اگزما، نفس تنگی.
فربهی، روان بی‌اشتهایی محدود و جز آن.
در واقع مولفانی که مفهوم معادل افسردگی را به کار می‌بندند، همه رفتارهای مرضی کودک را به نوعی با افسردگی مرتبط می‌سازند و افسردگی (به خصوص در موقعیت‌های از دست دادن موضوع عشق) را ناشی از یک حادثه ضربه آمیز پیشین می‌دانند. اما تحقیقات اخیر علیه این گسترش نامعقول برخاسته‌اند و بر لزوم ایجاد تمایز بین از دست دادن موضوع محبت، حالت رنج ناشی از آن و واکنش افسرده‌وار تاکید کرده‌اند (دادستان،۱۳۹۰).
۲-۳. موضع‌گیری نظری درخصوص خودکارآمدی والدینی
اصطلاح خودکارآمدی برای اولین بار توسط بندورا[۶۸] شناسایی و گسترش یافت. او خودکارآمدی را به عنوان باور فرد در مورد توانایی های خود در انجام موفقیت آمیز تکلیفی که به او واگذار شده، تعریف می کند. بر این اساس افرادی که خودکارآمدی بالاتری دارند، معتقدند که می توانند به طور موثر با رویداد ها و شرایطی که مواجه می شوند برخورد کنند و برعکس افرادی که خودکارآمدی پایینی دارند، باور ندارند که بتوانند تغییراتی در خود و محیط اطرافشان ایجاد کنند (کولمن و کاراکر،۲۰۰۸).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

بندورا (۱۹۹۴) معتقد بود که رابطه ای دوجانبه بین خودکارآمدی و عملکرد در فرد وجود دارد. از نظر او خودکارآمدی بر جریان عملی که افراد برای دنبال کردن انتخاب می کنند، مقدار تلاشی که به خرج می دهند، مدت زمانی که در صورت رو به رو شدن با موانع و تجربیات استقامت می کنند، تاثیر دارد. بنابراین افراد خودکارآمد برای رسیدن به موفقیت تمایل دارند تا در یک تکلیف معین پافشاری کنند در حالی که افراد ناخودکارآمد به طور ناپخته ای دست از تلاش می کشند (فیست[۶۹] و فیست،۱۳۸۸).
سؤالاتی که در مورد باورهای خودکارآمدی مطرح است، در باره «توانستن» می‌باشد. آیا می‌توانم خوب بنویسم؟ آیا می‌توانم رانندگی کنم؟ آیا می‌توانم این مشکل را حل کنم؟ یا سؤالاتی که درباره خودپنداشت مطرح است در باره «بودن»[۷۰] است: من کیستم؟ آیا خودم را دوست دارم؟ در مورد خودم به عنوان نویسنده چه احساسی دارم؟ (پاجاریس، ۲۰۰۲). شدت اطمینان فرد به خودکارآمدی اش را معین می‌کند که به آزمایش حتی کنار آمدن با موقعیت‌های مشکل خواهد پرداخت یا نه (بندورا، ۱۳۸۳).
در چهارچوب نظریه خودکارآمدی بندورا (۲۰۰۶)، چنین عنوان می‌شود که افراد دارای باورهای قوی، بر توانایی‌های خود نسبت به افرادی که به توانایی‌های خود تردید دارند، در انجام تکالیف کوشش و پافشاری بیشتری نشان می‌دهند و در نتیجه عملکرد آن‌ها در انجام تکالیف بهتر است (بندورا، ۲۰۰۶). خودکارآمدی بر یادگیری و پیشرفت اثر می‌گذارد (شانک، ۱۹۸۴؛ تریشا[۷۱]،۱۹۸۶؛ نقل از مژدهی، ۱۳۸۱). خودکارآمدی بر انتخاب فعالیت‌ها، تلاش صرف شده، استقامت و پایداری در انجام تکالیف و دستاوردهای تکلیف تأثیر می‌گذارد. طبق گفته رایدینگ (۱۹۹۱)، افراد با توجه به تکالیف شناختی، یا از سبک خود سود می‌برند و یا ضرر می‌بینند؛ دشواری برخی از تکالیف به دلیل عدم همتایی[۷۲] بین تکلیف و سبک‌شان است. این نکته مهمی است تا افراد خود را از احساس عدم کفایت و کارآمدی در موقعیت‌های مختلف یادگیری آزاد سازند (رایندینگ،۱۳۸۴).
