۲-۱: آزادی اجتماعی از دیدگاه اسلام
آزادی در لغت به معنای خلاف بندگی، رقیت، عبودیت، اسارت و اجبار، به معنای قدرت انتخاب، قدرت عمل و ترک عمل و به معنای رها بودن از قید و تجاوز دیگران؛ به معنای این که عمل انسان از خواست، رضایت کامل و تصویب قوّه تمیز او سرچشمه بگیرد و هیچ عاملی او را بر خلاف میل، رغبت، رضا و تشخیص او وادار نکند، معنا شده است. باید توجه داشت که آزادی از واژه‏ ها و الفاظی است که معانی و مفاهیم متعددی دارد؛ به همین دلیل امکان وقوع مغالطه اشتراک لفظی در مورد آن وجود دارد؛ یعنی ممکن است کسی آگاهانه یا ناآگاهانه حکمی را که مربوط به یک معنا از آزادی است به معنای دیگر آن سرایت دهد. برای جلوگیری از بروز چنین مغالطه‏ای باید معانی مختلف آزادی را که در حوزه ‏های معرفتی فلسفه، کلام، اخلاق، حقوق و سیاست به کار می‏رود از هم تفکیک نماییم. گاهی آزادی در اصطلاح فلسفی به معنای اختیار در مقابل جبر به کار می‏رود. در این صورت، معنای جمله انسان آزاد است. چنین خواهد بود که انسان مجبور نیست. آزادی‏ای که در مباحث اجتماعی مطرح می‏شود هیچ ارتباطی با این معنای از آزادی ندارد؛ یعنی کسی نمی‏تواند با استناد به مختار بودن انسان در حوزه افعال اختیاری، آزادی اجتماعی او را ثابت کند. گاهی آزادی به معنای اباحه و جواز شرعی گرفته می‏شود؛ به این معنا که اگر گفته شود انسان نسبت به فعلی آزاد است بدین معناست که انجام آن فعل برای او از جهت شرعی مباح و مجاز بوده و حرمت و ممنوعیتی ندارد. آزادی به این معنا نیز ربطی به آزادی اجتماعی ندارد. بنابراین، نمی‏توان با استناد به این که فلان فعل از جهت شرعی حرام است، عدم آزادی افراد را در برابر آن از جهت حقوقی و اجتماعی ثابت کرد. به تعبیر دیگر ممنوعیت شرعی یک فعل را نمی‏توان دلیل بر ممنوعیت حقوقی آن دانست؛ مثلاً ممکن است کسی در خلوت خانه خویش به انجام حرامی مبادرت نماید، اما از جهت حقوقی قابل پیگرد و تعقیب نباشد. گاهی آزادی به معنای عدم دلبستگی و تعلق خاطر به مادیات و هواهای نفسانی می‏آید. در این صورت، آزادی به معنای رهایی از تعلّقات حیوانی و مادی است. این آزادی نیز که به معنای آزادی معنوی، وارستگی و آزادگی روحی است، ارتباطی با آزادی به معنای اجتماعی ندارد.

بنابراین، نباید میان آزادی معنوی و آزادی اجتماعی خلط کرد و در بیان دیدگاه اسلام در باب آزادی اجتماعی، به آیات و روایاتی که در باب آزادی معنوی است استناد کرد. آن چه که در مباحث حقوقی مطرح می‏شود آزادی اجتماعی است مانند آزادی بیان، قلم و مطبوعات، آزادی در انتخاب نوع حاکمیت و انتخاب حاکم، آزادی احزاب و تشکل های سیاسی، آزادی انتقاد و مخالفت سیاسی، آزادی عقیده، دین و مذهب، آزادی انتخاب شغل، مسکن و همسر، آزادی تولید، توزیع، مصرف و… همان گونه که روشن است برخی از این امور جنبه سیاسی، برخی جنبه فرهنگی، برخی جنبه مدنی و برخی جنبه اقتصادی دارد. در یک کلمه می‏توان از همه این ها به آزادی اجتماعی تعبیر کرد. شهید مطهری در تعریف آزادی اجتماعی می‏فرماید: یکی از اقسام آزادی، آزادی اجتماعی است که انسان از ناحیه افراد دیگر آزاد باشد.نظام اجتماعی و سیاسی اسلام بر اساس احترام به آزادیهای اجتماعی است.[۱۹]
یا می‏نویسد: رهایی افراد از قید و بندها و محدودیت ها که از ناحیه افراد دیگر به وجود می‏آید.
