فرایندهای خانوادگی به ویژگی‎های خانواده به عنوان یک نظام اطلاق می‎گردد. این ویژگی‎ها شامل باورها و ارزش‎های خانواده، صمیمیت هیجانی بین اعضای خانواده، حمایت فراهم‎شده از سوی اعضای خانواده، و سازمان و ارتباط میان اعضای خانواده (برای مثال، انسجام خانواده) است. این فرایندها با تجارب هیجانی و سازمانی خانواده به عنوان یک واحد در ارتباط‎اند (نقل از گورمن ـ اسمیت و دیگران، ۱۹۹۶).

در ادامه، در ابتدا به پیشینه تأثیر خانواده بر تحول نوجوان در قالب روابط نوجوان ـ والد، والدگری، و تأثیر فرهنگ بر کنش‎وری خانوادگی می‎پردازیم و سپس به پژوهش‎هایی که به‎طور اختصاصی در مورد تأثیر خانواده بر هویت و تأثیر خانواده بر رفتارهای مشکل‎آفرین صورت گرفته‎اند، اشاره خواهیم کرد.
الف) روابط والد ـ نوجوان
نوجوانی دوره تغییر و سازماندهی مجدد روابط خانوادگی و تعامل‎های روزانه است. ماهیّت و کیفیّت روابط نوجوان با والدین یکی از موضوع‎هایی است که بیشترین تحقیقات را در دوره نوجوانی به خود اختصاص داده است. فرهنگ عامّه، نوجوانی را دوره‎ای دشوار می‎داند که مستلزم نوسان‎های خلقی[۶۸]، طوفان و تنش و نافرمانی عمدی چشمگیر از والدین است. مع‎هذا شواهد قاطع سی سال گذشته حاکی از آن است که: (۱) بیگانگی شدید از والدین، طرد فعّال ارزش‎ها و اقتدار بزرگسالان و طغیان جوانی استثنا هستند و هنجار محسوب نمی‎شوند؛ (۲) فقط نسبت کمی از نوجوانان (۵ تا ۱۵درصد) به آشفتگی هیجانی و روابط متعارض[۶۹] شدید با والدین دچار می‎شوند و (۳) مشکلات شدید معمولاً از قبل از نوجوانی سرچشمه می‎گیرند (کالینز[۷۰] و لارسن۲، ۲۰۰۴).
با وجود این، طیّ دوره نوجوانی روابط نوجوان ـ والد دچار تغییرات چشمگیری می‎شود و والدین نوجوانی را چالش‎انگیزترین و دشوارترین دوره فرزندپروری می‎دانند. ویگفیلد و دیگران (۲۰۰۶) به پاره‎ای از این تغییرات به شرح زیر اشاره می‎کنند:
الف) نوجوانان و والدین زمان کمتری را با هم می‎گذرانند؛ تا حدّ زیادی به خاطر اینکه نوجوانان بیشتر خارج از خانه به ‎سرمی‎برند و وقت بیشتری را با گروه همسال و انواع گوناگون وسایل ارتباط جمعی و دیگر فعالیّت‎ها صرف می‎کنند؛ ب) فاصله روان‎شناختی۳ در روابط والد ـ نوجوان به این دلیل است که بسیاری از نوجوانان به استقلال بیشتر تمایل دارند و غالباً احساس‎هایشان را کمتر با والدین در میان می‎گذارند؛ پ) افزایش تعارض، جرّوبحث و مرافعه در مورد چیزهای متعدّد، احتمالاً تا حدودی ناشی از تغییرات شناختی و اجتماعی در نوجوانان است که قبلاً مطرح شدند، و ث) با مستقل‎تر‎شدن نوجوانان تأثیر والدین کم‎رنگ می‎شود و تأثیر گروه همسال افزایش می‎یابد.
