تعیین اهداف و تمرکز درمان، تحکیم و تثبیت دستاوردها، که مراحل کامل ان در پیوست میباشد.

فصل دوم:گستره نظری و پیشینه پژوهش

موضع‌گیری نظری درخصوص هویت

تاریخچه هویت

مقوله‌ای به نام هویت شاید سابقه‌ای به بلندای تاریخ بشریت دارد، یعنی از زمانی‌که انسان احساس کرد باید به کیستی و چیستی خود و این سؤال که من که و چه هستم در برابر حیوانات و طبیعت پاسخ گوید مقوله هویت شکل گرفت. از ابتدای شکل‌گیری دانش انسان شناسی به طور عام و روانشناسی به صور خاص، نگاه اندیشمندان از زوایای مختلف به این پدیده موجب تنوع و گوناگونی نظریات مربوط به هویت شده است. بیشتر این نظریه‌پردازان به مفهوم هویت و شکل‌گیری آن در دوره نوجوانی پرداخته‌اند و دیدگاه‌های کمتری پیرامون هویت بزرگسالان و میان‌سالان شکل گرفته‌ است.
اریکسون به عنوان مهمترین روانشناس نظریه‌پرداز در این حوزه ابتدا اصطلاح (هویت من) را برای توصیف مسائل روانی بعضی از نظامیان بازگشته از جنگ جهانی دوم به کار برد. او مشاهده کرد که بعضی از این سربازان نمی‌توانند از عهده‌ی تغییر نقش خود از سرباز به شهروند برآیند و از انطباق با مسؤولیت‌های جدید ناتوانند. تجربه‌ی آن‌ها فقدان یکسان بودن خود بود. به بیان او: «آنچه توجه را بیشتر جلب کرد، فقدان مفهومی از هویت در این مردان بود، آنها می‌دانستند که چه کسی هستند و یک مفهوم هویت شخصی داشتند، اما این هویت از نظر ذهنی بود و زندگی آنان دیگر پیوستگی گذشته را نداشت. یک آشفتگی در آن چیزی وجود داشت که بعدها آن را «هویت من» نامیدم (اریکسون، ۱۹۶۳). چنین است که هویت به آسانی به واسطه‌ی فقدان یا از دست دادنش قابل تشخیص می‌شود. طبق دیدگاه اولیه اریکسون، فقط هنگامی مسائل اساسی هویت میانسالان در معرض دید قرار می‌گیرد که فرد دیگر نمی‌تواند یکپارچگی را در ترکیب وجود خویش احساس کند (رابینز و ترازسنیوسکی[۱۶]، ۲۰۰۵).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

در اواسط ده‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تحقیقات وسیع و گسترده ای در مورد هویت انجام گرفت. اندیشمندانی مانند یونگ، مفاهیمی را مطرح کردند که در آن به تحولات هویت در دوره میانسالی تاکید زیادی شده بود. همچنین نظریه‌پردازانی مانند لوینسون و ویت بورن نظریات جدیدی را ارائه دادند که به صورت خاص به هویت میانسالان می‌پرداخت.
در بین مطالعات بسیاری که در مورد مفاهیم مطرح شده توسط اریکسون انجام گرفت، مطالعات مارسیا نفوذ بسیار زیادی بر تحقیقات به جای گذاشته است (مارسیا[۱۷]، ۱۹۹۶، ۱۹۷۶، ۱۹۸۹؛ به نقل از لاچمن، ۲۰۰۴). مدل مارسیا که براساس تئوری اریکسون ساخته و پرداخته شده است، شامل ۳ فرض اساسی می‌باشد: اول اینکه شکل‌گیری هویت شخصی مستلزم تثبیت تعهد یا عدم تردید در انتخاب می‌باشد. این تعهد در حوزه‌های اصلی هویت مانند حرفه یا انتخاب همسر است. دوم آنکه شکل‌گیری هویت بر مبنای کشف پرسش و تصمیم‌گیری در مورد نحوه گذران بحران هویت می‌باشد. سوم اینکه، در جوامع غربی دوره‌ای تحت عنوان دوره روانی اجتماعی دیررس مطرح می‌شود که طی این دوره فرد ممکن است تجربه‌ها ونقش‌های گوناگونی را تجربه کرده و هویت شخصی منسجمی را شکل بدهد (بیلسکر[۱۸]، ۲۰۰۳؛ به نقل از محمدی روزبهانی و مهرابی‌زاده هنرمند، ۱۳۸۷).
امروزه مبحث بحران هویت میانسالان، بیش از پیش مورد توجه محققان حوزه روانشناسی تحولی قرار گرفته است. پژوهشگرانی که به بررسی این روند پرداخته‌اند تاکید دارند که تحولاتی که در این دوره در هویت افراد اتفاق می‌افتد، بسته به منابع و شرایط زندگی فرد، تاثیرات عمیقی بر وضعیت روانشناختی و زندگی روزمره او خواهد گذاشت (موئن و وتینگون، ۱۹۹۹).