یا گفته است: از ناحیه سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد. دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود. دیگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استعباد نکنند؛ یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند، این را می‏گویند آزادی اجتماعی.[۲۰]
برخی دیگر از اندیشمندان نیز در تعریف آزادی اجتماعی گفته‏اند: یک معنای رایج از آزادی که در حقوق و سیاست مطرح است آزادی به معنای حاکمیت بر سرنوشت خویش است. انسان آزاد، یعنی انسانی که تحت حاکمیت غیر نباشد و خود، مسیر زندگی و منش و روش خویش را تعیین کند. طبعا در مقابل، انسانی که تحت سلطه دیگری است و با امر و نهی او وادار به حرکت می‏شود و نمی‏تواند به دلخواه خود حرکت کند آزاد نیست.
برخی نیز، تعریف دیگری از آن ارائه داده ‏اند: مراد از آزادی در حقوق این است که دولت حق منع و تعقیب در آن مورد را ندارد؛ یعنی در زندگی اجتماعی، کارهایی وجود دارند که انسان می‏تواند آن ها را انجام دهد و کسی حق منع و تعقیب او را ندارد و نمی‏تواند او را به دادگاه، بکشاند و مجازاتی برایش تعیین نماید و در مقابل، برخی رفتارهای اجتماعی وجود دارند که ممنوع هستند و اگر کسی آن ها را انجام دهد تحت پیگرد قانونی قرار می‏گیرد و به دادگاه کشیده می‏شود و محاکمه می‏گردد و اگر محکوم شد مورد مجازات قرار می‏گیرد…
جستار ما در این نوشتار درباره همین معنای از آزادی است. آن چه که مورد بررسی قرار می‏گیرد بیان دیدگاه اسلام در این باب و مقایسه آن با دیدگاه‏های دیگر می‏باشد. از مجموع منابع دینی می‏توان استفاده کرد که اسلام دینی است طرفدار آزادی؛ به این معنا که در باب پوشاک، خوراک، مسکن، رفتار، منش، روش، قلم، بیان، عقیده، تشکیل احزاب و انتقاد از حکومت، تولید، مصرف، توزیع و… اصل بر آزادی است، مگر این که خلاف آن، از مدارک مسلم اسلامی ثابت شود. معنای سخن ما این است که اسلام به جامعه و حکومت اجازه نداده در شرایط عادی و طبیعی، افراد را بر نوع و مدل خاصی از پوشاک یا خوراک و مسکن؛ یا گفتار، رفتار، کردار و نوع خاصی از تولید، مصرف، توزیع و… وادار سازند به گونه‏ای که افراد در انتخاب نوع و مدل دیگر، اختیار و اراده‏ای نداشته باشند.