قضاوت‌های مربوط به خودکارآمدی، به دلیل نقش مهمی که در رشد انگیزش درونی دارد، از اهمیت و حساسیت خاصی برخوردار است. انگیزش درونی وقتی رشد می‌کند که تمایل برای دستیابی به این معیارها در فرد ایجاد می‌شود و هم در صورت دستیابی به نتیجه فرد به خودسنجی مثبتی دست پیدا می‌کند. این علاقه درونی موجب تلاش‌های فرد در طولانی مدت و بدون حضور پاداش‌های محیطی می‌شود (کدیور،۱۳۸۶).
خودکارآمدی مفهومی اختصاصی است و برای رفتار های مختلف در زمینه ها و موقعیت های گوناگون متفاوت می باشد (هاستینگز و برون،۲۰۰۲). بنابراین افراد می توانند در یک موقعیت خودکارآمدی زیاد و در یک موقعیت دیگر خودکارآمدی کمی داشته باشند. یکی از حیطه هایی که نظریه پردازان نقش خودکارآمدی را در آن بررسی کرده اند، حیطه والدگری است.
۲-۳-۱. تعریف خودکارآمدی والدینی
خودکارآمدی والدینی یک ساختار شناختی مهم در ارتباط با عملکرد والدین است. خودکارآمدی والدینی به ارزیابی والدین نسبت به توانایی خود در ایفای موفقیت آمیز نقش والدگری اطلاق می شود. بنابراین افرادی که به توانایی‌ها و مهارت های خود در نقش والدگری اعتماد داشته باشند، خودکارآمدی بالاتری را احساس می کنند (جونز[۷۳] و پرینز[۷۴]،۲۰۰۵).
خودکارآمدی والدینی تاثیر به سزایی بر نحوه تعاملات والد- کودک و کیفیت والدگری دارد. بر این اساس والدینی که خودکارآمدی بالاتری دارند، گرایش بیش تری به استفاده از روش های مثبت والدگری مثل پاسخ گو بودن، حساس بودن، گرمی، تحریک کنندگی، استفاده از سبک های کارآمد سازگاری و مراقبت بدون تنبیه دارند. برعکس والدینی که خودکارآمدی پایین تری دارند، گرایش به استفاده از شیو های خشن، تهدیدآمیز، پرخاشگرانه و استفاده از سبک های ناکارآمد سازگاری دارند (سندرس[۷۵] و وولی[۷۶]،۲۰۰۵؛ کولمن و کاراکر،۲۰۰۳).
۲-۳-۲. نقش خودکارآمدی والدینی
مطالعات مختلف نشان می دهد که خودکارآمدی والدینی کاربرد و نقش های متفاوتی دارد. جونز و پرینز (۲۰۰۵) چهار نقش متفاوت را برای این مفهوم در نظر گرفته اند: خودکارآمدی والدینی به عنوان پیش بین[۷۷]، واسطه[۷۸]، نتیجه[۷۹] و متغیر تبادلی[۸۰].
خودکارآمدی والدینی به عنوان یک متغیر پیش بین بر شیوه های والدگری تاثیر به سزایی دارد. والدینی که خودکارآمدی بالاتری دارند، احتمالا در به کار گرفتن مهارت های موثر والدگری از خود کفایت بیش تری نشان می دهند. بر عکس والدینی که خودکارآمدی پایین تری دارند، احتمالا در مواجهه با شرایط دشوار کمتر از روش های موثر والدگری استفاده می کنند (جونز و پرینز،۲۰۰۵).