جرّوبحث کردن، کلنجار رفتن و مخالفت در مورد مـوضوع‎های روزانه، مشخصه روابط والد ـ نوجـوان، به خصوص در اوایل نوجوانی است (کالینز و لارسن، ۲۰۰۴). اگرچه در نوجوانی، سطوح بالای تعارض برای تحوّل روابط و سازگاری آینده نوجوان مخرّب است، پژوهشگران در حال حاضر بر این امر توافق دارند که تعارض در اوایل دوره نوجوانی، هنجاری و موّقتی است و برای دگرگونی روابط خانوادگی مفید است. افزون بر این، تعارض کم با والدین، در مقایسه با عدم تعارض یا تعارض فراوان، با سازگاریِ بهتر مرتبط است و بر کیفیت روابط بعدی والد ـ نوجوان تأثیر نمی‎گذارد (آدامز و لارسن، ۲۰۰۱، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶). مطالعه فراتحلیلی لارسن، و همکاران (۱۹۹۸ ، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) نشان داده است که میزان تعارض‎ها، یعنی، تعداد و فراوانی وقوع آنها، در اوایل نوجوانی به اوج می‎رسد و بعد کاهش می‎یابد؛ در حالی که شدّت تعارض از اوایل نوجوانی تا اواسط نوجوانی افزایش می‎یابد و رابطه مادر ـ دختر در مقایسه با دیگر انواع رابطه دو نفره والد ـ کودک با تعارض بیشتری همراه است.
اسمتانا (۱۹۹۵، ۲۰۰۰، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) در مجموعه‎ای از پژوهش‎هایی که انجام داده به این نتیجه دست یافته است که جرّ و بحث نوجوان ـ والد به این خاطر است که نوجوانان و والدینشان موضوعات مورد اختلاف را به صورت‎های متفاوت تعریف می‎کنند. چون اوایل نوجوانی دوره‎ای است که توانایی استدلال نوجوان تغییر می‎یابد، نحوه درک نوجوان از قواعد و دستورالعمل‎های خانواده هم تغییر می‎کند.
استاینبرگ (۱۹۸۹، نقل از ویگفیلد و دیگران، ۱۹۹۶) استدلال می‎کند که بلوغ در ایجاد فاصله عاطفی در روابط بین نوجوانان و والدین نقش مهمی دارد. از نظر وی، چون والدین و نوجوانان معمولاً مدت‎ها بعد از بلوغ نوجوان هم به زندگی با هم ادامه می‎دهند، فاصله عاطفی و نه جدایی کامل، اثری تکاملی در انسان‎ها دارد.
پژوهش‎هایی که در حیطه تفاوت‎های جنسی در روابط خانوادگی صورت گرفته‎اند، نشان می‎دهند که در دختران و پسران صمیمیت با والدین‎ به یک میزان است و آنها به لحاظ تعارض، قواعد و عدم توافق در مورد آن قواعد، و الگوهای فعّالیّت مشابه‎اند و مطالعه‎های مشاهده‎ای مربوط به تعامل بین والدین و نوجوانان هم نشان می‎دهد پسران و دختران با والدینشان به شیوه‎های مشابهی تعامل دارند (استاینبرگ و سیلک، ۲۰۰۲، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵). این مطالعه‎ها نشان می‎دهند که جنس والد نوجوان و نه جنس نوجوان، تأثیر بیشتری بر روابط خانوادگی دارد.
روابط دختران و پسران با مادران و پدرانشان، هم از نظر کیفیّت و هم از حیث محتوا، متفاوت است. مطالعات (برای مثال، آپدگراف[۷۱]، مک هیل۲، کروتر۳و کوپانوف۴، ۲۰۰۱، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) به‎طور متداوم نشان داده‎اند که در سرتاسر سنین، نوجوانان به مادرانشان نزدیک‎تر از پدران هستند و وقت بیشتری را در تعامل مستقیم با آنها می‎گذرانند. نوجوانان همچنین در مورد موضوع‎های خصوصی، همچون قرار ملاقات با غیرهمجنس و نگرش‎ها و اطلاعات جنسی، بیشتر با مادران صحبت می‎کنند تا پدران. آنها به‎طور مساوی با پدر و مادر در مورد موضوع‎های غیرشخصی، مثل امور تحصیلی، برنامه‎های آینده و موضوعات اجتماعی، صحبت می‎کنند. این تفاوت به این ادراک نسبت داده شده است که پدران بیشتر حمایت اطلاعاتی و مادران حمایت هیجانی تدارک می‎بینند. جالب این است که نوجوانان با مادران خود بیش از پدرانشان دعوا می‎کنند اما این سطح تعارض، صمیمیت رابطه مادرـ نوجوان را خدشه‎دار نمی‎کند. با اطمینان بیشتری می‎توان گفت که روابط بین نوجوانان و مادرانشان در کل، از نظر هیجانی شدیدتر است و این شدت، تجلیات مثبت و منفی دارد (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶ ؛ استاینبرگ، ۲۰۰۵).