مفهوم هویت

مفهوم هویت (خود) با کلمات دقیق قابل تعریف نیست و تا حدی مبهم است. این مفهوم شامل تداوم و ثباتی است که مشخص‌کننده افراد است. افرد جامعه بشری، علی‌رغم تغییراتی که در طول زمان پیدا می‌کنند و نقش‌هایی که در هر مرحله از زندگی به عهده می‌گیرند، از تولد تا مرگ مراحلی را پشت سر می‌گذارند که جدا از هم نیستند. در هر مرحله هویت وجود دارد و بین هویت‌های مراحل مختلف ارتباطی برقرار است (برزونسکی و کاک[۱۹]،۲۰۰۰).
از نظر برگر[۲۰] (۱۹۹۶) هویت به عنوان مجموعه‌ای از نقش‌ها و همانندسازی‌هایی مستلزم وجود خودهای متعدد است. در حالی‌که یکی بودن، وحدت و فردیت مستلزم یک خود مفرد، کلی یا یکپارچه است. باید دانست که رشد روانی این تقابل را حل می‌کند و دستیابی به سطوح بالای رشد هویت مستلزم وحدت بخشی و یکپارچه‌سازی منابع متعدد و تنوع خود است (غضنفری، ۱۳۸۳). جیمز[۲۱] هویت شخصی را مفهومی می‌داند که فرد از خود به عنوان یک شخص دارد و این مفهوم ناشی از تجربه تداوم و تمایز است، یعنی خود در طی زمان یکسان باقی می‌ماند و در عین حال از دیگران متمایز است (لاچمن، ۲۰۰۴).
از نظر مارسیا (۱۹۸۷) هویت یک ساختار روانشناختی و فرایندی با یک درجه تغییر کند است. به اعتقاد وی هویت عبارت است از سازمان دادن یک خود درونی شامل ساخت خود، سیستم باورها، آرزوها، عقاید، مهارتها و تاریخچه فردی که در واقع نتیجه یک بحران است. در دیدگاه مارسیا، هویت نظریه‌ای است که فرد در مورد خودش دارد که لزوماً به طور کامل خودآگاه نیست و داشتن آن همواره یک اتفاق مثبت در احساسی که فرد در مورد خودش دارد ایجاد می‌کند. این نظریه خود یا ساختار هویت همواره زیر سطح آگاهی است. مگر هنگامی که در معرض تجربه‌ای قرار گیرد که بتواند موازنه ایجاد شده را بر هم بزند. در آن زمان است که فرد از هویت خودش آگاه است و در حالت مطلوب، پس از آن ساختار هویت را در جهتی اصلاح می‌کند تا با تجربه جدید تطابق پیدا کند (نقل از ماسن و همکاران،۲۰۰۵).
احساس هویت شخصی به ترکیبی مشخص و مجزا از ویژگی‌های شخصیتی و سبک اجتماعی فرد که به وسیله آن خود را تعریف می‌کند و به وسیله دیگران شناخته می‌شود اشاره دارد (گراتونت[۲۲]، ۱۹۹۷؛ نقل از آبراهام[۲۳]، ۲۰۰۸). شکل‌گیری هویت شخصی به منزله کشف و تعهد نسبت به نقش‌ها و هویت‌های اجتماعی نگریسته می‌شود، به عبارت دیگر هویت یک سازه روانشناختی مبتنی بر شخصیت، روابط اجتماعی، آگاهی ذهنی و بافت بیرونی است (روترام‌بروس[۲۴] و دیگران، ۲۰۰۱؛ نقل از شاره و آقامحمدیان، ۱۳۸۶).
به اعتقاد اریکسون (۱۹۶۸) هویت یکی شدن با همانندسازی‌های گذشته، آرزوهای گذشته و آینده و ارزشهای فرهنگی معاصر است. به بیان دیگر هر عامل رشدی که به فرد کمک کند تا با اطمینان از خود، درک کند که ازدیگران متمایز و مجزاست و در حد قابل قبولی دارای ثبات رأی و یکپارچگی است و در طول زمان تداوم دارد و در ضمن خود را شبیه آن تصوری بداند که دیگران از او دارند، موجب می‌شود که در او یک احساس هویت کامل از خود ایجاد شود (برک، ۱۳۸۵).