شهید مطهری می‏فرماید: روح آزادی و حریّت در تمام دستورات اسلام به چشم می‏خورد. اسلام می‏گوید دینداری اگر از روی اجبار باشد دیگر دینداری نیست. می‏توان مردم را مجبور کرد که چیزی نگویند و کاری نکنند، اما نمی‏توان مردم را مجبور کرد که این گونه یا آن گونه فکر کنند. اعتقاد باید از روی منطق و دلیل باشد. نظام اجتماعی و سیاسی اسلام بر اساس احترام به آزادیهای اجتماعی است[۲۱]. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت انبیا را آزاد کردن بشر از زنجیرهای اسارت زورمندان و مستبدان معرفی کرده است. پیامبران آمده‏اند که بشر را از قید بردگی غیر خدا آزاد کنند. قرآن کریم خطاب به اهل کتاب می‏فرماید: بگو ای اهل کتاب! بیایید به کلمه‏ای که میان ما و شما مشترک است عمل کنیم؛ این که جز خداوند یکتا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگیریم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا ارباب نگیرند.[۲۲] در این آیه علاوه بر تأکید توحید و نفی شرک، بر نفی ربوبیت غیر خدا هم تأکید شده است.
علامه طباطبایی، ذیل این آیه می‏فرمایند: جهت‏گیری تعالیم انبیا بر این است که افراد و اجتماعات انسانی بر کلمه توحید که منطق فطرت آن هاست بگروند، که مقتضای آن وجوب تطبیق اعمال فردی و اجتماعی خود بر اسلام برای خدا و گسترش قسط و عدل است؛ یعنی بسط تساوی در حقوق زندگی و آزادی اراده و عمل صالح. و این هدف محقق نمی‏شود مگر به قطع ریشه‏های اختلاف و بغی و استخدام و استعباد ضعیف از سوی قوی و زورگویی قوی بر ضعیف و تعبّد و فرمانبری ضعیف از قوی، پس خدا و ربّی جز الله نیست و حکم تنها از آن خداوند سبحان است.[۲۳]
باز قرآن کریم در مورد پیامبر اکرم(ص) می‏فرماید: آنان که از رسول نبی امّی که نزدشان در تورات و انجیل نوشته شده، پیروی می‏کنند؛ آن که ایشان را به معروف امر می‏کند و از منکر باز می‏دارد، پاکیزگی ها را برایشان حلال و ناپاکی را برایشان حرام کرده، غل و زنجیرهایی که بر آن ها بوده، از ایشان برداشته است، آنان که به او ایمان آورده بزرگش داشته، یاریش کرده و از نوری که بر او نازل شده تبعیت کرده، ایشان همان رستگارانند.[۲۴] در این آیه برای پیامبر اکرم(ص) پنج صفت شمرده شده است؛ امر به معروف، نهی از منکر، حلال کننده پاکی ها، حرام کننده پلیدی ها و آن که اصر و اغلال را از پای مردم بر می‏دارد. منظور از اصر و اغلال، همه قید و بندهای فیزیکی و معنوی است، مانند وابستگی‏های مادی و حیوانی؛ اسارت های فکری و عقیدتی؛ جهل، فساد، تبعیض، استبداد، اختناق، زورگویی، ظلم و… . بنابراین، می‏توان گفت فلسفه مهم بعثت انبیا آزاد کردن بشر از اسارت های فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است. قرآن کریم این عمل فرعون را که به زور و تهدید خواست ساحران را از انتخاب راه درست باز دارد، سخت نکوهش کرده و به صورت بسیار زیبا و ستودنی، مقاومت و پایمردی ساحران را نقل کرده است: فرعون به ساحران گفت: آیا قبل از این که به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ آری او بزرگتر و استاد شماست که به شما سحر آموخته است، یقینا دست ها و پاهای شما را بر خلاف هم قطع خواهم کرد و بر شاخه‏های درخت خرما شما را به دار می‏کشم، آنگاه قطعا خواهید دانست کدام یک از ما در عذاب دادن شدیدتر و ماندگارتر است.[۲۵] قرآن کریم حتی به پیامبر اکرم(ص) به صراحت فرموده که حق نداری از راه زور و اجبار مردم را به ایمان و دین وادار سازی: اگر پرودگارت می‏خواست، همه مردم زمین ایمان می‏آوردند، پس آیا تو می‏خواهی مردم را مجبور کنی که ایمان بیاورند؟[۲۶] برخی از مفسران در ذیل این آیه به دو نکته توجه داده ‏اند: یکی این که، ایمان و پذیرش دین یک امر قلبی و باطنی است؛ به درک، آگاهی، عشق و گرایش بستگی دارد؛ چنین چیزی اکراه‏پذیر نیست و کسی که برای دستیابی به آن به اکراه متوسّل می‏شود کارش بی‏حاصل است. دیگر این که، خداوند این دنیا را سرای ابتلا و آزمایش قرار داده و اکراه در امر دینداری، با فلسفه آفرینش الهی ناسازگار است.