۱ـ الف) نظریه‎های روابط والد ـ نوجوان
الگوهای مفهومی روابط والد ـ نوجوان بر حسب اینکه تأکید اولیه‎شان بر نوجوان باشد یا بر رابطه، متفاوت ـ اند. کالینز و لارسن (۲۰۰۴) در باب الگوهای دسته اول، چنین اظهار می‎کنند:
نظریه‎های مبتنی بر روان‎‎تحلیلگری (آنا فروید، ۱۹۵۸؛ سیگموند فروید، ۱۹۲۱/۱۹۴۹) فرض می‎دارند که تغییرات هورمونی در بلوغ موجب تمایلات اودیپی ناخوشایند می‎شوند که مشکلات مهار تکانه و اضطراب و نیز طغیان و فاصله از خانواده را در نوجوان پرورش می‎دهند. نظریه‎های جدیدتر مبتنی بر روان‎تحلیلگری (بلاس، ۱۹۷۹؛ اریکسون، ۱۹۶۸) بر تلاش نوجوان برای استقلال عمل و تحول هویت به جای مهار تکانه، تأکید می‎کنند. این نظریه‎ها در دو عقیده، همگرایی دارند: یکی اینکه آگاهی از جایزالخطا بودن والدین۱ و آزادی روانی۲، بین والدین و کودکان تضاد ایجاد می‎کند و دیگر اینکه اغتشاش درونی ایجاد‎شده توسط نوسان‎های هورمونی نوجوان مشکلات مرتبط با روابط را وخیم‎تر می‎کـند. اگـرچـه این نظـریه حـاکی از این است کـه افـزایش تعـارض و کـاهش صمیـمیت به‎طـور اجتناب‎ناپذیری به دنبال تغییرات رسشی[۷۲]۳ می‎آید، همچنین فرض می‎دارد که رابطه نزدیک را می‎توان دوباره در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی برقرار کرد.
دیدگاه‎های تکاملی نیز بر نقش بلوغ در تغییر شکل روابط تأکید دارند اما پیشنهاد می‎کنند که فرایندهای تغییر از پیشرفت‎های جسمانی و شناختی نشئت می‎گیرد که نوجوانان را قادر می‎سازند که از خانواده جدا شوند و در جای دیگر به دنبال جفت باشند. افزایش تعارض با والدین و کاهش صمیمیت با آنها به‎طور اجتناب‎ناپذیری پیامد جانبی این فرایند تفرد۴ است.
دیگر الگوهای رسشی به تحول شناختی در تغییر رابطه والد ـ نوجوان، نقش اصلی‎تر می‎دهند. در این نظریه‎ها پیشرفت در استدلال انتزاعی درک ظریف‎تر از تمایزات بین‎شخصی و دیدگاه متقابل در روابط والـد ـ نوجوان را پـرورش می‎دهـد (کلبـرگ، ۱۹۶۹؛ سلمـن، ۱۹۸۰)؛ در نتیـجه، نوجـوانان به احتمـال بیشتری، در تعامل‎های خود با والدین قدرت برابری را فرض می‎دارند. بر اساس پیشرفت‎های شناختی، نوجوان تمایل دارد موضوع‎های خاصی را تحت اراده شخصی خود درنظرگیرد؛ اگرچه آنها قبلاً تحت اختیار والدین بوده‎اند. خودداری والدین از اینکه روابط سلسله مراتبی استقراریافته دوره کودکی را به روابط مساوات‎طلبانه‎تر تغییر دهند، میان آنها و نوجوانان تعارض ایجاد می‎کند و صمیمیت را کاهش می‎دهد.