خودکارآمدی والدینی به عنوان واسطه عمدتا در ارتباط بین متغیر های بوم شناختی و صلاحیت والدگری دخیل است. به عنوان مثال کولمن و کاراکر(۲۰۰۸) نشان دادند که خودکارآمدی والدینی میانجی بین خصوصیات والدین، خصوصیات کودک و عوامل محیطی با کیفیت والدگری، است.
خودکارآمدی والدینی به عنوان نتیجه به اشکال متفاوتی به کار گرفته شده است. به عنوان مثال بافت اکولوژیکی و ماهیت مشکلات کودک می تواند تاثیر به سزایی بر میزان خودکارآمدی والدینی بگذارد. پژوهش های مختلف نشان می دهد که وضعیت نامساعد اقتصادی- اجتماعی و مشکلات شدید کودک خودکارآمدی والدینی را تضعیف می کند (جونز و پرینز، ۲۰۰۵).
در نهایت خودکارآمدی والدینی ممکن است به عنوان یک متغیر تبادلی عمل کند. به عنوان مثال والدین با سطوح بالای خودکارآمدی ممکن است موفقیت بیش تری در والدگری از خود نشان دهند که این خود منجر به نتایج بهتر در کودک و در نهایت باعث افزایش خودکارآمدی والدینی در یک حلقه بازخوردی می شود. به همین ترتیب والدینی که خودکارآمدی پایین تری دارند ممکن است در والدگری دچار نزاع و درگیری شوند و نتایج نامطلوبی را در کودک تجربه کنند که منجر به کاهش بییش تری در خودکارآمدی والدینی شان می شود (جونز و پرینز، ۲۰۰۵).
۲-۳-۳. عوامل موثر بر خودکارآمدی والدینی
مطالعات مختلف نشان می دهد که خودکارآمدی والدینی تحت تاثیر عوامل مختلفی قرار دارد. کولمن و کاراکر (۲۰۰۸) این عوامل را در سه دسته وضعیت اجتماعی- اقتصادی، خصوصیات والدین و خصوصیات کودک طبقه بندی کرده اند:
۲-۳-۳-۱. وضعیت اجتماعی- اقتصادی
شرایط اجتماعی و اقتصادی خانواده می تواند تاثیر به سزایی بر خودکارآمدی والدینی بگذارد. جونز و پرینز (۲۰۰۵) نشان دادند مشکلات اقتصادی، ادراک والدین را از خودکارآمدی پایین آورده و کفایت والدگری را کاهش می دهد. در پژوهشی دیگر همبستگی قوی بین شرایط خوب اقتصادی و سطوح بالای خودکارآمدی والدینی مادران کودکان دبستانی نشان داده شد (کولمن و کاراکر،۲۰۰۰). البته برخی مطالعات نتایجی متضاد با این یافته ها را نشان دادند. به عنوان مثال پیرس[۸۱] (۲۰۰۲؛ به نقل از ابارشی، ۱۳۸۸) نشان داد مادرانی که از خانواده هایی با سطح درآمد پایین هستند و تحصیلات کمی دارند، اغلب اوقات خودکارآمدی والدینی بالاتری را گزارش می کنند. این یافته حتی زمانی که مادران با موقعیت های دشوارتر مواجه می شدند، بیش تر مشاهده شد.
علاوه بر این حمایت های اجتماعی و ساختار خانواده بر خودکارآمدی والدینی موثر است. پژوهش های مختلف نشان می دهند که عملکرد بالای خانواده، رضایت زناشویی، حمایت عاطفی همسران و روابط اجتماعی بالا و نزدیک تاثیرات به سزایی بر افزایش خودکارآمدی والدین دارد (سویگنی[۸۲] و لوتزنهایزر[۸۳]، ۲۰۰۹).