سبک هویت

سبک هویت یکی از موضوع‌های مهم روانشناسی تحولی است که در سال‌های اخیر توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده است. پژوهش‌های انجام شده بیشتر در زمینه رابطه سبک‌های هویت با وضعیت‌های هویتی مارسیا (۱۹۶۶)، پیشرفت تحصیلی، خودمختاری تحصیلی و روابط بین فردی، سازگاری و سلامت روانی بوده است (ابراهام، ۲۰۰۸).
برزونسکی و کاک[۲۵] (۲۰۰۰) فرض کرده اند که افراد دارای وضعیت‌های هویتی مختلف در فرایندهای اجتماعی ـ شناختی که برای حل مسایل شخصی، تصمیم‌گیری‌ها و فرایند شکل‌گیری هویت استفاده می‌کنند، با یکدیگر تفاوت دارند. برزونسکی (۱۹۹۴) برای پردازش اطلاعات مربوط به هویت سه سبک ارائه کردهاست. این سه سبک عبارتند از: سبک اطلاعاتی، سبک هنجاری و سبک سردرگم یا اجتنابی.
افراد دارای سبک اطلاعات‌مدار به طور فعال اطلاعات مربوط به خویش را جستجو می‌کنند، ارزیابی می‌نمایند و مورد استفاده قرار می‌دهند. آنها درباره سازه‌های مربوط به خویشتن شک می‌کنند و می‌خواهند آن‌ها را آزمون کنند و هنگامی که با بازخوردهای متفاوتی روبرو می‌شوند می‌خواهند در ویژگی‌های هویت خود تجدیدنظر کنند (برزونسکی و فراری[۲۶]، ۱۹۹۶). مشخص شده که افراد دارای این سبک مطابق با ملاک‌های مارسیا (۱۹۸۷) به عنوان هویت موفق طبقه‌بندی می‌شوند (برزونسکی و نای‌میر[۲۷]، ۲۰۰۱؛ نقل از غضنفری، ۱۳۸۳).
تحقیقات نشان می‌دهد که استفاده از جهت‌گیری هویت اطلاعاتی با خوداندیشی، تلاش‌های مقابله‌ای مسأله‌مدار، نیاز قوی به شناخت، پیچیدگی شناختی، تصمیم‌گیری هشیار و بشاش و باز بودن رابطه مثبت دارد (برزونسکی، ۱۹۹۴؛ برزونسکی و سالیوان[۲۸]، ۱۹۹۲؛ دالینگر[۲۹]، ۱۹۹۵؛ نقل از برزونسکی و کاک،۲۰۰۰).
افراد دارای سبک هنجاری به سؤالات هویت و موقعیت‌های تصمیم‌گیری با پیروی از تجویزها و انتظارات افراد مهم پاسخ می‌دهند. تحقیقات نشان می‌دهد که آن‌ها نیز هشیار و بشاش هستند اما برای ابهام تحمل کمی دارند و نیاز قوی به ساختار و حصار شناختی دارند (برزونسکی، نارمی[۳۰] و کینی[۳۱]، ۱۹۹۵). مطابق با پارادایم مارسیا، این افراد به عنوان هویت زودرس[۳۲] طبقه‌بندی می‌شوند و روش حل مسأله را برتر می‌دانند (برزونسکی و نای‌میر، ۲۰۰۱؛ نقل از غضنفری، ۱۳۸۳).
افراد دارای سبک سردرگم یا اجتنابی از رویارویی و مواجهه با مسایل و تصمیم‌‌های شخصی بیزارند. اگر این افراد زیاد معطل بمانند و با تعلل مواجه شوند واکنش‌های رفتاری نشان می‌دهند و با خواسته‌ها و مشوق‌های موقعیتی کنترل می‌شوند. مشخص شده که جهت‌گیری هویتی سردرگم یا اجتنابی با مقابله اجتماعی، خودناتوان‌سازی، هدایت از سوی دیگران و راهبردهای تصمیم‌گیری غیرانطباقی رابطه مثبت دارند و با خوداندیشی، هشیاری و مقاومت شناختی رابطه منفی دارد (برزونسکی، ۱۹۹۴؛ برزونسکی و فراری، ۱۹۹۶).
