فرایندهای خانوادگی به ویژگیهای خانواده به عنوان یک نظام اطلاق میگردد. این ویژگیها شامل باورها و ارزشهای خانواده، صمیمیت هیجانی بین اعضای خانواده، حمایت فراهمشده از سوی اعضای خانواده، و سازمان و ارتباط میان اعضای خانواده (برای مثال، انسجام خانواده) است. این فرایندها با تجارب هیجانی و سازمانی خانواده به عنوان یک واحد در ارتباطاند (نقل از گورمن ـ اسمیت و دیگران، ۱۹۹۶).
در ادامه، در ابتدا به پیشینه تأثیر خانواده بر تحول نوجوان در قالب روابط نوجوان ـ والد، والدگری، و تأثیر فرهنگ بر کنشوری خانوادگی میپردازیم و سپس به پژوهشهایی که بهطور اختصاصی در مورد تأثیر خانواده بر هویت و تأثیر خانواده بر رفتارهای مشکلآفرین صورت گرفتهاند، اشاره خواهیم کرد.
الف) روابط والد ـ نوجوان
نوجوانی دوره تغییر و سازماندهی مجدد روابط خانوادگی و تعاملهای روزانه است. ماهیّت و کیفیّت روابط نوجوان با والدین یکی از موضوعهایی است که بیشترین تحقیقات را در دوره نوجوانی به خود اختصاص داده است. فرهنگ عامّه، نوجوانی را دورهای دشوار میداند که مستلزم نوسانهای خلقی[۶۸]، طوفان و تنش و نافرمانی عمدی چشمگیر از والدین است. معهذا شواهد قاطع سی سال گذشته حاکی از آن است که: (۱) بیگانگی شدید از والدین، طرد فعّال ارزشها و اقتدار بزرگسالان و طغیان جوانی استثنا هستند و هنجار محسوب نمیشوند؛ (۲) فقط نسبت کمی از نوجوانان (۵ تا ۱۵درصد) به آشفتگی هیجانی و روابط متعارض[۶۹] شدید با والدین دچار میشوند و (۳) مشکلات شدید معمولاً از قبل از نوجوانی سرچشمه میگیرند (کالینز[۷۰] و لارسن۲، ۲۰۰۴).
با وجود این، طیّ دوره نوجوانی روابط نوجوان ـ والد دچار تغییرات چشمگیری میشود و والدین نوجوانی را چالشانگیزترین و دشوارترین دوره فرزندپروری میدانند. ویگفیلد و دیگران (۲۰۰۶) به پارهای از این تغییرات به شرح زیر اشاره میکنند:
الف) نوجوانان و والدین زمان کمتری را با هم میگذرانند؛ تا حدّ زیادی به خاطر اینکه نوجوانان بیشتر خارج از خانه به سرمیبرند و وقت بیشتری را با گروه همسال و انواع گوناگون وسایل ارتباط جمعی و دیگر فعالیّتها صرف میکنند؛ ب) فاصله روانشناختی۳ در روابط والد ـ نوجوان به این دلیل است که بسیاری از نوجوانان به استقلال بیشتر تمایل دارند و غالباً احساسهایشان را کمتر با والدین در میان میگذارند؛ پ) افزایش تعارض، جرّوبحث و مرافعه در مورد چیزهای متعدّد، احتمالاً تا حدودی ناشی از تغییرات شناختی و اجتماعی در نوجوانان است که قبلاً مطرح شدند، و ث) با مستقلترشدن نوجوانان تأثیر والدین کمرنگ میشود و تأثیر گروه همسال افزایش مییابد.