چهارمین گروه از نظریه‎پردازان (برای مثال، سایمونز۱و بلایت۲، ۱۹۸۷) رشدیافتگی جسمانی و شناختی را منشأ الزام‎ها و خواسته‎های نوجوان در نظرمی‎گیرند اما به همان اندازه، به تغییر در انتظارات اجتماعی و نیاز به سازگاری با مجموعه متنوعی از موقعیت‎ها طیّ انتقال‎های مرتبط با سن اهمیت می‎دهند. از این دیدگاه اجتماعی ـ روان‎شناختی، غالباً تغییر در والدین در تغییر تعامل‎های نوجوانی نقش بازی می‎کند (کالینز، ۱۹۹۵). (ص.۳۳۲ـ۳۳۳)
در ادامه، کالینز و لارسن (۲۰۰۴) در باب الگوهای دسته دوم، به نام الگوهای تداوم و تغییر رابطه، چنین می‎گویند:
دیـدگاه‎های مبتنی بر دلبستـگی، بر پیوند هیجـانی قوی بین والدین و نوجوانان تأکید می‎کنند. والدین و کـودکان به عنوان یـک نظامِ نظم‎جـویِ متقابل۳ برای حفظ رابطه به طرزی هماهنگ با بازنمـایی‎هایی۴ که از تاریخچه تعـامل‎هایشان با دیـگرانِ مهم نشئت گرفته است، به‌طور مشترک تلاش می‎کنند (بالـبی، ۱۹۶۹). بـنابراین فـرض می‎شود که کیـفیت روابط والـد ـ نوجـوان، در طول زمـان ذاتاً ثابـت بـاشـد (آلن[۷۳]۵ و لاند۶، ۱۹۹۹).
کنش روابط ایمن برای نوجوان با کنشی که این روابط برای کودک دارد، همتراز است. در حالی که احساس ایمنی، اکتشاف محیط بلافصل را در کودکی تسهیل می‎کند، به نوجوان احساس اعتماد نسبت به حمایت خانواده برای اکتشاف محیط بیرون از خانواده، از جمله شکل‎گیری روابط با همسالان و دیگر بزرگسالان را هم می‎دهد.
در الگوهای روابط اجتماعی، وابستگی متقابل، شاخص همه روابط نزدیک است و در ارتباط‎های همیشگی، عمیق و گوناگون که طی زمانی طولانی حفظ می‎شوند، متظاهر می‎گردد. در یک رابطه مبتنی بر وابستگی متقابل، طرفین رابطه به تبادل‎های تأثیرگذار متقابل می‎پردازند و این ادراک را دارنـد که روابـط آنها متقـابل و متـداوم است ( ریـس، کالـینز و بـرشیـد۷، ۲۰۰۰).
شرکت‎کنندگان در رابطه، این ارتباط‎های متداوم را درونی می‎کنند و آنها را در قالب طرحواره‎های ذهنی سازمان می‎دهند. این طرحواره‎ها، انتظارات در مورد تعامل‎های بعدی را شکل می‎دهند اما پیشرفت‎های شناختی این درک را در نوجوان ایجاد می‎کند که قواعد تقابل و تبادل اجتماعی، که بر تعامل با دوستان حاکم است، قابل تعمیم به تعامل با والدین نیست (یانیس، ۱۹۸۰). استقلال عمل بیشتر، به نوجوان فرصت می‎دهد تا بر تعامل‎هایش با والدین بر مبنای ادراک سود و هزینه رابطه، تأثیر گذارد.