۲-۳-۳-۲. خصوصیات والدین
تجارب والدین در زمینه مراقبت از کودک، میزان تحصیلات و سلامت روان والدین از مهمترین ویژگی هایی است که بر خودکارآمدی والدینی تاثیر می گذارد. کولمن و کاراکر (۲۰۰۰) نشان دادند والدینی که تجارب قبلی بیش‌تری در زمینه مراقبت از کودک داشتند، خودکارآمدی بالاتری را در مقایسه با والدین دیگر گزارش دادند. علاوه بر این آن‌ها نشان دادند که تحصیلات بالای مادران با سطوح بالای خودکارآمدی همبستگی مثبتی دارد. آن ها معتقد بودند که مادران تحصیل کرده به احتمال بیشتری در پی کسب اطلاعات در خصوص رشد کودک و مهارت های موثر والدگری هستند. این امر موجب بهبود تعاملات والد- کودک و افزایش خودکارآمدی والدینی در آن ها گردید.
پژوهش های مختلف نشان می دهد که سن ارتباط معناداری با خودکارآمدی والدینی دارد. کنراد[۸۴]، گراس[۸۵]، فاگ[۸۶] و راچالاپ[۸۷] (۱۹۹۲) نشان دادند که مادران مسن تر در مقایسه با مادران جوان، اعتماد به نفس بیش تری را در تکالیف و موقعیت های والدگری دارند. در واقع سن بالا راهبرد های موثری را در والدین ایجاد می کند و انتظارات واقع بینانه تری را بو جود می آورد.
سلامت روان والدین نیز تاثیر به سزایی بر خودکارآمدی والدینی دارد. پژوهش های مختلف نشان می دهد که سطوح پایین خودکارآمدی والدینی با سطوح بالای استرس و افسردگی در مادران ارتباط معناداری دارد (گراس و توکر[۸۸]، ۱۹۹۴؛ فاکس[۸۹] و گلفند، ۱۹۹۴). باوجود اینکه مطالعات کمی درباره ارتباط سلامت روان پدران با خودکارآمدی شده است، برخی یافته ها نشان می دهد که سطوح بالای استرس موجب کاهش خودکارآمدی والدینی در پدران می شود (سویگنی و لوتزنهایزر، ۲۰۰۹).
۲-۳-۳-۳. خصوصیات کودک
شواهد مختلف نشان می دهد که خلق و خوی، سن، جنس و مشکلات رفتاری کودک تاثیر به سزایی بر احساس خودکارآمدی والدین می گذارد. تتی و گلفند (۱۹۹۹) گزارش کردند که احساس مادر از کفایت و خودکارآمد بودن با داشتن نوزادی که قابل پیش بینی و مدیریت بوده، به طور موثری نیاز های خود را ابراز می کند و به آسانی آرام می شود، افزایش می یابد. بالعکس میزان خودکارآمدی مادران در مواجهه با کودکانی که خلق و خوی دشوار تری داشتند، کاهش می یابد. یافته های کمی درباره ارتباط بین خودکارآمدی پدران و خلق و خوی کودک وجود دارد (سویگنی و لوتزنهایزر، ۲۰۰۹). لیو[۹۰]، اسکراملا[۹۱] و فیگات[۹۲] (۲۰۰۱) نشان دادند که پدران نوزادان دشوار لذت کم تری در والدگری احساس می کنند. اما در پژوهش دیگری، رابطه معناداری بین خلق و خوی کودک با خودکارآمدی والدینی در پدران مشاهده نشد (لیرکز[۹۳] و برنی[۹۴]، ۲۰۰۷).
جنسیت کودک نیز بر خودکارآمدی موثر است. لیرکز و برنی (۲۰۰۷)، در مطالعه خودکارآمدی والدین نوزادان به این نتیجه رسیدند که پدرانی که فرزند پسر دارند، خودکارآمدی بالاتری در مقایسه با پدرانی که فرزند دختر دارند گزارش می کنند. در مطالعه ای دیگر، تاثیر تعامل خلق و خوی کودک و جنسیت بر افزایش میزان درگیری والدین به ویژه در پدران نشان داده شد. بنابراین جنسیت نقش موثری بر خودکارآمدی پدران دارد (سویگنی و لوتزنهایزر، ۲۰۰۹).