قرآن کریم سخن حضرت نوح(ع) را در مواجهه با قومش چنین نقل می‏کند: ای قوم من، اگر من بر نشانه‏ای روشن از پروردگارم باشم و از جانب او به من رحمتی رسیده باشد، که بر شما مخفی مانده، آیا می‏پندارید که شما را بر رویّه خود مجبور می‏کنیم در حالی که شما آن را نمی‏پسندید؟[۲۷] این استفهام، انکاری است؛ یعنی با این که من(نوح) در حقانیت دعوت خود ذره‏ای شک و تردید ندارم، در عین حال شما را بر پذیرش مدعای خود وادار نخواهم ساخت. علاّمه طباطبایی، ذیل این آیه می‏فرماید: این آیه از جمله آیات نافی اکراه در دین است و دلالت دارد که این حکم از احکام تشریع شده اقدم شرایع الهی؛ یعنی شریعت نوح است و هنوز به اعتبار خود باقی و نسخ نشده است.[۲۸] روایاتی که بر حق مسلّم مردم در امر معروف و نهی از منکر حاکمان دلالت دارد، نصیحت و انتقاد حاکمان را یکی از وظایف مسلّم مردم به حساب می‏آورد و نیز روایاتی که حاکمان را از برخورد تند و خشونت بیجا نسبت به مردم باز می‏دارد، بخوبی بر آزادی سیاسی مردم در برابر حکومت دلالت دارد.[۲۹] شهید مطهری درباره به رسمیت شناخته شدن آزادی اندیشه و عقیده در تاریخ اسلام می‏گوید: یکی از صفحات درخشان در تاریخ اسلام ـ که متأسفانه مذاهب دیگر در این صفحات، تاریخشان سیاه و تاریک است ـ همین مسأله آزادی عقیده بود. اگر کتابهای تاریخ هم چون تاریخ آلبرماله یا تاریخ تمدن ویل دورانت را بخوانید می‏بینید که برای تحمیل عقیده مسیحیت یا یهودیت و در ایران، زرتشتی ها، چه جنایاتی را مرتکب شده‏اند. اما جلد یازدهم تاریخ تمدن که راجع به اسلام است، نشان می‏دهد که اسلام و مسلمین چقدر برای آزادی های ملّت هایی که تحت فرمان آن ها بودند، احترام قائل بودند. علما راجع به علل پیدایش و گسترش تمدّن اسلامی خیلی بحث کرده‏اند، دو علّت اساسی برایش ذکر نموده‏اند: اولین علّت، تشویق بی‏حدّی است که اسلام به تفکر و تعلّم کرده است. دومی، احترامی است که اسلام به عقاید نامسلمان ها گذاشت. در ابتدای تمدّن اسلامی، عدّه کمی از اعراب مسلمان شدند، بقیه یهودی، زرتشتی، مسیحی یا صائبی بودند، مسلمین به قدری با این ها با احترام رفتار می‏کردند و این ها را وارد کردند در میان خودشان که کوچکترین دوگانگی با آنها قائل نبودند و همین سبب شد که تدریجا خود آن ها در اسلام هضم شدند؛ یعنی عقاید اسلامی را پذیرفتند.[۳۰]
۲-۲:آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن و نهج‏البلاغه
اهمیت مساله آزادی اجتماعی برای بشر آن قدر زیاد است که در همه اعصار انسان‏هایی برای رسیدن به آن و برای حاکمیت آن در جامعه جانفشانی کرده‏اند، اما حقیقت آزادی چیست؟ گمشده واقعی کدام است؟ منشا آزادی و ریشه آن کجاست؟ و چرا آزادی برای انسان و جامعه انسانی کمال است؟ آیا برتر از آزادی هم چیزی هست؟ آیا آزادی اجتماعی محدود به حدی می‏شود؟ اگر نه، چرا؟ اگر آری، چرا؟ حد آن چیست؟ اساسا چرا آزادی به این حد از مطلوبیت‏برای بشر رسیده است؟ چه عواملی سبب فقدان و سلب آزادی در جوامع بشری می‏شود؟ راه مقابله و رفع و دفع این عوامل کدام است؟ چه اصول و قواعد اجتماعی می‏تواند تامین کننده این خواست عمومی باشد و بقای آن را تضمین کند؟ جایگاه مردم و نخبگان اجتماعی و علما و صاحبان قدرت و حاکمان، در این میان کجاست؟ و . . .