تحقیقات نشان داده‌ است افرادی که مطابق با ملاک‌های مارسیا (۱۹۸۷) به عنوان هویت سردرگم طبقه‌بندی می‌شوند بر جهت‌گیری هویتی سردرگم یا اجتنابی تأکید دارند (برزونسکی و نای‌میر، ۲۰۰۱؛ نقل از غضنفری، ۱۳۸۳). برزونسکی و کاک (۲۰۰۰) در تحقیق خود فرض کرده‌اند که تمام شاخص‌های انطباقی با نمرات هویت موفق رابطه مثبت دارند اما با نمرات هویت سردرگم رابطه منفی دارند. همچنین برزونسکی، نارمی و کینی (۱۹۹۵) دریافته‌اند که دانشجویان امریکایی دارای سبک هویت سردرگم یا اجتنابی بیشتر اجتناب می‌کنند و حمایت در موقعیت‌های اجتماعی را نسبت به افراد دارای سبک اطلاعاتی یا هنجاری کمتر جستجو می‌کنند. تحقیق آن‌ها نشان داد که روابط اجتماعی رشد یافته، بیشتر با نمرات بالا در سبک اطلاعاتی و نمرات پایین در سبک سردرگم یا اجتنابی رابطه دارد. دانشجویان دارای نمرات بالا در سبک اطلاعاتی و سبک هنجاری، هر دو به اهداف تحصیلی و شغلی خوب تعریف شده رسیده‌اند. آن‌ها احساس جهت‌داری را نشان داده‌اند و طرح‌های دقیقی را برای تحقق اهداف آینده گزارش کرده‌اند. هر چند فردی که جهت‌گیری اطلاعاتی دارد با کسی که جهت‌گیری هنجاری دارد، متفاوت است اما فردی که سبک اطلاعاتی دارد توانایی تحمل دیگران و خودتنظیمی عاطفی و تحصیلی را دارد. چون دانشجویان دارای هویت هنجاری در جمع به تعریف دقیقی از خودشان دست پیدا می‌کنند، بنابراین نیاز بالایی به ساختار دارند (برزونسکی، ۱۹۹۴؛ برزونسکی، نارمی و کینی، ۱۹۹۵) و احساس هدفمندی تحصیلی با جهت‌گیری هنجاری رابطه دارد و بیشتر بیرونی و انعطاف‌ناپذیر است. هویت سردرگم یا اجتنابی با خودمختاری تحصیلی، درگیری تحصیلی و روابط بین فردی بالغ رابطه منفی دارد. همچنین پایین بودن سطح مهارت‌های تحصیلی و خودانضباطی با سبک سردرگم یا اجتنابی رابطه دارد و خطر بالایی را برای مشکلات تحصیلی و مشکلات سازگاری نشان می‌دهد (برزونسکی و کاک،۲۰۰۰).
در یک مطالعه گسترده در دانشگاه مریلن، بوید، هانت، کاندل و لوکاس[۳۳] (۱۹۹۷) سبک هویت بیش از ۲۸۰۰ دانشجوی تازه وارد را ارزیابی کردند. هماهنگ با یافته‌های برزونسکی، دانشجویان دارای سبک هویت سردرگم یا اجتنابی نشان دادند که فاقد اهداف تحصیلی روشن وپایدار هستند و انتظار داشتند که مشکلات تحصیلی را تجربه کنند و در اداره و برنامه‌ریزی برای زمان خود مشکل داشتند (نقل از برزونسکی و کاک، ۲۰۰۰).
به طور کلی تحقیقات نشان داده‌اند که افراد دارای سبک سردرگم یا اجتنابی مشکلات اجتماعی را تجربه می‌کنند و در برقراری و حفظ نظام حمایت اجتماعی مشکل دارند. این افراد در خطر بالایی برای انواع مشکلات و مسایل رفتاری از قبیل عزت‌نفس پایین، سطوح بالای افسردگی و روان‌رنجوری، استفاده زودهنگام از دارو و الکل و مشکلات کاری قرار دارند (دالینگر، ۱۹۹۵؛ جونز، راس و هارتمن[۳۴]، ۱۹۹۲؛ نارمی، برزونسکی، تامی و کینی، ۱۹۹۷؛ وایت[۳۵] و جونز، ۱۹۹۶؛ نقل از غضنفری، ۱۳۸۳).