خودکارآمدی والدینی ممکن است طی مراحل رشد کودک تغییر کند. برخی مطالعات تغییرات خودکارآمدی والدینی را طی زمان بررسی کرده اند. به عنوان مثال مطالعه طولی بویوین[۹۵] و همکاران (۲۰۰۲، به نقل از ابارشی،۱۳۸۷) تغییرات خودکارآمدی مادران را طی رشد کودک نشان دادند. بر طبق گزارش این محققان سطح خودکارآمدی مادران هنگامی که کودکشان ۵ ماهه بود بسیار بالا گزارش شده بود. این میزان خودکارآمدی به تدریج بین ۵ تا ۱۷ ماهگی کاهش پیدا کرد و دوباره از ۱۷ تا ۲۹ ماهگی افزایش یافت. البته برخی از مطالعات نشان دادند که خودکارآمدی والدینی در طول زمان ثابت است. به عنوان مثال اسنیوایند[۹۶] (۱۹۹۵، به نقل از ابارشی،۱۳۸۷) دریافت که خودکارآمدی والدینی از سه تا ۹ ماهگی پس از تولد تغییرات بسیار کمی دارد.
مشکلات رفتاری و رشدی کودک ارتباط معناداری با خودکارآمدی والدینی دارد. (راجرز و متوز،۲۰۰۴؛ کلارک، ۲۰۰۷؛ کولمن و کاراکر،۲۰۰۰). مطالعات مختلف نشان می دهد که مشکلات شدید کودک (اختلال بیش فعالی- کمبود توجه[۹۷]، اختلال نافرمانی مقابله ای[۹۸] شدید، اختلال اتیسم و رفتار های بزهکارانه) خودکارآمدی والدینی را تضعیف می کند (جونز و پرینز، ۲۰۰۵). به عنوان مثال، ماش و جانستون (۱۹۸۳) نشان دادند که مادران کودکان مبتلا به اختلال بیش فعالی-کمبود توجه در مقایسه با مادران کودکان عادی خودکارآمدی کم تری را گزارش کردند.
رابطه بین مشکلات رفتاری کودک و خودکارآمدی والدینی دوجانبه است. مشکلات رفتاری کودک ممکن است موجب کاهش خودکارآمدی والدینی شود. سطوح پایین تر خودکارآمدی نیز باعث می شود که والدین کمتر از روش های موثر والدگری استفاده کنند که این خود موجب افزایش مشکلات رفتاری در کودک می شود (جونز و پرینز، ۲۰۰۵).
مشکلات رشدی و رفتاری کودکان چالش های فراوانی را برای والدین به وجود می آورد. بنابراین اختلالات روانی دوره کودکی می تواند تاثیر به سزایی بر خودکارآمدی والدینی بگذارد (کروسما، ۲۰۰۷). اختلالات روانی کودکان به دلیل برخورداری از طیف متنوعی از ناهنجاری های زبانی، ارتباطی، رفتاری، اجتماعی، می تواند تاثیر به سزایی بر خودکارآمدی والدینی بگذارد (کروسما، ۲۰۰۷). والدین این کودکان به علت رفتار های مخرب کودکشان، مشکلات فراوانی در مهارت های والدگری تجربه می کنند. آن ها ممکن است به این نتیجه برسند که توانایی و صلاحیت لازم برای مدیریت رفتار های کودک خود را ندارند. (کولمن و کاراکر،۲۰۰۰).
پژوهش های اندکی در زمینه تاثیر اختلالات روانی کودکان بر خودکارآمدی والدینی انجام شده است. با وجود این یافته‌های پژوهشی نشان می دهند که والدین کودکان مبتلا به این اختلالات، خودکارآمدی پایین تری را گزارش می کنند (هاسل[۹۹]، روز[۱۰۰] و مک دونالد[۱۰۱]، ۲۰۰۵). از نظرکاتلر و کازلوف (۱۹۸۷؛ به نقل از کروسما، ۲۰۰۷) واکنش طبیعی والدین به تشخیص اختلال روانی در کودکشان، تردید درباره صلاحیت و خودکارآمدی والدینی است. دیمایرز[۱۰۲] (۱۹۷۷، به نقل از کروسما،۲۰۰۷) در بررسی صلاحیت مادران کودکان مبتلا به طیف اتیسم نشان داد که ۳۳ درصد از این مادران به توانایی و صلاحیت خود در نقش والدگری اعتماد نداشتند. توبینگ (۲۰۰۴) نیز در بررسی صلاحیت مادران کودکان مبتلا به بیماری روانی شدید به این نتیجه رسید که این مادران در مقایسه با مادران کودکان عادی رضایت و خودکارآمدی کم تری را در نقش والدگری نشان می دهند.