این‏ها سؤالاتی است فرا روی هر مکتب و نحله‏ای که دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعی او و جامعه انسانی را دارد و مدعی تامین سعادت اوست .
صدها سال است که اندیشمندانی با جهان‏بینی‏های مختلف، درصدد جواب به این پرسش‏ها برآمده‏اند .
حاصل فکر آنان، مکتب‏های اجتماعی و سیاسی و نظام‏های حکومتی گوناگونی را در جهان پراکنده است، اما چه بسیار از این مکاتب و ایده‏ها و نظام‏های سیاسی که در طول زمان به افول گراییدند و داغ آرمان آزادی بخشی را به دل پیروان خود نهادند . چه حکومت‏هایی که با ایده‏های نو و فریادهای «آزادی; آزادی‏» ، به قدرت رسیدند، ولی رهاوردی جز استبداد و دیکتاتوری نداشتند .
امروزه، متفکران منصف دنیا به ضعف مکاتب بشری موجود و نظام روابط سیاسی اجتماعی حاکم بر جوامع، در تامین این گوهر کم‏یاب، معترفند و به دنبال عرضه راهی جدید فرا روی انسان هستند .
اندیشمندان مسلمان، به جهت‏سابقه طولانی استعمار و استبداد جوامع اسلامی و عطش مسلمانان برای رهایی و آزادی، به این مهم، علاقه نشان می‏دهند و می‏خواهند سخن تازه‏ای عرضه کنند، اما بیشتر از منابع و افکار متفکران غیر مسلمان و فیلسوفان مادی‏گرا تغذیه می‏شوند که خود زمینه‏ساز انحراف در برداشت صحیح و کارامد از این مقوله است .
در اینجا بر آن شدیم تا با تحقیق در باره این موضوع، با محوریت قرآن کریم و کلمات امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهج‏البلاغه، صفحه جدیدی از تفکر ناب اسلامی را فرا روی محققان و خوانندگان ارجمند باز کند، و رهاورد ادیان الهی و کتاب جامع آسمانی و منطق علوی را در این باره نشان دهد .
۲-۲-۱ : آزادی چیست؟
انسان، موجودی است تکامل گرا و رشدپذیر . انسان، زنده است و حرکت و تلاش دارد و برای هدفی والا آفریده شده است که باید به سوی آن برود . در مسیر رشد و تعالی، او، محتاج عواملی است که بدون آن، تکامل‏اش محقق نمی‏شود .
بعضی از این عوامل، ایجابی و مثبت است، مانند تعلیم و تربیت صحیح و شکوفا کننده و فرهنگ صحیح حاکم بر محیط زندگی، و برخی سلبی و از امور عدمی است که نباید باشد، مثل قید و بند داشتن و اسیر بودن که از حرکت و رشد جلوگیری می‏کند .
