوار ماشین مراد شده مورد مواخذه قرار می دهد. هما به خاطر حرف های قاسم و طرز رفتار او به شدت ناراحت می شود و گریه کنان به مادرش می گوید: بیا، این هم شگونش، بعد برای قاسم توضیح می دهد که چقدر خسته بوده و چقدر منتظر ماشین مانده و هیچ ماشینی پیدا نکرده و مجبور شده که سوار ماشین مراد بشود.
عصر خود قاسم می خواهد به بازار برود و برای پیدا کردن تاکسی مدت زیادی معطل می شود، به یاد حرف های زنش می افتد و از رفتار بدی که با او داشته پشیمان می شود و تصمیم می گیرد که رفتارش را جبران کند. شب که قاسم به خانه بر می گردد یک ساعت طلا از جیب خود در می آورد و به دست هما می بندد، البته این ساعت غیر از عیدی ای است که هر ساله به او می دهد. مادر هما با دیدن ساعت به او می گوید)) حالا دیدی، هی می گفتی شگون یعنی چه؟ شگون همین است که الان به دستت بسته ای! هنوز هفت سین نچیده شگونش رسید وای به این که هفت سین هم بچینی!))
ـ تحلیل داستان
الف) کنشگران
در ابتدای داستان مادر هما فاعل است و هدفش متقاعد کردن هما برای چیدن هفت سین است، همچنین هما نیز به نوعی نقش فاعل را دارد و هدف او هم متقاعد کردن مادرش برای نچیدن هفت سین است و نهایتاً مادر هما به هدفش می رسد و هما را مجبور به تهیه ی وسایل مورد نیاز و چیدن هفت سین می کند. در این قسمت هما نقش فاعل را بر عهده می گیرد و هدف او تهیه ی وسایل درخواستی مادرش است، شلوغی بیش از حد خیابان ها و نبودن وسایل نقلیه و همچنین کمبود و نایابی اجناس عواملی هستند که نقش باز دارنده را در این قسمت به عهده دارند، مراد دوست قاسم نقش یاری رسان را دارد و به هما کمک می کند که به خانه بر گردد.
در قسمت آخر داستان قاسم نقش فاعل را دارد و هدفش انجام چند کار شخصی در داخل شهر است و همان مشکلات کمبود وسایل نقلیه و …. باز هم عوامل باز دارنده هستند. در پایان داستان قاسم نقش اعطا کننده را می پذیرد و هما هم دریافت کننده است، همچنین خود هما اعطا کننده و مادرش دریافت کننده محسوب می شوند.
فاعل
هما
هدف
تهیه ی وسایل لازم برای چیدن هفت سین
بازدارنده
شلوغی و ازدحام مردم در خیابان ها،نبودن اجناس در مغازه های مختلف
یاری رسان
مراد
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1401-04-05] [ 09:20:00 ب.ظ ]
|