جرّوبحث کردن، کلنجار رفتن و مخالفت در مورد مـوضوعهای روزانه، مشخصه روابط والد ـ نوجـوان، به خصوص در اوایل نوجوانی است (کالینز و لارسن، ۲۰۰۴). اگرچه در نوجوانی، سطوح بالای تعارض برای تحوّل روابط و سازگاری آینده نوجوان مخرّب است، پژوهشگران در حال حاضر بر این امر توافق دارند که تعارض در اوایل دوره نوجوانی، هنجاری و موّقتی است و برای دگرگونی روابط خانوادگی مفید است. افزون بر این، تعارض کم با والدین، در مقایسه با عدم تعارض یا تعارض فراوان، با سازگاریِ بهتر مرتبط است و بر کیفیت روابط بعدی والد ـ نوجوان تأثیر نمیگذارد (آدامز و لارسن، ۲۰۰۱، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶). مطالعه فراتحلیلی لارسن، و همکاران (۱۹۹۸ ، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) نشان داده است که میزان تعارضها، یعنی، تعداد و فراوانی وقوع آنها، در اوایل نوجوانی به اوج میرسد و بعد کاهش مییابد؛ در حالی که شدّت تعارض از اوایل نوجوانی تا اواسط نوجوانی افزایش مییابد و رابطه مادر ـ دختر در مقایسه با دیگر انواع رابطه دو نفره والد ـ کودک با تعارض بیشتری همراه است.
اسمتانا (۱۹۹۵، ۲۰۰۰، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) در مجموعهای از پژوهشهایی که انجام داده به این نتیجه دست یافته است که جرّ و بحث نوجوان ـ والد به این خاطر است که نوجوانان و والدینشان موضوعات مورد اختلاف را به صورتهای متفاوت تعریف میکنند. چون اوایل نوجوانی دورهای است که توانایی استدلال نوجوان تغییر مییابد، نحوه درک نوجوان از قواعد و دستورالعملهای خانواده هم تغییر میکند.
استاینبرگ (۱۹۸۹، نقل از ویگفیلد و دیگران، ۱۹۹۶) استدلال میکند که بلوغ در ایجاد فاصله عاطفی در روابط بین نوجوانان و والدین نقش مهمی دارد. از نظر وی، چون والدین و نوجوانان معمولاً مدتها بعد از بلوغ نوجوان هم به زندگی با هم ادامه میدهند، فاصله عاطفی و نه جدایی کامل، اثری تکاملی در انسانها دارد.
پژوهشهایی که در حیطه تفاوتهای جنسی در روابط خانوادگی صورت گرفتهاند، نشان میدهند که در دختران و پسران صمیمیت با والدین به یک میزان است و آنها به لحاظ تعارض، قواعد و عدم توافق در مورد آن قواعد، و الگوهای فعّالیّت مشابهاند و مطالعههای مشاهدهای مربوط به تعامل بین والدین و نوجوانان هم نشان میدهد پسران و دختران با والدینشان به شیوههای مشابهی تعامل دارند (استاینبرگ و سیلک، ۲۰۰۲، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵). این مطالعهها نشان میدهند که جنس والد نوجوان و نه جنس نوجوان، تأثیر بیشتری بر روابط خانوادگی دارد.
روابط دختران و پسران با مادران و پدرانشان، هم از نظر کیفیّت و هم از حیث محتوا، متفاوت است. مطالعات (برای مثال، آپدگراف[۷۱]، مک هیل۲، کروتر۳و کوپانوف۴، ۲۰۰۱، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) بهطور متداوم نشان دادهاند که در سرتاسر سنین، نوجوانان به مادرانشان نزدیکتر از پدران هستند و وقت بیشتری را در تعامل مستقیم با آنها میگذرانند. نوجوانان همچنین در مورد موضوعهای خصوصی، همچون قرار ملاقات با غیرهمجنس و نگرشها و اطلاعات جنسی، بیشتر با مادران صحبت میکنند تا پدران. آنها بهطور مساوی با پدر و مادر در مورد موضوعهای غیرشخصی، مثل امور تحصیلی، برنامههای آینده و موضوعات اجتماعی، صحبت میکنند. این تفاوت به این ادراک نسبت داده شده است که پدران بیشتر حمایت اطلاعاتی و مادران حمایت هیجانی تدارک میبینند. جالب این است که نوجوانان با مادران خود بیش از پدرانشان دعوا میکنند اما این سطح تعارض، صمیمیت رابطه مادرـ نوجوان را خدشهدار نمیکند. با اطمینان بیشتری میتوان گفت که روابط بین نوجوانان و مادرانشان در کل، از نظر هیجانی شدیدتر است و این شدت، تجلیات مثبت و منفی دارد (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶ ؛ استاینبرگ، ۲۰۰۵).