البته گاهی مانع، طبیعی است و جزء نوامیس خلقت است که رهایی از آن، نه مطلوب و ممکن است و نه کمال و مرغوب .
آزادی، رها بودن و یا رها شدن از قید و بندی است که نیروی حرکت انسان و اراده او را متوقف می‏کند و به زنجیر می‏کشد، چه این قید و بند، فعلیت‏یافته و سپس گسسته شود و چه شانیت اسیر کردن را داشته باشد، ولی شخص، خود را گرفتار آن نکرده باشد .
بنابراین، آزادی، مربوط به موانع فعل نیست، بلکه مربوط به موانع فاعل است; یعنی، چیزهایی که مانع ابراز فعالیت و ظهور اراده فاعل می‏شود . پس آزادی یعنی این‏که میدان عمل و تجلی اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ .
برای بیان مطلب، مثالی ذکر می‏کنیم . فرض کنید یک بوته گل برای رشد و نمو به عواملی احتیاج دارد، مثل خاک و آب و نور کافی و حرارت و هوای مناسب و امنیت از باد و سرما و آفات، اما این‏ها، همه، عوامل اثباتی رشد او هستند . اگر این بوته گل، درون کوزه‏ای قرار گیرد، بر فرض وجود آن‏چه گفتیم، باز رشد و نمو او محقق نمی‏شود; چون محیط بسته است و شاخه‏های گل امکان بالا رفتن ندارند و دیواره کوزه بر آن فشار می‏آورد و او را از حرکت‏باز می‏دارد .
در حیات اجتماعی انسان نیز برای رشد و خلاقیت انسان و شکوفا شدن استعدادهای نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادی و نبود قید و بند، شرطی اساسی و لازم است که بدون آن استعداد انسان به فعلیت نمی‏رسد .[۳۱]
۲-۲-۲:آزادی، حقی غیر قابل اسقاط
از آن‏چه گفتیم، روشن می‏شود که آزادی، از حقوق طبیعی انسان است . آزادی، حقی تکوینی است که مطابق خلقت او و لازمه کمال‏طلبی فطری اوست . هر انسانی از آن جهت که طالب کمال مطلق است و به سوی او حرکت می‏کند، باید برای حرکت‏خود میدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقت‏برسد .
این حق، هم برای خود شخص تکلیف می‏آورد و هم برای دیگران . خود شخص، در نظر عقل، نمی‏تواند راه کمال و حرکت‏خود را مسدود کند و اراده خویش را تابع اراده غیر قرار دهد . به عبارت دیگر، آزادی، از حقوق غیر قابل اسقاط است آزادی، مانند حقوق جعلی و اعتباری نیست که سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط کند . لذا امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیت‏خود به فرزند گرامی‏اش امام حسن (ع) می‏فرماید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» .[۳۲]
یعنی، حریت و آزادی انسان، امری است الهی که خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نباید انسان آن را از خود سلب کند، چه به مملوکیت ظاهری برای دیگری و چه به اسقاط حق حاکمیت اجتماعی و آزادی اجتماعی، و نیز دیگران هم مجاز نیستند که آزادی دیگران را سلب، و اراده اشخاص را سرکوب کنند; چون، خدا، همه انسان‏ها را آزاد قرار داده است . سد شدن در مسیر کمال انسان، یعنی به هلاکت افکندن و تباه کردن و محرومیت انسان .
۲-۲-۳ – منشا آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن
خداوند تبارک و تعالی، در قرآن فرموده است: «بعضکم من بعض‏»[۳۳] و « قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ .. ‏»[۳۴]
مستفاد از این دو آیه شریف، این است که در منظر قرآن کریم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوت‏ها و امتیازاتی که دارند، اجزایی متشابه از یک حقیقت واحد هستند; یعنی، نوع انسان و اجتماع بشری، برای تحقق خود، به همه اجزا محتاج است .