در یک پژوهش دیگر رودیگو و همکاران (۱۹۹۰) سطوح خودکارآمدی والدینی ۲۰ مادر کودک مبتلا به اتیسم، ۲۰ مادر کودک مبتلا به سندرم داون و ۲۰ مادر کودک عادی را مقایسه کردند. نتایج آن ها نشان داد که سطح خودکارآمدی مادران کودکان مبتلا به اتیسم پایین تر از سطح خودکارآمدی سایر مادران گزارش شده است. علاوه بر این، مادران کودکان مبتلا به اتیسم در مقایسه با سایر مادران دانش کمتری در زمینه والدگری داشتند و ارزش کم تری برای نقش والدگری قائل بودند.
کلارک (۲۰۰۷) نیز خودکارآمدی والدین کودکان مبتلا به اختلالات رشدی را با خودکارآمدی والدین کودکان عادی و کودکانی که مشکلات خاص داشتند (مثل اختلال بیش فعالی- کمبود توجه و اضطراب)، مقایسه کرد. نتایج این مطالعه نشان داد که والدین کودکان مبتلا به اختلالات رشدی خودکارآمدی کمتری را نسبت به دو گروه دیگر تجربه می کنند.
کانداری و کشان (۲۰۱۰) خودکارآمدی مادران کودکان مبتلا به اتیسم، سندرم داون و ناتوانایی های رشدی- ذهنی را بررسی کردند. آن ها گزارش دادند که همه این مادران درباره توانایی خود برای کنترل رفتار کودک تردید داشته و خودکارآمدی والدینی کمی را نشان دادند.
برخی مطالعات نیز میزان خودکارآمدی پدران و مادران کودکان مبتلا به اختلالات روانی را مقایسه کرده اند. به عنوان مثال شارپلی[۱۰۳] و بیتسیکا[۱۰۴] (۱۹۹۷) در برسی خودکارامدی ۲۱۹ والد کودک مبتلا به اختلالات روانی نشان دادند که مادران نسبت به پدران خودکارآمدی بالاتری را گزارش می کنند. این تفاوت خودکارامدی پدران و مادران به علت نقش بیش تر مادران در برآوردن نیاز ها و خواسته های روزانه کودکان است. چرا که مادران کودکان مبتلا به اختلالات روانی مسئولیت بیش‌تری را در زمینه مراقبت از کودک بر عهده دارند، بنابراین ممکن است احساس کنند که در این زمینه توانا تر از پدران هستند.
۲-۴. موضع‌گیری نظری درخصوص درمان مبتنی بر تعامل والد -کودک
شیوه های تعامل والد – کودک، در گذر سده ها دگرگون شده است. در سه دهه اول میلادی قرن گذشته، یعنی بین سال های ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ روش‌های تعامل والد – کودک تا حدود زیادی خشک و خشن بودند. متخصصان تعلیم و تربیت کودکان را به عنوان یک شیء فرض می‌کردند که می‌توان آن ها را به صورت نظام مندی شکل داد و شرطی کرد و به احساسات و احتیاجات طفل یا والدین و تغییرات اجتماعی و استعدادهای ژنتیکی و یا ویژگی های موقتی کودکان چندان توجهی نمی‌شد. در آن زمان به والدین توصیه می شد که با بغل کردن کودک به هنگام گریه کردن او را لوس نکنند، طبق برنامه ثابتی به او غذا بدهند (اعم از اینکه گرسنه باشد یا نباشند) و آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش دهند. این روش کاملا خشک تا حدودی تحت نفوذ مکتب رفتارگرایی بود و هدف والدین این بود که عادت های پسندیده را شکل دهند و از بروز عادات ناپسند جلوگیری کرده یا آن ها را سرکوب کنند (اتکینسون و همکاران،،۱۳۸۹).