۱ـ الف) نظریههای روابط والد ـ نوجوان
الگوهای مفهومی روابط والد ـ نوجوان بر حسب اینکه تأکید اولیهشان بر نوجوان باشد یا بر رابطه، متفاوت ـ اند. کالینز و لارسن (۲۰۰۴) در باب الگوهای دسته اول، چنین اظهار میکنند:
نظریههای مبتنی بر روانتحلیلگری (آنا فروید، ۱۹۵۸؛ سیگموند فروید، ۱۹۲۱/۱۹۴۹) فرض میدارند که تغییرات هورمونی در بلوغ موجب تمایلات اودیپی ناخوشایند میشوند که مشکلات مهار تکانه و اضطراب و نیز طغیان و فاصله از خانواده را در نوجوان پرورش میدهند. نظریههای جدیدتر مبتنی بر روانتحلیلگری (بلاس، ۱۹۷۹؛ اریکسون، ۱۹۶۸) بر تلاش نوجوان برای استقلال عمل و تحول هویت به جای مهار تکانه، تأکید میکنند. این نظریهها در دو عقیده، همگرایی دارند: یکی اینکه آگاهی از جایزالخطا بودن والدین۱ و آزادی روانی۲، بین والدین و کودکان تضاد ایجاد میکند و دیگر اینکه اغتشاش درونی ایجادشده توسط نوسانهای هورمونی نوجوان مشکلات مرتبط با روابط را وخیمتر میکـند. اگـرچـه این نظـریه حـاکی از این است کـه افـزایش تعـارض و کـاهش صمیـمیت بهطـور اجتنابناپذیری به دنبال تغییرات رسشی[۷۲]۳ میآید، همچنین فرض میدارد که رابطه نزدیک را میتوان دوباره در اواخر نوجوانی و اوایل بزرگسالی برقرار کرد.
دیدگاههای تکاملی نیز بر نقش بلوغ در تغییر شکل روابط تأکید دارند اما پیشنهاد میکنند که فرایندهای تغییر از پیشرفتهای جسمانی و شناختی نشئت میگیرد که نوجوانان را قادر میسازند که از خانواده جدا شوند و در جای دیگر به دنبال جفت باشند. افزایش تعارض با والدین و کاهش صمیمیت با آنها بهطور اجتنابناپذیری پیامد جانبی این فرایند تفرد۴ است.
دیگر الگوهای رسشی به تحول شناختی در تغییر رابطه والد ـ نوجوان، نقش اصلیتر میدهند. در این نظریهها پیشرفت در استدلال انتزاعی درک ظریفتر از تمایزات بینشخصی و دیدگاه متقابل در روابط والـد ـ نوجوان را پـرورش میدهـد (کلبـرگ، ۱۹۶۹؛ سلمـن، ۱۹۸۰)؛ در نتیـجه، نوجـوانان به احتمـال بیشتری، در تعاملهای خود با والدین قدرت برابری را فرض میدارند. بر اساس پیشرفتهای شناختی، نوجوان تمایل دارد موضوعهای خاصی را تحت اراده شخصی خود درنظرگیرد؛ اگرچه آنها قبلاً تحت اختیار والدین بودهاند. خودداری والدین از اینکه روابط سلسله مراتبی استقراریافته دوره کودکی را به روابط مساواتطلبانهتر تغییر دهند، میان آنها و نوجوانان تعارض ایجاد میکند و صمیمیت را کاهش میدهد.