الگوی کالینز (۱۹۹۵) با این فرض آغاز می‎شود که فرایندهای شناختی و هیجانی مرتبط با انتظارات در مورد رفتار شخص دیگر، تعامل‎های بین والدین و کودکان را واسطه‎گری می‎کند. در دوره‎هایی از تغییر تحولی سریع، مانند انتقال به دوره نوجوانی، انتظارات والدین اغلب خدشه‎دار می‎شوند. این خدشه‎دارشدن‎ها اغتشاش هیجانی و تعارض ایجاد می‎کند و والدین و کودکان را بر می‎انگیزد که انتظاراتشان را به‎طورمناسبی مجدداً سازماندهی کنند. (صص.۲۳۳ـ۲۳۴)
ب) والدگری
واژه والدگری از فعل لاتین parere به معنای”ایجادکردن۱” است (هولدن،۲۰۱۰). آلوی۲ (۱۹۸۷)، والدگری
را”فرایند پرورش کودکان”تعریف می‎کند. والدگری به دامنه گسترده‎ای از رفتارها یا رویدادها اطلاق می‎گردد که اساساً شامل جامعه‎پذیری کودکان به وسیله بزرگسالانی است که با آنها زندگی می‎کنند (شریور۳، ۲۰۰۴). جامعه‎پذیری فرایندی است که از طریق آن به فرد، مهارت‎ها، الگوهای رفتار، ارزش‎ها و انگیزش‎های لازم برای کنش‎وری شایسته در فرهنگی که در آن رشد می‎کند، یاد داده می‎شود. والدین به جز نقشی که در جامعه‎پذیری کودکان دارند، عهده‎دار تکالیف بنیادی دیگری نیز هستند. برادلی۴(۲۰۰۷، نقل از هولدن، ۲۰۱۰) شش تکلیف بنیادی والدگری را چنین بر می‎شمرد: (۱) تأمین ایمنی و معاش، (۲) حمایت اجتماعی ـ هیجانی، (۳) سازمان دادن به محیط و فعالیت‎های کودک، (۴) ایجاد انگیزه و آموزش، (۵) زیرنظر گرفتن و نظارت، و (۶) فراهم‎آوردن رابطه اجتماعی. نقشی که از سوی پژوهشگران کمتر مورد توجه قرار گرفته است،
نقش هدایت‎کنندگی[۷۴]۵ تحول کودک به وسیله والدین است. هدایت والدین می‎تواند بر تحول کودک و کنش
او به منزله یک بزرگسال اثر عمیقی داشته باشد.
در باب اینکه چه عواملی بر رفتار والدگری تأثیر می‎گذارند، به عوامل فرهنگی همچون ملیّت و وضعیّت اقتصادی ـ اجتماعی، عوامل فردی مانند ویژگی‎های والدین، عوامل بین‎شخصی همچون ساختار خانوادگی، منابع روان‎شناختی والدین همچون تاریخچه تحولی و شخصیّت، ویژگی‎های کودک، مانند جنس و رفتار، و منابع بافتی تنیدگی و حمایت اجتماعی، مانند روابط زناشویی، شبکه‎های اجتماعی و روابط حرفه‎ای اشاره شده است (هارمون۱ و بریم۲، ۱۹۸۰؛ بلسکی۳، ۱۹۸۴، نقل از هولدن، ۲۰۱۰).
۱ـ ب) الگوهای والدگری
اثر والدگری بر تحوّل نوجوان، یکی از موضوعاتی است که در باره آن پژوهش‎های زیادی صورت گرفته است. بامریند۴ (۱۹۷۸، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) و افراد دیگری که در باب والدگری کار کرده‎اند (مکوبی۵و مارتین۶، ۱۹۸۳، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) آن را بر حسب دو بعد متوقع‎ بودن۷ و پاسخ‎ده‎ بودن۸، به چهار مقـوله اقتدارگر۹(متوقع بودن و میزان بالای پـاسخ‎ده بودن )، استبدادگر۱۰(پـاسخ‎ده‎ نبودن و میـزان بالای متوقع بودن)، آسان‎گیر۱۱(میزان بالای پاسخ‎ده بودن و متوقع نبودن) و بی‏‎تفاوت۱۲(پاسخ‎ده نبودن و متوقع بودن) طبقه‎بندی کرده‎اند. پاسخ‎ده بودن والدین، یعنی، میزان پاسخ‎دهی والدین به نیازهای نوجوان به شیوه‎ای پذیرنده، و متوقع بودن، یعنی، میزان انتظار و خواست والدین برای داشتن یک رفتار مسئولانه و رشدیافته. استاینبرگ و سیلک (۲۰۰۲، نقل از ویگفیلد و دیگران، ۲۰۰۶) اشاره کرده‎اند که این سبک‎های والدگری از نظر ابعاد مهار و صمیمیت هیجانی با یکدیگر متفاوت‎اند. از نظر آنها، سبک اقتدارگر، مهار همراه با حمایت از استقلال کودک را، که بهترین مهار است، برای او فراهم می‎آورد؛ ضمن اینکه صمیمیت هیجانی نیز در این نوع والدگری تدارک دیده می‎شود. استاینبرگ (۲۰۰۵) معتقد است که رابطه بین والدگری اقتدارگر و تحول موفق بسیار قوی است و در پژوهش‎های انجام‎شده با قومیت‎ها و طبقات اجتماعی و ساختارهای خانوادگی متفاوت، نه تنها در آمریکا بلکه کشورهای دیگر، نشان داده شده است.
