معنای اصلی بصر همان علم یافتن است که گاه با دیده­ی چشم و گاه با دیده­ی قلب حاصل می­ شود. همان­طور که دیدن و رؤیت مقیّد به علم نیستند، علم نیز مطلق بوده و مقیّد به دیدن و رؤیت نمی ­باشد.[۲۰۹]
با توجه به آن­چه که در معنای بصر گفته شد برای بصیرت که مصدری از این باب است کاربردهای معنایی مختلفی به کار رفته است که می­توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف: اعتقاد قلبی به دین و حقایق امور[۲۱۰]، عقیده قلبی[۲۱۱]
ب: عبرت؛ وقتی گفته می­ شود آیا برای شما در این (امر) بصیرتی است؟ منظور این است که آیا برای شما عبرتی است که از آن عبرت بگیرید.[۲۱۲]
ج: بیّنات و دلیل و برهان که موجب شناساندن هدایت از ضلال و حق از باطل می­گردد. بسیاری از واژه شناسان بیّنات و دلیل و برهان را از آن­جهت از معانی بصیرت به شمار آورده­اند که این­ها موجب بصیرت و بینایی قلب می­گردد و در حقیقت نام مسبب را بر سبب نهاده­اند.[۲۱۳] به گفته­ی ابن منظور یکی از معانی بصیرت «الترس» به معنی زره و لباس رزم است. از آن­جا که اولین سلاحی که از یک جنگجو دیده می­ شود زره اوست، لذا بصیرت به معنای دلیل و برهان هم به کار رفته است. چون دلیل و برهان در مقام احتجاج بر هر چیز دیگر مقدم است.[۲۱۴]
دانشمندان لغت برای بصیرت معانی دیگری نیز ذکر کرده ­اند که برخی آز آن­ها به شرح ذیل می باشد:
تکّه‏اى از خون که نمایان است و برق مى‏زند (کنایه از وجود شکارى که خونش ریخته شده)[۲۱۵]، سپر چرمین و آهنى و یا قرص خورشید که‏ به خوبى نمایان و روشن است[۲۱۶]، چیزى که ما بین دو تکّه پارچه براى بریدن و اندازه گرفتن قرار مى‏دهند و آن­جا را خط مى‏کشند (وسیله متر کردن پارچه و ساختمان یعنى طراز) و- بصرت الثّوب و الأدیم- پارچه و زمین را خط کشیدم.[۲۱۷] بصیرت در این معنا به عنوان وسیله ی اندازه ­گیری و جدا کننده، آمده است که با معنای مورد نظر در این تحقیق ارتباط دارد چرا که بصیرت موجب روشنایی قلب بوده و حق و باطل را برای صاحب بصیرت نمایان می­ کند.
۲-۴-۱۰-۲) بصیرت در اصطلاح مفسّران:
شیخ طوسی در تفسیرخود «التبیان» در تعریف بصیرت می­نویسد: آن دلالتی است که موجب علمی می­ شود که همه چیز به­وسیله ی آن علم آن­گونه که هست دیده می­ شود.[۲۱۸]
بصیرت بیّنه و دلیلی است که هر چیزی به وسیله­ آن آن­طور که هست دیده می­ شود.[۲۱۹] ‏مغنیه بصائر را دلائل و بیناتی بر وجود خدا و وحدانیّت او دانسته و می­افزاید که اطلاق بصائر بردلائل از باب اطلاق مسبب بر سبب می­باشد چرا که بصائر جمع بصیرت بوده و آن ادراک حاصل شده توسط قلب است که از ادله و براهین نشات می­گیرد.[۲۲۰]
بصیرت برای قلب به منزله­ی چشم برای بدن است و از آن­جایی که حق به وسیله آن آشکار گشته و دیده می­ شود دلیل نامیده شده است.[۲۲۱]
‏بصیرت برای قلب به منزله­ی بصر برای چشم بوده و نوری است که قلب به وسیلۀ آن می­بیند همان­گونه که بصر نوری است که چشم به­وسیله آن می­بیند. و البته اطلاق بصائر بر آیات و براهین از باب اطلاق مسبب بر سبب می­باشد.[۲۲۲]زمخشری نیز بصیرت را نور قلب می­داند که به وسیله­ آن آگاه می­ شود آن­چنان که بصر نور برای چشم است که به توسط آن می­بیند.[۲۲۳]برخی دیگر بصیرت را به معنای بینایی گرفته و منظور از آن­را آیات و دلائلی می­دانند که موجب روشنایی قلب مؤمنان می­ شود و هدایت و رحمت را از لوازم آن و تذکر و بیداری دل­های آماده را از نتایج آن می­دانند.[۲۲۴]