چهارمین گروه از نظریهپردازان (برای مثال، سایمونز۱و بلایت۲، ۱۹۸۷) رشدیافتگی جسمانی و شناختی را منشأ الزامها و خواستههای نوجوان در نظرمیگیرند اما به همان اندازه، به تغییر در انتظارات اجتماعی و نیاز به سازگاری با مجموعه متنوعی از موقعیتها طیّ انتقالهای مرتبط با سن اهمیت میدهند. از این دیدگاه اجتماعی ـ روانشناختی، غالباً تغییر در والدین در تغییر تعاملهای نوجوانی نقش بازی میکند (کالینز، ۱۹۹۵). (ص.۳۳۲ـ۳۳۳)
در ادامه، کالینز و لارسن (۲۰۰۴) در باب الگوهای دسته دوم، به نام الگوهای تداوم و تغییر رابطه، چنین میگویند:
دیـدگاههای مبتنی بر دلبستـگی، بر پیوند هیجـانی قوی بین والدین و نوجوانان تأکید میکنند. والدین و کـودکان به عنوان یـک نظامِ نظمجـویِ متقابل۳ برای حفظ رابطه به طرزی هماهنگ با بازنمـاییهایی۴ که از تاریخچه تعـاملهایشان با دیـگرانِ مهم نشئت گرفته است، بهطور مشترک تلاش میکنند (بالـبی، ۱۹۶۹). بـنابراین فـرض میشود که کیـفیت روابط والـد ـ نوجـوان، در طول زمـان ذاتاً ثابـت بـاشـد (آلن[۷۳]۵ و لاند۶، ۱۹۹۹).
کنش روابط ایمن برای نوجوان با کنشی که این روابط برای کودک دارد، همتراز است. در حالی که احساس ایمنی، اکتشاف محیط بلافصل را در کودکی تسهیل میکند، به نوجوان احساس اعتماد نسبت به حمایت خانواده برای اکتشاف محیط بیرون از خانواده، از جمله شکلگیری روابط با همسالان و دیگر بزرگسالان را هم میدهد.
در الگوهای روابط اجتماعی، وابستگی متقابل، شاخص همه روابط نزدیک است و در ارتباطهای همیشگی، عمیق و گوناگون که طی زمانی طولانی حفظ میشوند، متظاهر میگردد. در یک رابطه مبتنی بر وابستگی متقابل، طرفین رابطه به تبادلهای تأثیرگذار متقابل میپردازند و این ادراک را دارنـد که روابـط آنها متقـابل و متـداوم است ( ریـس، کالـینز و بـرشیـد۷، ۲۰۰۰).
شرکتکنندگان در رابطه، این ارتباطهای متداوم را درونی میکنند و آنها را در قالب طرحوارههای ذهنی سازمان میدهند. این طرحوارهها، انتظارات در مورد تعاملهای بعدی را شکل میدهند اما پیشرفتهای شناختی این درک را در نوجوان ایجاد میکند که قواعد تقابل و تبادل اجتماعی، که بر تعامل با دوستان حاکم است، قابل تعمیم به تعامل با والدین نیست (یانیس، ۱۹۸۰). استقلال عمل بیشتر، به نوجوان فرصت میدهد تا بر تعاملهایش با والدین بر مبنای ادراک سود و هزینه رابطه، تأثیر گذارد.
الگوی کالینز (۱۹۹۵) با این فرض آغاز میشود که فرایندهای شناختی و هیجانی مرتبط با انتظارات در مورد رفتار شخص دیگر، تعاملهای بین والدین و کودکان را واسطهگری میکند. در دورههایی از تغییر تحولی سریع، مانند انتقال به دوره نوجوانی، انتظارات والدین اغلب خدشهدار میشوند. این خدشهدارشدنها اغتشاش هیجانی و تعارض ایجاد میکند و والدین و کودکان را بر میانگیزد که انتظاراتشان را بهطورمناسبی مجدداً سازماندهی کنند. (صص.۲۳۳ـ۲۳۴)
ب) والدگری
واژه والدگری از فعل لاتین parere به معنای”ایجادکردن۱” است (هولدن،۲۰۱۰). آلوی۲ (۱۹۸۷)، والدگری
را”فرایند پرورش کودکان”تعریف میکند. والدگری به دامنه گستردهای از رفتارها یا رویدادها اطلاق میگردد که اساساً شامل جامعهپذیری کودکان به وسیله بزرگسالانی است که با آنها زندگی میکنند (شریور۳، ۲۰۰۴). جامعهپذیری فرایندی است که از طریق آن به فرد، مهارتها، الگوهای رفتار، ارزشها و انگیزشهای لازم برای کنشوری شایسته در فرهنگی که در آن رشد میکند، یاد داده میشود. والدین به جز نقشی که در جامعهپذیری کودکان دارند، عهدهدار تکالیف بنیادی دیگری نیز هستند. برادلی۴(۲۰۰۷، نقل از هولدن، ۲۰۱۰) شش تکلیف بنیادی والدگری را چنین بر میشمرد: (۱) تأمین ایمنی و معاش، (۲) حمایت اجتماعی ـ هیجانی، (۳) سازمان دادن به محیط و فعالیتهای کودک، (۴) ایجاد انگیزه و آموزش، (۵) زیرنظر گرفتن و نظارت، و (۶) فراهمآوردن رابطه اجتماعی. نقشی که از سوی پژوهشگران کمتر مورد توجه قرار گرفته است،
نقش هدایتکنندگی[۷۴]۵ تحول کودک به وسیله والدین است. هدایت والدین میتواند بر تحول کودک و کنش
او به منزله یک بزرگسال اثر عمیقی داشته باشد.