نتایج تحقیقات استاینبرگ (۲۰۰۱) و پتیت، لئرد[۷۵]۱۳، داج، بیتس و کریس۱۴(۲۰۰۱) نشان می‎دهد که فرزندان والدین بی‎تفاوت، بیشتر احتمال دارد که به رفتار بزهکارانه، آزمایشگری جنسی، مصرف مواد و الکل مبادرت ورزند. این دسته از والدین در مورد فعالیت‎ها و مکان‎هایی که کودک می‎رود، اطلاع کمی دارند، به تجربه‎های کودک در مدرسه یا با دوستان رغبت کمی نشان می‎دهند، با کودک به‎ندرت گفتگو می‎کنند و به ندرت در موقع تصمیم‎گیری عقیده نوجوان را در نظرمی‎گیرند. این شیوه والدگری بر سلامت روانی نوجوان تأثیرات منفی دارد؛ از جمله افسردگی و مشکلات رفتاری مثل سوء استفاده جسمانی و پرخاشگری نسبت به دیگران.
پاره‎ای از پژوهشگران بر اساس روی‎آوردی ابعادی به مطالعه والدگری طی دوره نوجوانی، به جای آنکه به مهار والدین به عنوان یک بعد واحد با دامنه بالا و پایین بنگرند، بین مهار روان‎شناختی و مهار رفتاری تمایز قائل می‎شوند. در مهار روان‎شناختی، افکار و احساسات نوجوان مهار می‎شود و تحول روان‎شناختی او به تدریج ضعیف می‎گردد (باربر۱، ۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) ولی در مهار رفتاری، قواعد۲، نظارت، زیرنظرگرفتن و مدیریت فعالیت‎های نوجوان از سوی والدین وجود دارد. والدگری پیشگیرانه۳و اعمال انضباط خشن در اوایل دوره کودکی و ادراک نوجوان از مهار زیاد والدین در مورد موضوعاتی که او فکر می‎کند باید تحت اختیار شخصی باشد، به احساس نوجوان از مهار روان‎شناختی می‎انجامد (اسمتانا و دادیس۴، ۲۰۰۲).
در دوره نوجوانی، زیرنظرگرفتن نوجوان از سوی والدین، به منزله شکلی از مهار رفتاری، به‎طور فزاینده‎ای اهمیت دارد. بر این اساس، والدین فعالیت‎ها و ارتباطات نوجوان با همسالانش را ردیابی می‎کنند و در عین حال به او اجازه می‎دهند استقلال عمل بیشتری داشته باشد. مطالعات متعدد نشان داده‎اند که زیرنظرگرفتن ناکافی والدین با مشکلات برونی‎سازی‎شده مثل اعتیاد، فرار از خانه، و رفتار ضد اجتماعی در ارتباط است (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶).
کر۵۱ و استاتین۶(۲۰۰۰) و استاتین و کر (۲۰۰۰) مشاهده کرده‎اند که نظارت و زیرنظرگرفتن والدین، نوعاً بر حسب دانش والدین از فعّالیّت‎هایی که نوجوان انجام می‎دهد و مکان‎هایی که می‎رود، و نه ردیابی واقعی و نظارت والدین عملیاتی می‎شود. در یک مطالعه طولی بزرگ (کر و استاتین، ۲۰۰۰) در نوجوانان۱۴ساله سوئدی نشان داده شده است که فقط میل نوجوانان به افشاگری برای والدین، و نه کوشش والدین برای دست‎یافتن به اطلاعات یا مهار رفتار نوجوانانشان، بر ارتباط نوجوان با همسالان منحرف و رفتارهای مشکل‎آفرین تأثیر می‎گذارد. در تحلیل مجدد داده‎های طولی یک نمونه بزرگ از نوجوانان کالیفرنیای شمالی و ویسکانسین در آمریکا، فلچر[۷۶]۷، استاینبرگ و ویلیامز ـ ویلر۸(۲۰۰۴) به این نتیجه دست یافتند که مهار والدین به‎طور معناداری در دانش والدین و کاهش بزهکاری نقش دارد.