صاحب تفسیر المیزان ذیل آیه شریفه­ی« قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ»[۲۲۵]می­نویسد: بصیرت دراین باب به معناى ادراک حاسّه بینایى است که براى رسیدن به خارج و ظاهرهرچیزى از قوى‏ترین ادراکات شمرده مى‏شود و این دیدن و ندیدن که درآیه شریفه است مجازاً به معناى علم و جهل و یا ایمان و کفراست.[۲۲۶]ایشان هم­چنین ذیل آیه ۱۴ سوره مبارکه قیامت، بصیرت را رؤیت قلب و ادراک باطنی دانسته و می­افزایند که اطلاق آن برانسان یا از باب «زید عدل است» می­باشد و یا تقدیر آن«الانسان علی نفسه ذو بصیره» می­باشد.[۲۲۷]در مقام جمع­بندی می­توان گفت که بصیرت امری فراتر از رؤیت ظاهری بوده و آن ادراک حقایق و رؤیت اشیاء آن­گونه که هستند می­باشد و این امر به توسط ادله و براهین به وقوع می­پیوندد؛ یا به عبارت بهترمنظور از این واژه که روی آن بسیار تأکید می‌شود، این است که همان طور که ما در دیدنی‌های ظاهری، برای جلوگیری از خطر باید در لغزشگاه‌ها دقّت کنیم، پیش پایمان را خوب نگاه کنیم و حواس‌مان را جمع کنیم که در چاله نیفتیم، در امور معنوی و اجتماعی هم باید بینش دقیقی داشته باشیم. ترجمه فارسی بصیرت، همان «بینش» است؛ یعنی به مسائل سطحی نگاه نکنیم. خوب دقیق شویم. اشخاص را، گروه‌ها را، شرایط اجتماعی داخل و خارج را، درست بشناسیم و درک کنیم تا در دام نیفتیم و بعد از کسب شناخت و آگاهی لازم مواظب باشیم که هوای نفس ما را فریب ندهد و موجب کوردلی‌مان نشود. در حقیقت قوام بصیرت، اولاً به شناخت شرایط رفتار است؛ یعنی بفهمیم در چه شرایطی مشغول به انجام کاری هستیم؟ در این کار با چه کسانی مواجه هستیم؟ ما در چه شرایط زمانی و مکانی قرار گرفته‌ایم؟ و ثانیاً مواظب باشیم که حبّ و بغض‌ها و هوس‌ها و تعلّقات، باعث نشود به دام شیطان بیفتیم.[۲۲۸]
فصل سوّم
اقسام دشمن از دیدگاه قرآن کریم
در فصل پیش به بررسی نگرشی در آیات قرآن کریم در زمینه­ شناخت دشمنان و بررسی واژگان کلیدی در این­باره پرداختیم، در این فصل به بررسی اقسام دشمن از دیدگاه قرآن کریم پرداخته و در یک تقسیم بندی کلی به سه گروه کلّی تقسیم نموده و مورد بررسی قرار می­دهیم.
فصل سوّم:
۳-۱) اقسام دشمن از دیدگاه قرآن کریم
با توجه به تعریفی که از دشمن در فصل اول بیان شد، هم­چنین برطبق آیات قرآن کریم که شش گروه از دشمنان را نام برده است: «شیطان و همراهان او»، «نفس امّاره»، «برخی از همسران و فرزندان»، «کفار ومشرکان»، «برخی از اهل کتاب خصوصاً یهودیان» و «منافقین»، می­توان این شش دشمن را، در یک تقسیم بندی کلّی به سه گروه تقسیم نموده و مورد بررسی قرار داد، البته دشمنان دیگری نیز مانند مرجفان، مجرمان، مسلمانان متجاوز، محاربان، فسادگران و… هستند که در این تحقیق به دلیل اجتناب از تطویل بحث، به بررسی آن­ها نمی­پردازیم:
۱)دشمن ایمانیدرونی یا پنهان
۲)دشمن خارجی
۳) دشمن داخلی.