در باب اینکه چه عواملی بر رفتار والدگری تأثیر میگذارند، به عوامل فرهنگی همچون ملیّت و وضعیّت اقتصادی ـ اجتماعی، عوامل فردی مانند ویژگیهای والدین، عوامل بینشخصی همچون ساختار خانوادگی، منابع روانشناختی والدین همچون تاریخچه تحولی و شخصیّت، ویژگیهای کودک، مانند جنس و رفتار، و منابع بافتی تنیدگی و حمایت اجتماعی، مانند روابط زناشویی، شبکههای اجتماعی و روابط حرفهای اشاره شده است (هارمون۱ و بریم۲، ۱۹۸۰؛ بلسکی۳، ۱۹۸۴، نقل از هولدن، ۲۰۱۰).
۱ـ ب) الگوهای والدگری
اثر والدگری بر تحوّل نوجوان، یکی از موضوعاتی است که در باره آن پژوهشهای زیادی صورت گرفته است. بامریند۴ (۱۹۷۸، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) و افراد دیگری که در باب والدگری کار کردهاند (مکوبی۵و مارتین۶، ۱۹۸۳، نقل از استاینبرگ، ۲۰۰۵) آن را بر حسب دو بعد متوقع بودن۷ و پاسخده بودن۸، به چهار مقـوله اقتدارگر۹(متوقع بودن و میزان بالای پـاسخده بودن )، استبدادگر۱۰(پـاسخده نبودن و میـزان بالای متوقع بودن)، آسانگیر۱۱(میزان بالای پاسخده بودن و متوقع نبودن) و بیتفاوت۱۲(پاسخده نبودن و متوقع بودن) طبقهبندی کردهاند. پاسخده بودن والدین، یعنی، میزان پاسخدهی والدین به نیازهای نوجوان به شیوهای پذیرنده، و متوقع بودن، یعنی، میزان انتظار و خواست والدین برای داشتن یک رفتار مسئولانه و رشدیافته. استاینبرگ و سیلک (۲۰۰۲، نقل از ویگفیلد و دیگران، ۲۰۰۶) اشاره کردهاند که این سبکهای والدگری از نظر ابعاد مهار و صمیمیت هیجانی با یکدیگر متفاوتاند. از نظر آنها، سبک اقتدارگر، مهار همراه با حمایت از استقلال کودک را، که بهترین مهار است، برای او فراهم میآورد؛ ضمن اینکه صمیمیت هیجانی نیز در این نوع والدگری تدارک دیده میشود. استاینبرگ (۲۰۰۵) معتقد است که رابطه بین والدگری اقتدارگر و تحول موفق بسیار قوی است و در پژوهشهای انجامشده با قومیتها و طبقات اجتماعی و ساختارهای خانوادگی متفاوت، نه تنها در آمریکا بلکه کشورهای دیگر، نشان داده شده است.