الگوهای تعامل والد ـ کودک تحت تأثیر عوامل بافتی و موقعیتی گوناگونی است که وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده یکی از این عوامل است. پترسون و همکاران او (۱۹۸۹، نقل از ساندرز و دیگران، ۲۰۰۰) این عوامل را “اخلالگر[۷۷]“نامیده‎اند؛ زیرا آنها در فرایند والدگری اختلال ایجاد می‎کنند که این امر به‎نوبهخود رفتار کودک را تحت تأثیر قرار می‎دهد. مشکلات رفتاری کودک با وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده مرتبط است.
پژوهشگران تأثیر فقر را بر کارآمدی والدین با دقت بیشتری بررسی کرده‎اند. فقر باعث افزایش تنیدگی زندگی می‎شود که می‎تواند روابط والد ـ کودک را تغییر دهد (مگناسن و دانکن۲، ۲۰۰۲). مک لوید۳(۱۹۹۰ نقل از بولاک۴و دیسهیون، ۲۰۰۷) اظهار می‎کند که محیط خانوادگی فقیر و تعداد زیاد کودکان می‎تواند احساس عاملیت و خود‎کارآمدی نوجوان را، که برای پیشرفت و سازگاری مثبت وی حیاتی هستند، به چالش بکشد.
اگرچه فرض شده است که وضعیت پایین اقتصادی اجتماعی با نظارت و زیرنظرگرفتن ضعیف ارتباط دارد، این رابطه بی‎ثبات بوده است. جالب این است که پژوهش‎های اخیر (لوتار۵، ۲۰۰۳؛ لوتار و بکر۶، ۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) نشان داده است نوجوانانی که در محله‎های بسیار ثروتمند پرورش می‎یابند، به خاطر زیرنظرنگرفتن فعالیت‎های نوجوان، عدم نظارت والدین و نیز فشار برای پیشرفت و فقدان صمیمیت هیجانی با والدین، در معرض خطر اعتیاد، اضطراب و افسردگی هستند.
مطالعه‎های مشاهده‎ای در باب تعامل خانواده، شواهد بیشتری برای ماهیت متقابل تعاملات بین والدین و نوجوانان فراهم می‎آورد. هم نتایج تحلیل‎های مقطعی و هم طولی، مبیّن آن است که تعامل‎های خانوادگی که به نوجوان فرصت بیان افکار و احساسات مستقلانه را در عین حفظ صمیمیت و پیوند با والدین می‎دهد، حرمت خود بالاتر، صلاحیت روان‎شناختی بهتر، افسردگی کمتر، ارتقای تحول هویت و افزایش تحول من و استدلال اخلاقی رشدیافته‎تر را تسهیل می‎کند. بیشتر پژوهش‎هایی که طی دهه گذشته برای درک والدگری و روابط والد ـ نوجوان انجام شده‎اند، از مطالعاتی حاصل شده‎اند که از گزارش‎های نوجوانان سود جسته‎اند و مطالعات کمتری گزارشات والدین را هم دربرگرفته است. نتایج تحقیقاتی که به هر دو نوع گزارش توجه داشته‎اند نشان می‎دهند که توافق بین دیدگاه والدین و نوجوانان در مورد والدگری یا روابط، کم تا متوسط است (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶).
پ) فرهنگ و فرزندپروری
فرهنگ به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار بر تحول کودک و نوجوان مورد توجه پاره‎ای از پژوهشگران قرار گرفته است (برای مثال، برونفن برنر، ۱۹۹۴). بر اساس الگوی ساپر[۷۸]و هارکنس۲(۱۹۸۶، نقل از حقوقی و لانگ۳، ۲۰۰۴) تأثیر فرهنگ بر تحوّل کودک از خلال اثر آن بر سه عنصر است: (۱) محیط فیزیکی و اجتماعی که فرزندپروری در آن واقع می‎شود، (۲) رسوم فرزندپروری و مراقبت از کودک، و (۳) روان‎شناسی والد (مراقب کودک)، یعنی، باورها و ارزش‎هایی که از لحاظ فرهنگی بنا شده‎اند و به والدگری و رفتار کودک مربوط‎اند.
تریاندیس (۱۹۸۹) در مقاله‎ای با عنوان”خود و رفتار اجتماعی در بافت‎های فرهنگی”متفاوت به الگوهای فرزندپروری متفاوت در فرهنگ‎های جمع‎نگر و فردنگر اشاره می‎کند. در فرهنگ‎های جمع‎نگر دل‎مشغولی اصلی والدین همنوایی، اطاعت، قابلیت اعتماد و رفتار مناسب و در فرهنگ‎های فردنگر، خوداتکایی، استقلال، خودیابی، تحقق خود و خلاقیت است.