ابعاد هویت

به طور کلی هویت نه تنها دارای بعد فردی و شخصی است، بلکه دارای بعد اجتماعی و جمعی نیز می‌باشد (هور[۳۶]، ۱۹۹۱؛ به نقل از آبراهام، ۲۰۰۸). هویت شامل اجزاء بسیاری از جمله جنسی، اجتماعی، فیزیکی، روانی، اخلاقی، ایدئولوژیک و شغلی و حرفه‌ای است که مجموعه این اجزاء خود را تشکیل می دهند (رکو، مارسیا و اسلوگسلی[۳۷]، ۱۹۸۳؛ به نقل از آبراهام، ۲۰۰۸).
به اعتقاد دالاس و جرینگان[۳۸] (۱۹۹۰) برخی اجزاء هویت قبل از دیگر اجزاء تثبیت می‌شوند. نوجوان در مراحل اولیه نوجوانی بیشتر نگران هویت جنسی و بدنی خود است و به تدریج در مرحله عملیات صوری از رشد شناختی، مسأله انتخاب شغل و ارزش‌های اخلاقی و ایدئولوژیکی ذهن او را مشغول می‌سازد. ایدئولوژی‌های مذهبی و سیاسی غالباً در اواخر نوجوانی شکل می‌گیرد (آبراهام، ۲۰۰۸).
در یک تقسیم‌بندی ساده می‌تون ابعاد هویت را شامل موارد زیر دانست:
هویت فردی: هویت فردی عبارت است از اکتشاف و تعهد نسبت به نقش‌ها و هویت‌های اجتماعی که انتخاب‌های حرفه‌ای، مذهبی، سیاسی و اخلاقی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
هویت نژادی: عبارت است از هویتی که تحت تأثیر عواملی مثل سازگاری، هماهنگی با گروه انتخابی یا گروه مرجع و تعهد نسبت به ارزشها و نگرشهای نهاست (استرام گوئیست[۳۹]، ۱۹۹۸؛ نقل از لاچمن، ۲۰۰۴).
هویت اخلاقی: عبارت است از استدلال درباره انجام کارها و مسائل از لحاظ مطلوب یا نامطلوب بودن یا ارزشمند یا بی‌ارزش بودن.
هویت حرفه‌ای: یکی از مسائلی که اغلب افراد به شدت با آن درگیرند، هویت حرفه‌ای آنان است؛ یعنی یافتن شغل مطلوب و تشخیص تناسب حرفه با ذوق و استعداد شخصی.
هویت جسمانی: یعنی اینکه فرد وضع جسمانی خود را (آنچه که هست از لحاظ جسمانی) بپذیرد و این پذیرش لازمه‌اش شناخت وضع جسمانی است که یکی از پایه‌های عمده مفهوم خود را نیز تشکیل می‌دهد و شامل فهم بدنی و درک بدنی است؛ فهم بدنی مثل بلند قامت بودن و درک بدنی یعنی آن تصور و برداشت و قضاوتی که از خود داریم.