در دهه ۱۹۴۰ روند شیوه های تعامل والد – کودک در جهت سهل گیری و انعطاف بیشتر دگرگون شد. در این دهه نظریه تعامل والد – کودک، زیر نفوذ مکتب روانکاوی قرار گرفت، مکتبی که در آن بر امنیت عاطفی کودک و زیان های ناشی از کنترل شدید تکانه های طبیعی در کودک و تاثیر محرومیت های سنین پایین بر رفتار های بعدی کودک تاکید داشت. در ۱۹۴۰ علاوه بر نفوذ مکتب روانکاوی فروید، شیوه های تعامل بر اساس نظریه های بنیامین اسپاک نیز استوار بود. وی معتقد بود والدین باید از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامه های انعطاف پذیری که هم با نیازهای خود آنان و هم با نیازهای کودک سازگاری داشت استفاده کنند. این نگرش های آزادگرانه در مورد کودک در سال های ۱۹۴۰ پدیدار شد و با تاثیر مداوم مربیان مترقی مانند جان دیوئی و نوشته های روان شناسان بشر دوستی چون مزلو و کارل راجرز نیروی محرکه بیشتری پیدا کرد (هترینگتون،۱۳۸۷).
در اواسط دهه ۱۹۶۰ بر نقشی که علاقه پدر و مادر در محیط کودک ایفا می کنند تاکید زیادی شده است. به نظر می رسد در حال حاضر شاهد نوسانی در جهت عکس هستیم. چنین به نظر می رسد که امروزه والدین احساس می کنند که سهل گیری پاسخ گوی مشکل آنان نیست. اکنون متخصصان به والدین توصیه می کنند که در تعامل با کودکشان کمی سخت گیرتر ولی فعال تر باشند. برخی از ویژگی های تعامل والد – کودک فعلی عبارتند از کنترل در حد اعتدال، انضباط محکم و حتی توسل به تنبیه در صورت لزوم. در عین حال والدین باید حدودی را برای کودکان تعیین کنند و در مواردی که فرزند قادر به قضاوت منطقی نیست، قدرت تصمیم گیری داشته باشند. در عین حال آن ها باید نظرات کودک را بشنوند و خود را با آن ها تطبیق دهند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۹).
۲-۴-۱. ماهیت و نقش تعامل والد – کودک
در سال های اخیر پژوهش های زیادی درباره عوامل خانوادگی موثر در رفتار و طرز فکر کودک صورت گرفته است. این پژوهش ها نشان می دهد در بین عوامل مختلفی که در پرورش شخصیت سالم در کودکان و نوجوانان موثرند، نحوه ی ارتباط والدین و کودک از اساسی ترین عوامل محسوب می شود (کاپلان و همکاران،۲۰۰۹).
.کودکان در سنین پایین تر به گونه ای پرورش می یابند که هرچه والدین احساس و درک می کنند و یا قلب آن ها به آن ها گواهی می دهد، جمع آوری و در لایه های زیرین شخصیت خود ذخیره می نمایند واساسا سازگاری و درک آن ها از جهان پیرامون، وابسته به نوع سازگاری و درک والدین است (انتن و گولان،۲۰۰۹).
چگونگی رابطه کودک با اعضای خانواده و بخصوص مادر در سال های اولیه زندگی از اساسی ترین عوامل رشد شخصیت به حساب می آید و اگر اختلالی در این رابطه عاطفی بوجود آید، امنیت عاطفی کودک مختل می‌گردد و در رفتار کودک اثر می گذارد (میلانی فر، ۱۳۹۱). یکی از اساسی ترین روش های ارتقای سطح بهداشت روان در جامعه آموزش نحوه برقراری ارتباط صحیح و یادگیری ایجاد ارتباط موثر و درست بین افراد یک خانواده است، چرا که تماس بین مادر و فرزند را می توان شروع اولین و مهم ترین روزنه های ارتباطی بین دو انسان به شمار آورد، زیرا پیش از تولد و دوران زندگی جنینی، تشکیل اولین پیوندهای ارتباطی بین مادر و کودک آغاز می شود و پس از تولد تداوم می یابد (جان‌یزرگی و همکاران،۱۳۸۷).