هرگاه انسان دشمن خود را رو در روى خود ببیند، طبعاً از خود دفاع مى‏کند و مواظب است تا کمترین ضربه را از ناحیه دشمن پذیرا گردد اما دشمن پنهان، بدترینِ دشمنان است، زیرا که انسان از آن غافل مى‏شود و از نقشه‏هاى او کمتر آگاه مى‏گردد.
از سویی دیگر دشمن پنهان، غالباً ایمان انسان را هدف می­گیرد لذا ضربات مهلک‏ترى را به ما وارد مى‏کند، بنابراین برماست ابتدا دشمن پنهان را شناخته و از نقشه‏هاى او آگاهى پیدا کنیم و پس از سرکوبى او و با عزمى استوار بر دشمن بیرون بتازیم.
بخش اول:
۳-۱-۱) دشمن ایمانیدرونی یا پنهان:
مهّم­ترین دشمنان ایمانی انسان؛ شیطان و نفس امّاره انسان و برخی از همسران و فرزندان انسان می­باشد که به بررسى هر کدام در آیات قرآن کریم مى‏پردازیم:
۳-۱-۱-۱) شیطان و همراهان او:
شیطان:
قرآن کریم با طرح بیش از صد بار از دو واژه «ابلیس وشیطان » اهتمام خود به معرفی شیطان و شیوه ­ها و شگرد­های او و راه مقابله را نمایان ساخت؛ کلمه شیطان و مشتقاتش ۸۸ بار در قرآن آمده است.[۲۲۹] این کلمه به صورت مفرد هفتاد بار و به صورت جمع (شیاطین) هیجده بار در قرآن مجید آمده است.[۲۳۰]و کلمه ابلیس ۱۱ بار در قرآن آمده است[۲۳۱] که ۹ بار آن ضمن داستان آفرینش آدم و فرمان سجده بر وی آمده.(بقره/۲ و۳۴- اعراف/۷ و۱۱- حجر/۱۵و۳۱ و۳۲- اسراء/۱۷و۶۱- کهف/۱۸و۵۰- طه/۲۰ و۱۱۶-ص/۳۸و۷۴ و ۷۵) در دو مورد دیگر نیز واژه ابلیس آمده است: یکی در آیه ۲۰ از سوره سبأ و دیگری در آیه­ی ۹۵ از سوره­ی شعراء.
از دیدگاه قرآن، شیطان با خدا، پیامبران الهی، ملائکه و مؤمنان، دشمن است و سعی می­ کند روند سعادت و رحمت و برکت را در جهان متوقف سازد و انسان را از مدار اخلاق، عدالت و عبادت الهی بیرون کند و او را به فساد و ظلم و بندگی خویش وادارد.
سخن برخی از آیات در این باب نشان دهنده این نکته ظریف است که شیطان دشمن انسانیّت است و در واقع همه کوشش او برای آن است که انسانیّت را از انسان بگیرد و یا او را در مسیر انسانیّت متوقف سازد عداوت شیطان با آدم به این دلیل نیست که شیطان با شخص او دشمن است بلکه از آن اوست که حضرت آدم (ع) الگوی انسانیّت است بر این اساس دشمنی شیطان با انسان امری جدّی است و خدا به دشمنی با او و ترک دوستیش امر کرده و با تحذیر از عبادت او دوستی با وی را خسران دانسته است.
۳-۱-۱-۱) معنای لغوی و اصطلاحی شیطان و ابلیس:
معنای لغوی شیطان:
شیطان‏: دور شده. متمرد[۲۳۲]. می توان آن­را شیطان معروف و به معنى هر متمرّد و طاغى گرفته‏ اعمّ از آن­که از جنّ باشد یا انس یا جنبندگان.[۲۳۳]
به عقیده راغب و ابن اثیر و دیگران نون شیطان اصل کلمه است و آن از شطن یشطن می­باشد شطن، به معنى دور شدن است «شطن عنه: بعد»[۲۳۴] على هذا شیطان به معنى دور شده از خیر است.[۲۳۵]
راغب در ذیل واژه­ی «شطن» می­نویسد‏: درالشَّیْطَان، حرف (ن) اصلى است و از« شَطَنَ‏» یعنى دور شدن است.