نتایج تحقیقات استاینبرگ (۲۰۰۱) و پتیت، لئرد[۷۵]۱۳، داج، بیتس و کریس۱۴(۲۰۰۱) نشان میدهد که فرزندان والدین بیتفاوت، بیشتر احتمال دارد که به رفتار بزهکارانه، آزمایشگری جنسی، مصرف مواد و الکل مبادرت ورزند. این دسته از والدین در مورد فعالیتها و مکانهایی که کودک میرود، اطلاع کمی دارند، به تجربههای کودک در مدرسه یا با دوستان رغبت کمی نشان میدهند، با کودک بهندرت گفتگو میکنند و به ندرت در موقع تصمیمگیری عقیده نوجوان را در نظرمیگیرند. این شیوه والدگری بر سلامت روانی نوجوان تأثیرات منفی دارد؛ از جمله افسردگی و مشکلات رفتاری مثل سوء استفاده جسمانی و پرخاشگری نسبت به دیگران.
پارهای از پژوهشگران بر اساس رویآوردی ابعادی به مطالعه والدگری طی دوره نوجوانی، به جای آنکه به مهار والدین به عنوان یک بعد واحد با دامنه بالا و پایین بنگرند، بین مهار روانشناختی و مهار رفتاری تمایز قائل میشوند. در مهار روانشناختی، افکار و احساسات نوجوان مهار میشود و تحول روانشناختی او به تدریج ضعیف میگردد (باربر۱، ۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) ولی در مهار رفتاری، قواعد۲، نظارت، زیرنظرگرفتن و مدیریت فعالیتهای نوجوان از سوی والدین وجود دارد. والدگری پیشگیرانه۳و اعمال انضباط خشن در اوایل دوره کودکی و ادراک نوجوان از مهار زیاد والدین در مورد موضوعاتی که او فکر میکند باید تحت اختیار شخصی باشد، به احساس نوجوان از مهار روانشناختی میانجامد (اسمتانا و دادیس۴، ۲۰۰۲).
در دوره نوجوانی، زیرنظرگرفتن نوجوان از سوی والدین، به منزله شکلی از مهار رفتاری، بهطور فزایندهای اهمیت دارد. بر این اساس، والدین فعالیتها و ارتباطات نوجوان با همسالانش را ردیابی میکنند و در عین حال به او اجازه میدهند استقلال عمل بیشتری داشته باشد. مطالعات متعدد نشان دادهاند که زیرنظرگرفتن ناکافی والدین با مشکلات برونیسازیشده مثل اعتیاد، فرار از خانه، و رفتار ضد اجتماعی در ارتباط است (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶).
کر۵۱ و استاتین۶(۲۰۰۰) و استاتین و کر (۲۰۰۰) مشاهده کردهاند که نظارت و زیرنظرگرفتن والدین، نوعاً بر حسب دانش والدین از فعّالیّتهایی که نوجوان انجام میدهد و مکانهایی که میرود، و نه ردیابی واقعی و نظارت والدین عملیاتی میشود. در یک مطالعه طولی بزرگ (کر و استاتین، ۲۰۰۰) در نوجوانان۱۴ساله سوئدی نشان داده شده است که فقط میل نوجوانان به افشاگری برای والدین، و نه کوشش والدین برای دستیافتن به اطلاعات یا مهار رفتار نوجوانانشان، بر ارتباط نوجوان با همسالان منحرف و رفتارهای مشکلآفرین تأثیر میگذارد. در تحلیل مجدد دادههای طولی یک نمونه بزرگ از نوجوانان کالیفرنیای شمالی و ویسکانسین در آمریکا، فلچر[۷۶]۷، استاینبرگ و ویلیامز ـ ویلر۸(۲۰۰۴) به این نتیجه دست یافتند که مهار والدین بهطور معناداری در دانش والدین و کاهش بزهکاری نقش دارد.
الگوهای تعامل والد ـ کودک تحت تأثیر عوامل بافتی و موقعیتی گوناگونی است که وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده یکی از این عوامل است. پترسون و همکاران او (۱۹۸۹، نقل از ساندرز و دیگران، ۲۰۰۰) این عوامل را “اخلالگر[۷۷]“نامیدهاند؛ زیرا آنها در فرایند والدگری اختلال ایجاد میکنند که این امر بهنوبهخود رفتار کودک را تحت تأثیر قرار میدهد. مشکلات رفتاری کودک با وضعیت اجتماعی اقتصادی خانواده مرتبط است.