هویت مذهبی: عبارت است از اتکای فرد به یک نظام یا پایگاه اعتقادی که بر جهت‌گیری فرد در زمینه‌های مختلف تأثیر می‌گذارد. در واقع می‌توان گفت که هویت مذهبی فلسفه زندگی و حیات یک فرد را تشکیل می‌دهد؛ به عبارت دیگر افراد دارای هویت مذهبی عظمت قدرت و بقاء و دوام خود را در مذهب می‌بیند.
هویت فرهنگی و ملی: عبارت است از پایبندی به آداب و رسوم،‌سنت‌ها و ارزش‌های گذشته و رایج و نوین جامعه به گونه‌ای که منجر به غرور ملی شود، در عین حال که فرد از استقلال برخوردار است.
هویت سیاسی: عبارت است از آگاه، حساس و فعال بودن افراد نسبت به مسایل و امور جاری مسائل مربوط به اداره کشور، به گونه‌ای که فرد به جای وابسته بودن به رأی و نظر دیگران از استقلال رأی و اندیشه در تصمیم‌گیری سیاسی برخوردار باشد.
هویت جهانی: با توجه به از بین رفتن مرزهای بین جوامع با گسترش شبکه‌های ارتباطی (اینترنت، ماهواره‌) افراد تحت تأثیر فرهنگ‌های سایر ملل نیز قرار گرفته و آنها در تشکیل هویت او مؤثرند.
هویت جمعی: عبارت است از توانایی کار با جمع یا گروه به گونه‌ای که فرد قادر به ابراز عقاید و نظرات خود و پذیرش عقاید و نظریات دیگران و رعایت قوانین و مقررات زندگی جمعی باشد که این هویت منجر به ارضای نیاز تعلق، احترام و امنیت می‌شود.
هویت جنسی: بر طبق دایره المعارف کودکی و بزرگسالی، یک مرحله اصلی در تشکیل هویت جنسی در حدود ۳ سالگی اتفاق می‌افتد وقتی که برای اولین بار بچه‌ها از اختلافات آناتومی بین جنس‌ها آگاه می‌شوند که معمولاً از طریق مشاهده خواهر و برادر یا همسالان است. بعد از این‌که آگاهی از اختلافات اتفاق افتاد، کودک از اختلافات فرهنگی بین زنان و مردان آگاه می‌شود و با والد همجنس خود همانندسازی می‌کند.