الشَّیْطَان‏: دور شده از رحمت حقّ؛ و از این معنى است عبارت: بئرٌ شَطُون‏: چاه ژرفناک و بسیار عمیق.
شَطَنَتِ‏ الدّارُ: خانه دور شد؛ غُرْبَهٌ شَطُون‏: غربتى بس دور.
و نیز گفته‏اند حرف (ن) در شیطان زیادى است و ریشه آن«شاط یشیط» یعنى از خشم سوخت، گرفته شده، پس شیطان، مخلوطى است از آتش.[۲۳۶]
طبرسی در موردِ شیطان می­گوید: شیطان در لغت، هر نافرمان و سر کشى است اعمّ از انسان و جن و حیوان و لذا در قرآن «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» آمده است و وزن آن فیعال است از «شطن» به معناى دور شده برخى آن را (فعلان) از فعل «شاط» به معناى باطل شد دانسته‏اند ولى صحیح همان قول اولى است زیرا شاطن به معناى متمرد و نافرمان در کلمات عرب دیده می­ شود.[۲۳۷]
معنای اصطلاحی شیطان:
هر قدرتی نابکار و بسیار بدکردار و هر موجود سرکش و گستاخی، انس یا جن را شیطان گویند.[۲۳۸] بنابراین الشاطن به معنای مردی خبیث، پلید و دور از حق و مخالفت کننده می­باشد.
شیطان از لغتِ شطن است. معناى کلمه شطن: هر موجودى است که متمرد و سرکش باشد، چه انسان باشد، یا جن یا جنبندگان دیگر لذا در قرآن مجید راجع به این موضوع می­فرماید: (شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ) کلمه: شیاطین که در این آیه شریفه است جمع کلمه­ی شیطان می­باشد.[۲۳۹]
بنابراین شیطان به معنای موجود شرور و زیانبخش و مفسد است ولی بدیهی است منظور این نیست که شیطان در همه جا یک معنا دارد بلکه معنای وسیعی می­توان از او انتزاع کرد که یکی از مصداق­های روشن آن ابلیس و لشکریان و اعوان و انصار اوست و مصداق دیگر آن انسان­های مفسد و منحرف کننده و احیاناً در پاره­ای از موارد به معنای میکروب­های مؤذی هم آمده است.[۲۴۰]
اما مراد ما در این تحقیق از واژه­ی شیطان همان ابلیس رانده شده از درگاه خدا می­باشد لذا در طول این تحقیق هرجا این واژه مورد استفاده قرار گرفت، منظور همان موجودى شرور و گمراه کننده است که با نفوذ به درون انسان به وسوسه و اغواگرى مى‏پردازد. همان همراهى شوم و همدمى نامیمون که انسان را به کارهاى زشت تشویق و بدى‏هاى او را نیز زیبا جلوه مى‏دهد تا به توبه موفّق نگردد، قرآن کریم نیز تصریح مى‏کند که شیطان دشمن آشکار شماست:« إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً»[۲۴۱]: همیشه شیطان دشمن آشکارى براى انسان بوده است.
لذا تعریف اصطلاحی ما از شیطان عبارت است از: موجود سرکش و مغروری که به خاطر تمرّد از دستور خدا مبنی بر سجده بر حضرت آدم (ع) از درگاه خداوند رانده شد و از آن­رو تمام قدرت خود را برای گمراهی انسان بسیج نمود اما به تعبیر قرآن، کید وقدرت او در مقابل قدرت خدا ضعیف و ناچیز است: « إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً»[۲۴۲]: همانا نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است.
معنای لغوی ابلیس:
در مورد عربی یا عجمی بودن واژه ابلیس، نظرات مختلفی وجود دارد، در مجمع البیان آمده: ابلیس نام غیرعربى است[۲۴۳] و افرادی چون راغب و قرشی گفته‏اند.[۲۴۴] که عربى است و از ابلاس مشتقّ است.
قاموس آن را عربى و از ابلاس گرفته است و در قاموس عجمى بودن آن را نیز متحمل دانسته است.[۲۴۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...