پژوهشگران تأثیر فقر را بر کارآمدی والدین با دقت بیشتری بررسی کردهاند. فقر باعث افزایش تنیدگی زندگی میشود که میتواند روابط والد ـ کودک را تغییر دهد (مگناسن و دانکن۲، ۲۰۰۲). مک لوید۳(۱۹۹۰ نقل از بولاک۴و دیسهیون، ۲۰۰۷) اظهار میکند که محیط خانوادگی فقیر و تعداد زیاد کودکان میتواند احساس عاملیت و خودکارآمدی نوجوان را، که برای پیشرفت و سازگاری مثبت وی حیاتی هستند، به چالش بکشد.
اگرچه فرض شده است که وضعیت پایین اقتصادی اجتماعی با نظارت و زیرنظرگرفتن ضعیف ارتباط دارد، این رابطه بیثبات بوده است. جالب این است که پژوهشهای اخیر (لوتار۵، ۲۰۰۳؛ لوتار و بکر۶، ۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) نشان داده است نوجوانانی که در محلههای بسیار ثروتمند پرورش مییابند، به خاطر زیرنظرنگرفتن فعالیتهای نوجوان، عدم نظارت والدین و نیز فشار برای پیشرفت و فقدان صمیمیت هیجانی با والدین، در معرض خطر اعتیاد، اضطراب و افسردگی هستند.
مطالعههای مشاهدهای در باب تعامل خانواده، شواهد بیشتری برای ماهیت متقابل تعاملات بین والدین و نوجوانان فراهم میآورد. هم نتایج تحلیلهای مقطعی و هم طولی، مبیّن آن است که تعاملهای خانوادگی که به نوجوان فرصت بیان افکار و احساسات مستقلانه را در عین حفظ صمیمیت و پیوند با والدین میدهد، حرمت خود بالاتر، صلاحیت روانشناختی بهتر، افسردگی کمتر، ارتقای تحول هویت و افزایش تحول من و استدلال اخلاقی رشدیافتهتر را تسهیل میکند. بیشتر پژوهشهایی که طی دهه گذشته برای درک والدگری و روابط والد ـ نوجوان انجام شدهاند، از مطالعاتی حاصل شدهاند که از گزارشهای نوجوانان سود جستهاند و مطالعات کمتری گزارشات والدین را هم دربرگرفته است. نتایج تحقیقاتی که به هر دو نوع گزارش توجه داشتهاند نشان میدهند که توافق بین دیدگاه والدین و نوجوانان در مورد والدگری یا روابط، کم تا متوسط است (اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶).
پ) فرهنگ و فرزندپروری
فرهنگ به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار بر تحول کودک و نوجوان مورد توجه پارهای از پژوهشگران قرار گرفته است (برای مثال، برونفن برنر، ۱۹۹۴). بر اساس الگوی ساپر[۷۸]و هارکنس۲(۱۹۸۶، نقل از حقوقی و لانگ۳، ۲۰۰۴) تأثیر فرهنگ بر تحوّل کودک از خلال اثر آن بر سه عنصر است: (۱) محیط فیزیکی و اجتماعی که فرزندپروری در آن واقع میشود، (۲) رسوم فرزندپروری و مراقبت از کودک، و (۳) روانشناسی والد (مراقب کودک)، یعنی، باورها و ارزشهایی که از لحاظ فرهنگی بنا شدهاند و به والدگری و رفتار کودک مربوطاند.
تریاندیس (۱۹۸۹) در مقالهای با عنوان”خود و رفتار اجتماعی در بافتهای فرهنگی”متفاوت به الگوهای فرزندپروری متفاوت در فرهنگهای جمعنگر و فردنگر اشاره میکند. در فرهنگهای جمعنگر دلمشغولی اصلی والدین همنوایی، اطاعت، قابلیت اعتماد و رفتار مناسب و در فرهنگهای فردنگر، خوداتکایی، استقلال، خودیابی، تحقق خود و خلاقیت است.
