فایل شماره 5614 |
سنا: (در حال گریه) بابا من اصلاً برای..(دایه وارد می شودو حرف سنا را قطع می کند.)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
دایه: بفرمایید آقا، برید تا دیر نشده.
پدر: (سوییچ را می گیرد) دیگه گریه نکن. باشه؟ خداحافظ.
(پدر خارج شده در را می بندد.)
دایه: انقدر گریه کن تا خسته شی.(شروع به گردگیری اتاق می کند) الان اگه داداشت به جای تو انقده سن داشت به باباش کمک می کرد نه اینکه یکسره گریه کنه. قدیما راست می گفتن، دختر مثل شمع تو روزه و پسر مثل چراغ تو شب.
سنا: نمی خوام، نمی خوام. برو بیرون. من دایه نمی خوام.
دایه: دهنتو می بندی یا خودم بیام ببندمش؟
سنا: برو بیرون، از اتاق مامانم برو بیرون،برو…
دایه: چون نمی خوام صدای جیغ جیغتو بشنوم بیا برو تو اتاقت، دِ یالا..(دست سنا را گرفته و او را به زور به سمت در اتاقش می برد که از سمت راست اتاق با هم مرتبط می شوند. سنا همچنان مقاومت می کند و دایه در را می بندد) برو تو اتاق خودت ببینم. (به تمیز کردن اتاق ادامه می دهد) یه ذره بچه چه بلایی سرم آورد، اِاِاِ، تو رو خدا ببینا. اگه این فسقلی با این صدای جیغش جار نمیزد چی دیده، الان من سروری می کردم، نه اینکه بیام اتاقارو رفت و روب کنم، بازم خدا خیر بده آقا رو، هر کس دیگه بود بیرونم می کرد. باید ببینم ..(در انتهایی از بیرون باز می شود و نهضت با دوستانش وارد می شود.)
دایه: (هُل می شود) سلام خانوما.
(مریم، یکی ازدوستان نهضت جواب سلام دایه را می دهد اما گلدخت و ریحان با بی تفاوتی رد می شوند. همه ی آنها در حال پچ پچ هستند. نهضت و مریم وریحان دور میز گرد و گلدخت روی صندلی گهواره ای می نشیند.)
دایه: چی بیارم خانوم؟
نهضت: دو تا چای، دو تا قهوه با کیک شکلاتی.
دایه: (با خنده) مثل همیشه؟
(نهضت نگاهی به او می اندازد)
دایه: بله، چشم خانوم.
گلدخت: چرا این صندلی رو عوض نمی کنی نهضت؟ دیگه داره قرچ و قورچ می کنه.
نهضت: اتفاقاً همون صداست که به من آرامش میده. یاد روزایی می افتم که وقتی بابام نبود می نشستم روش و درس می خوندم.
گلدخت: وای توام چه اعصابی داری.
ریحان: مجبور نیستی اونجا بشینی، حالا که نشستی غر نزن.
مریم: آی، این درد مچ دستمم دیگه خوب نمیشه. نهضت جان فکر می کنی پدرت وقت می کنه به مچ دست منم یه نگاهی بندازه؟
گلدخت: (باخنده) میتونی از ریحان بپرسی تا بافال قهوه جوابتو بده.
مریم: کی از تو پرسید خودتو دخالت میدی؟
ریحان: فال قهوه رو مسخره نکن. یه روز خودتم به دست و پام می افتی برات فال بگیرم، اون روز نمی گیرما. حالا گفته باشم.
نهضت: مریم جان من به آقا می گم، به احتمال قوی می تونه کمکت کنه. البته تخصصش استخون نیست اما به هر حال طبابت خونده. فعلاً که رفته روستای برغان مریضهای اونجا روببینه.
مریم: خدا خیرش بده. تا جایی که از دستش بر بیاد خیر میرسونه.
ریحان: آره منم قبول دارم.
(دایه با سینی چای و قهوه وارد می شود و جلویشان می چیند.)
نهضت: به همه خیر میرسونه اما یه جاهایی می تونست به خونوادش خیر برسونه و نرسوند. این گناهش بیشتر از کسیه که نتونه خیر برسونه.
دایه: الآن کیکم میارم. (خارج می شود.)
ریحان: نگو اینطوری، آقای خوبی داری که همچین زندگی ای رو برات جفت و جور کرده.
نهضت: نگفتم بَده. خدا سلامت نگهش داره.
(سنا با عروسکی در دست از درسمت راست وارد می شود.)
سنا: سلام مامان.
نهضت: (با جدیت) سلام دخترم. به خاله ها سلام کن.
سنا: ( به سمت آنها می رود.) سلام خاله مریم، خاله ریحان و خاله …(اسمش را فراموش کرده)
نهضت: (کمکش می کند) خاله گلدخت.
گلدخت: سلام خاله، مامانت که از همه ی ما باهوش تر بود، تو چرا هوششو به ارث نبردی؟
(دایه با کیک وارد می شود)
دایه: (رو به سنا) کیک میخوری عزیزکم؟
سنا: (با تندی) نه نمی خورم.
نهضت: سنا این چه طرز جواب دادن به دایه ست؟ زود باش عذرخواهی کن.
سنا: مامان.
نهضت: من حرفمو یکبار می زنم.
سنا: ببخشید.
دایه: نه دخترم من که از تو ناراحت نمیشم. تو مثل دختر خودمی.
مریم: چه دایه ی خوبی داری.
نهضت: آفرین دخترم، حالا برو بشین رو صندلیت، حوصلتم سر رفت برو تواتاقت با اسباب بازیات بازی کن، باشه؟
سنا: باشه.( به سمت گهواره می رود وکمی آن را تکان می دهد) دلم برای داداش کوچولوم تنگ شده.
نهضت: سنا شلوغ نکن. گفتم اومدی اینجا آروم میشینی سر جات.
(گلدخت و ریحان آرام با هم صحبت می کنند.)
سنا: باشه.
گلدخت: نهضت، تو که دَرسِت از همه ی ما بهتر بود، چرا پدرت نذاشت ادامه بدی؟
(نهضت سکوت می کند.)
ریحان: خب حالا نهضتو یاد گرفتاریاش ننداز.
نهضت: سنا، بابات نگفت کی میاد؟
سنا: گفت دیر میام.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1401-04-05] [ 08:54:00 ب.ظ ]
|