۲-۴-۲. نظریه‌های مختلف پیرامون تعامل والد – کودک
اندیشمندان مختلف با توجه به مکتب نظری خود هریک نظریاتی را پیرامون تاثیرات رابطه والدین با فرزندان بر رشد روانی اجتماعی و کیفیت زندگی روان شناختی کودک در بزرگسالی ارائه کرده اند. در ادامه برخی از مهم ترین این نظریه ها مورد بحث قرار می گیرد.
۲-۴-۲-۱. نظریه اریکسون
اریکسون تعامل والد- فرزند را بیشتر از بعد روانی- اجتماعی مطالعه می کند. از نظر او رشد روانی- اجتماعی انسان از همان روز نخست شروع می شود. اریکسون، تولد تا یک سالگی را مرحله اعتماد در مقابل عدم اعتماد نام می نهد. اگر کودک به محیط به خصوص مادر اعتماد کند، محیطی اساسا ایمن و رضایت آمیز برای او شکل می گیرد. در این محیط مادر پاسخ گویی مطمئن و امن برای نیازهای کودک است و به او کمک می کند تا به دنیا و زندگی اعتماد داشته باشد. امید، مایه و انگیزه اصلی زندگی در این مرحله شکل می گیرد. در مرحله بعدی تحول روانی_اجتماعی، تعامل کودک با مادر و حتی با پدر بیشتر می شود (فیست و فیست،۱۳۸۸).
در سه مرحله ابتدایی از مراحل هشت گانه اریکسون[۱۰۵]، هیجانات جزئی از مراحل هستند، مانند مرحله دوم که خودکفایی در مقابل هیجان شرم و تردید و در مرحله سوم که ابتکار در مقابل هیجان گناه قرار می گیرند. هیجانات پیامدی از مرحله رشدی می باشد مانند مرحله اول که اعتماد اساسی در مقابل بی اعتمادی منجر به هیجان امید یا ناامیدی خواهد شد. اولین بحران روانی بزرگ کودک در زندگی هنگامی پدیدار می شود که رفتار مادر غیرقابل اعتماد، ناکامی و طردکننده باشد. چنین رفتاری در کودک موجب ایجاد ترس، سوءظن و اضطراب نسبت به تمام دنیا و به خصوص نسبت به انسان ها می شود. این عوامل در مراحل بعدی رشد شخصیت تاثیر سویی بر جای می گذارند (احدی و بنی جمالی، ۱۳۸۷).
۲-۴-۲-۲. نظریه راجرز
عزت نفس عبارت است از ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی و خویشتن خود. عزت نفس نوعی قضاوت نسبت به ارزشمندی وجود خود است. طبق نظریه راجرز این احساسات عزت نفس در اثر «نیاز به نظر مثبت» دیگران بوجود می آید. نیاز به نظر مثبت دیگران در قالب بازخورد ها، برخوردهای گرم و محبت آمیز، احترام صمیمت، پذیرش و مهربانی از طرف دیگران در محیط و به خصوص اولیای کودک دریافت می شود (کمپل،۲۰۰۶).
راجرز معتقد است که کودک از همان اول زندگی به محبت و مهربانی نیاز دارد و اگر اولیای طفل، محبت بدون قید و شرطی به او بکنند، بعد ها از چنان عزت نفسی برخوردار می شود که لزومی به طرد کردن تجارب واقعی نمی بیند. لیکن اگر اولیای کودک به طور مشروط به او مهر و محبت کنند یا درباره او نظر مثبت بدهند، کودکتجربه هایی را که با خودپنداره او هماهنگ نباشد، طرد و انکار می کند. به نظر راجرز اصل و ریشه خودپنداره و علت تلاش در جهت حفظ ثبات و هماهنگی آن، کوشش طفل برای کسب و حفظ محبت است (احدی،۱۳۸۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...