مارکوس۴و همکاران (۱۹۹۷، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کردهاند که در ابراز تعارض و حل آن، تفاوتهایی از نظر قومی، نژادی و فرهنگی وجود دارد. تعارض در روابط بینشخصی بیشتر مشخصه فرهنگهای فردنگر است تا جمعنگر. نتایج چندین تحقیق (برای مثال، چان و دیگران، ۱۹۹۸؛ گرینبرگر۵و چان، ۱۹۹۶، نقل از چان و فاراگیا، ۲۰۰۲ ) نشان میدهند که سطوح بالاتر تعارض والد ـ نوجوان، در چندین فرهنگ با سطوح کمتر صمیمیت والدین و سطوح بالاتر بدرفتاری نوجوان و نشانهشناسی افسردگی ارتباط دارد.
چان و فاراگیا (۲۰۰۲) در باب صمیمیت والدین، چه در شکل جسمانی (به پشت زدن، بوسیدن) و چه کلامی (تمجید و ابراز علاقه)، اظهار میدارند که این پدیدهای جهانی است که با پیامدهای مثبت روان اجتماعی مثل بهزیستی روانشناختی، حرمت خود و پیشرفت تحصیلی ارتباط جهانی دارد و فقدان صمیمیت والدین با پیامدهای منفی روانشناختی مثل پرخاشگری، بدرفتاری در مدرسه، عدم حساسیت هیجانی و نشانههای افسردگی ارتباط جهانی دارد. بهرغم جهانیبودن صمیمیت والدین، سطح این صمیمیت در فرهنگها یکسان نیست. فرهنگهایی که از نظر اجتماعی پیچیدهترند و جوامع صنعتی در مقایسه با جوامع سنتی، والدین را کمتر صمیمی و پذیرنده و حتی طردکننده ادراک میکنند. دو تبیین برای این تفاوت میتوان مطرح کرد؛ اول اینکه والدین در کشورهای صنعتی در مقایسه با والدین جوامع سنتی، وقت بیشتری را بیرون از خانه و دور از کودکان و نوجوانان میگذرانند. این افزایش جدایی به افزایش احساس نوجوان از عدم مراقبت میانجامد. دوم آنکه، صنعتی شدن به فردنگری منجر میشود. یک جنبه از فردنگری، اولویت داشتن نیازهای خود بر نیازهای دیگران است. بنابراین، در جوامع فردنگر والدین آن اندازه مراقبت و محبت نثار کودکان خود نمیکنند. در دراز مدت، محبت و پذیرش کمتر والدین موجب آن میشود که نوجوان با کسانی جز افراد خانواده خود پیوندهای عاطفی برقرار سازد.
کایو[۷۹]و تسنگ۲(۲۰۰۲، نقل از اسمتانا و دیگران، ۲۰۰۶) گزارش کردهاند که بسیاری از والدین آسیایی به شدت بر وابستگی خانوادگی تآکید دارند و در تعاملات خود با کودکان و نوجوانانشان، مهارکنندهترند.
۱ـ۱ـ۳ـ۲ تأثیر خانواده بر هویت
شکلگیری هویت به عوامل شخصی و بافتهایی بستگی دارد که افراد در آن عمل میکنند. همانطور که پیشتر بیان شد، اریکسون در نظریه خود در باب هویت، عوامل بافتی را از مؤلفههای جدانشدنی شکلگیری هویت میداند. از نظر گروتوانت (۱۹۸۷، نقل از پردی۳، تریپکونی۴، بولتون ـ لویس۵، فانشاو۶، گانستون۷، ۲۰۰۰) خانواده در شکلگیری هویت تأثیر میگذارد؛ بهویژه، وقتی نوجوانی آغاز میشود و رشدیافتگی شناختی فرایندهای تصمیمگیری را تسهیل میکند. در خانواده، نوجوان یاد میگیرد که دیدگاه خود را چگونه
[دوشنبه 1401-04-06] [ 12:53:00 ق.ظ ]
|