مارکوس۴و همکاران (۱۹۹۷، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کرده‎اند که در ابراز تعارض و حل آن، تفاوت‎هایی از نظر قومی، نژادی و فرهنگی وجود دارد. تعارض در روابط بین‎شخصی بیشتر مشخصه فرهنگ‎های فردنگر است تا جمع‎نگر. نتایج چندین تحقیق (برای مثال، چان و دیگران، ۱۹۹۸؛ گرینبرگر۵و چان، ۱۹۹۶، نقل از چان و فاراگیا، ۲۰۰۲ ) نشان می‎دهند که سطوح بالاتر تعارض والد ـ نوجوان، در چندین فرهنگ با سطوح کمتر صمیمیت والدین و سطوح بالاتر بدرفتاری نوجوان و نشانه‎شناسی افسردگی ارتباط دارد.
چان و فاراگیا (۲۰۰۲) در باب صمیمیت والدین، چه در شکل جسمانی (به پشت زدن، بوسیدن) و چه کلامی (تمجید و ابراز علاقه)، اظهار می‎دارند که این پدیده‎ای جهانی است که با پیامدهای مثبت روان اجتماعی مثل بهزیستی روان‎شناختی، حرمت خود و پیشرفت تحصیلی ارتباط جهانی دارد و فقدان صمیمیت والدین با پیامدهای منفی روان‎شناختی مثل پرخاشگری، بدرفتاری در مدرسه، عدم حساسیت هیجانی و نشانه‎های افسردگی ارتباط جهانی دارد. به‎رغم جهانی‎بودن صمیمیت والدین، سطح این صمیمیت در فرهنگ‌ها یکسان نیست. فرهنگ‎هایی که از نظر اجتماعی پیچیده‎ترند و جوامع صنعتی در مقایسه با جوامع سنتی، والدین را کمتر صمیمی و پذیرنده و حتی طردکننده ادراک می‎کنند. دو تبیین برای این تفاوت می‎توان مطرح کرد؛ اول اینکه والدین در کشورهای صنعتی در مقایسه با والدین جوامع سنتی، وقت بیشتری را بیرون از خانه و دور از کودکان و نوجوانان می‎گذرانند. این افزایش جدایی به افزایش احساس نوجوان از عدم مراقبت می‎انجامد. دوم آنکه، صنعتی شدن به فردنگری منجر می‎شود. یک جنبه از فردنگری، اولویت داشتن نیازهای خود بر نیازهای دیگران است. بنابراین، در جوامع فردنگر والدین آن اندازه مراقبت و محبت نثار کودکان خود نمی‎کنند. در دراز مدت، محبت و پذیرش کمتر والدین موجب آن می‎شود که نوجوان با کسانی جز افراد خانواده خود پیوندهای عاطفی برقرار سازد.
کایو[۷۹]و تسنگ۲(۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کرده‎اند که بسیاری از والدین آسیایی به شدت بر وابستگی خانوادگی تآکید دارند و در تعاملات خود با کودکان و نوجوانانشان، مهار‎کننده‎ترند.
۱ـ۱ـ۳ـ۲ تأثیر خانواده بر هویت
شکل‎گیری هویت به عوامل شخصی و بافت‎هایی بستگی دارد که افراد در آن عمل می‎کنند. همان‎طور که پیش‎تر بیان شد، اریکسون در نظریه خود در باب هویت، عوامل بافتی را از مؤلفه‎های جدانشدنی شکل‎گیری هویت می‎داند. از نظر گروتوانت (۱۹۸۷، نقل از پردی۳، تریپکونی۴، بولتون ـ لویس۵، فانشاو۶، گانستون۷، ۲۰۰۰) خانواده در شکل‎‎گیری هویت تأثیر می‎گذارد؛ به‎ویژه، وقتی نوجوانی آغاز می‎شود و رشدیافتگی شناختی فرایندهای تصمیم‎گیری را تسهیل می‎کند. در خانواده، نوجوان یاد می‎گیرد که دیدگاه خود را چگونه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...