هیچ کس دراین خصوصیت (بعض بودن) فوق دیگری نیست، گرچه هر گروه و صنفی از مردم، خصوصیات و تفاوت‏هایی با دیگران دارند و هر کدام به شکلی در این اجتماع تاثیر می‏گذارند، اما چون اولا، همه از نوع و حقیقت وجودی واحد هستند و ثانیا، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شده‏اند و ثالثا، به یک نسبت در تشکیل جامعه انسانی سهیم‏اند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعی آزاد و مختار و صاحب حق تصمیم‏ گیری هستند، و کسی نمی‏تواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و آنان را از مشارکت در امور اجتماعی باز دارد و بر آنان برتری جوید و آنان را به بندگی و بردگی بکشاند .
البته، تعاون اجزا و مشارکت همگان برای ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشم‏پوشی اجزا از برخی آزادی‏های فردی است، ولی در این امر هم هیچ استثنایی وجود ندارد، و هیچ‏گاه رابطه‏ای یک‏سویه شکل نمی‏گیرد . هر کس برای دیگری از آزادی و منافع خود صرف نظر کرد، او هم موظف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف کند و خضوع جامعه یا فرد یا گروه و طبقه‏ای از مردم در برابر فردی یا گروهی، به نحوی که آن را از بعضیت و جزئیت و تساوی خارج کند و او را در حد بالاتر و مسلط و حاکم بر دیگران قرار دهد، به‏طوری که همانند ربی مطاع و متبع الاراده و مطلق العنان در مقابل دیگران باشد، انهدام بنیان انسانیت و نابودی فطرت انسانی است .
این بخش از آیه که « لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ‏» ، دلالت دارد بر این‏که ربوبیت و لازم الاطاعه بودن علی الاطلاقی، مختص به ذات ربوبی است و احدی در این امر شریک او نیست، همان طور که الوهیت، مختص به ذات باری اوست .
بنابراین، اسلام یعنی جمع بین دو امر:
اول – الهی غیر الله نداشتن;
دوم – مطاعی غیر خدا نداشتن .
پس هر اطاعتی از غیر و پذیرش خواست دیگران، اگر منتهی به اطاعت‏خداوند نشود، خلاف اسلام و شرک در طاعت و ربوبیت است . لذا خداوند متعال در جای دیگری از قرآن مجید، اهل کتاب را به همین دلیل که غیر خدا را مالک و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسلیم مطلق علمای سوء و دنیاطلب شدند که به جای تعلیم احکام الهی و دعوت به آن و اطاعت‏خداوند، مردم را در مسیر هواهای نفسانی و تبعیت اراده شیطانی خود سوق می‏دادند، مذمت می‏کند و می‏فرماید:
« اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ ‏»[۳۵]یهود و نصارا، به جای خدای قادر متعال، علمای خود و عیسی را صاحب امور خود قرار دادند و حال آن‏که مامور به پرستش خدای واحد بودند . معبودی جز الله نیست و او منزه است از آن چه ایشان شریک قرار دادند .