شکل‌گیری هویت

شکل‌گیری هویت در طی یک توالی از مراحل رشد روی می‌دهد. این فرایند عموماً در طول نوجوانی رخ می‌دهد و از فرایندهای درون فکنی و همانندسازی کودک متمایز است. با این حال این فرایندهای مربوط به کودکی نقش مهمی در شکل‌گیری هویت دارند چراکه به صورت نظری، بحران هر مرحله خاص هم دارای پیشرو و هم پیامد است. اریکسون اصطلاح اپی ژنتیک را برای توصیف این خاصیت رشد هویت و نیز جنبه‌های گسترده‌تر متغیر شخصیت به کار برد. با توجه به این اصل، هویت در بزرگسالی از آن چیزی ظاهر می‌شود که کودک از طریق درون فکنی و همانندسازی کسب کرده است و در نوجوانی به عنوان خودش می‌شناسد. طبق این اصل، هر مرحله زمان استیلای خود را دارد و یک توالی رشدی زیربنای تمام پیشرفت‌هاست (ماسن و همکاران،۲۰۰۵).
مفهوم اولیه من در طول نوزادی از طریق داشتن یک ارتباط اعتمادآمیز با شکل درون‌فکنی شده والدین به ظهور می‌رسد. در این دیدگاه درون فکنی تصویر والدین یا اتحاد با آن راهی برای شکل‌های بالغ‌تر دستیابی به هویت ایجاد و آماده می‌کند. شکل گیری هویت در نوجوانی سنتزی از این همانندسازی اولیه در یک پیکربندی جدید است که برساس این همانندسازی‌ها قرار دارد اما متفاوت از مجموع اجزایش است. فقط وقتی که نوجوان قادر باشد که بعضی از این همانندسازی‌های کودکی را براساس علائق، استعدادها و ارزش‌هایش انتخاب و سایر آن‌ها را رد کند شکل‌گیری هویت رخ می‌دهد (فیست و فیست،۲۰۰۵).
مفهوم هویت که اریکسون عنوان می کند تأکید بر این مسأله دارد که مراحل رشد هر یک به طور مجزا در درون خود پایان نمی‌یابد، بلکه به هم پیوسته و وابسته بوده، مراحلی در جهت رشد فرد به عنوان فردی کامل و خودکفا می‌باشد که در زندگی لیاقت ایفای نقش یک بزرگسال را داشته و بتواند در نظام اجتماعی که در آن زندگی می‌کند،‌ به اصطلاح جا بیفتد. تکامل فقط از طریق گذشتن بدون بحران از مراحل پی در پی رشد روانی ـ جنسی حاصل نمی‌شود، بلکه بستگی به سازمان دهی مجدد و مداوم در طی جریان رشد دارد و آنگاه در دوره نوجوانی، نوبت به تکامل مجددی می‌رسد که انتقال از وابستگی کودکی را به مسؤولیت بزرگسالی میسر می کند. در این مورد نه فقط سازمان‌دهی داخلی موردنظر است، بلکه این موضوع حائز اهمیت است که چگونه این سازمان به فرد اجازه می‌دهد که در اجتماع و نظام‌های داخلی آن در نقش‌های اجتماعی مورد انتظار، به عنوان بزرگسال، عملکرد صحیحی داشته باشد (برزونسکی و فراری، ۱۹۹۶).
از سوی دیگر، تثبیت هویت در سنین جوانی رخ می‌دهد. در این دوره معمولاً استقلال کامل از والدین و تصمیم‌گیری شخصی قبول مسؤولیت زندگی حاصل می‌شود. توانایی جوانان برای در نظر گرفتن تمام جوانب مسائل و یافتن دانش نسبتاً وسیع درباره هنجارهای اخلاقی و اجتماعی و آگاهی از ضرورت یکپارچه بودن شخصیت بزرگسالی، زمینه‌های لازم را برای آنان فراهم آورده تا به تثبیت هویت و انسجام خود برسند. در این دوره، هویت شخصی آنان به صورت باورهای عملی، ارزش‌ها و طرح و برنامه مشخص زندگی جلوه‌گر می‌شود (ماسن و همکاران،۲۰۰۵). بزرگسالانی که احساس هویت خود در آنان قوی است، خود را افرادی مجزا و متمایز از دیگران می‌دانند.همچنین افرادی که قادر به پذیرش خود هستند و هویت مثبت را رشد می‌دهند، نسبت به افرادی که هویت منفی دارند یا خودشان را دوست ندارند، از سلامت روانی بیشتری برخوردارند (آبراهام[۴۰]، ۲۰۰۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...