از این‏که مامور به عبادت «اله واحد» بوده‏اند، ولی مذمت‏بر اطاعت غیر او شده‏اند، فهمیده می‏شود که اطاعت‏بالاستقلال، عبادت است، و رب قرار دادن غیر، اله قرار دادن اوست، همان طور که استفاده می‏شود دعوت به انحصار عبودیت‏برای خداوند یکتا، دعوت به انحصار اطاعت‏بی قید و شرط برای او نیز هست .[۳۶]
از این بیان روشن شد که اسلام عزیز و نبی مکرم آن، چگونه در ابتدای رسالت آن عزیز، شعار آزادی سرداده‏اند و انسان را دعوت به رهایی از همنوعان خود و قید و بندهای جاهلیت کرده‏اند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ; یعنی، رستگاری دنیا و آخرت، در گرو نفی تسلیم و اسارت اربابان زر و زور و تزویر و به کارگیری اراده در جهت کمال غایی بشریت است; چرا که « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ ‏»[۳۷]
شعار توحید، مشتمل بر نفی و اثبات، عصیان و تسلیم، آزادی و بندگی است و تا آن نفی و عصیان نباشد، اثبات و تسلیم و ایمان، محقق نمی‏شود، و تا آن بند بندگی باز نشود، آزادی واقعی حاصل نمی‏شود . بندگی خدا، عین آزادی و حرکت و خلاقیت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نیست . «لا اله الا الله‏» ، شعار آزادی انسان مسؤول است و چقدر زود کسانی که به این ندا لبیک گفتند، طعم شیرین آزادی را چشیدند، تا جایی که پیامبر (ص) فرمودند: «همگی، مانند دانه‏های شانه، برابرید و کسی را بر کسی برتری نیست . سفید و سیاه، عرب و عجم قریشی وغیر قریشی برابرند: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ ‏» .[۳۸]
۲-۲-۴ – تشریع دین و تامین آزادی انسان در قرآن کریم
خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می‏فرماید:
« کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ‏» [۳۹]
این آیه شریفه، می‏گوید، علت تشریع اصل دین و تکلیف انسان به آن، وقوع اختلاف در دین است . این آیه، نشان می‏دهد که انسان‏ها چگونه در زندگی دنیا و بهره برداری از مواهب حیات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادی هم را سلب کردند و خداوند متعال برای رفع این تنازع و آزادی‏کشی‏ها – که ریشه در فطرت تمامیت‏خواه انسان دارد – انبیای عظام را با قانون و کتاب فرستاد تا جامعه بشری را تعدیل کنند و قسط اجتماعی را حاکم سازند به طوری که تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهی و زمینه‏های لازم برای تکامل و رشد جوامع انسانی، از شرایطی یکسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و میل ذاتی خود به فعالیت‏بپردازند .
مردم، در ابتدای تشکیل اجتماع انسانی، امتی واحد بودند . همه، دارای مقصد و احدی بودند و در زندگی و استفاده از مواهب هستی، تنازع و تمانع نداشتند . ادراکات و علوم آنان بسیط و محدود بود و نیازشان به رفع گرسنگی و دفع آزار حیوانات و جلوگیری از سرما و گرما، منحصر بود . غارها را به عنوان محل سکونت انتخاب کردند و از حیوانات و گیاهان و دریاها برای رفع حوائج زیستی بهره بردند . هر انسانی به حکم فطرت منفعت‏جو و خیرطلب خویش به تصرف در پدیده‏های عالم و تسخیر آن پرداخت و موجودات جاندار و غیر جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامی که دید دیگر افراد همنوع او در بعضی امور به موفقیتی رسیده‏اند که او دست نیافته است، ولی به آن محتاج است، همان طور که او به چیزهایی رسیده است که آنان از او بی بهره‏اند، خود را ناچار دید که به همکاری با دیگران دست زند تا همگی بتوانند از فرصت‏ها و زمینه‏های بهتر و برتر ایجاد شده، استفاده کنند، لذا لزوم جامعه مشارکتی و مدنیت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذیرفت، و قبول کرد که همه این روابط و تعاملات به نحوی باشد که حق کسی ضایع نشود و عدل اجتماعی بر آن حاکم باشد; چون، غرض اصلی او استخدام بیش‏تر طبیعت و مواهب آن و رسیدن به منافع بیشتر بود و این شدنی نبود مگر به تعادل و تساوی در آن‏چه می‏دهد و می‏ستاند .
مردم، مقصود واحدی داشتند، لذا امت واحدی شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولکن حکمت الهی اقتضا کرده است که انسان‏ها از نظر استعداد و قوای خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبیعت، یکسان نباشند و احساسات و ادراکات و امیال گوناگون داشته باشند و لا جرم اهداف و آمالشان نیز متفاوت باشد: « إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ ‏»[۴۰]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...