فایل شماره 6551 |
میرسد و در حق سفر میکند فرق فراوان دارند، چنین موحدانی همتای فرشتگان در صحابت خدای سبحان به وحدانیت او گواهی میدهند: «شهد الله انه لا إله الا هو و الملائکه و أولوا العلم قائماً بالقسط». (جوادی آملی، رحیق مختوم، ج ۲، ص ۳۲۷)
فصل سوم:
طرح و توضیح شبهه
دو واجب بر فرض وجود، دارای یک وجه مشترک و امتیاز هستند، چراکه اگر از جمیع وجوه مثل هم باشند فاقد دوگانگی خواهند بود و اگر از هر جهت متفاوت باشند هر دو با هم نمیتوانند واجب الوجود باشند.
تقریر منطقی استدلال بر نفی تعدد واجب الوجود به این صورت است که:
اگر واجب الوجود متعدد باشد، وجوب وجود یا تمام ذات است و یا جزء ذات و یا خارج از ذات است. این یک قیاس استثنایی است که اگر تالی آن به هر سه وجه خود باطل شود، مقدم آن یعنی تعدد واجب نیز باطل خواهد شد. شبهه ابنکمّونه مربوط به حالت سوم تالی است. حالت اول تالی موجب نیاز به غیر برای حصول تعیّن و امتیاز است. حالت دوم تالی مستلزم ترکیب و احتیاج به اجزاست. آنچه باقی میماند وجه سوم از تالی است که در اینجا به توضیح دربارۀ آن خواهیم پرداخت.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
اگر جهت امتیاز واجبها تمام الذات باشد، دو ماهیت بسیط مجهول الکنه خواهیم داشت که وجوب وجود از هر دوی آنها انتزاع خواهد شد. شبهۀ ابنکمّونه از اینجاست که شروع میشود.
ابنکمّونه با تصریح به اینکه راههای اثبات واجب الوجود بسیار است، در کتب خود چند دلیل بر اثبات واجب الوجود ذکر میکند. شاکلۀ اصلی برهانهای ابنکمّونه مبتنی بر استدلال وجوب و امکان است که قبل از آن هم توسط ابنسینا مطرح شده است. اگر در عالم واجبی وجود نداشته باشد، مجموع عالم ممکن خواهد بود؛ ممکن در وجود خود نیازمند به علت است و آن علت بالضروره باید واجب باشد و گرنه مستلزم دور یا تسلسل خواهد بود.
بنظر میرسد، ابنکمّونه در ابتدای امر قادر به پاسخگویی از شبهه خود نبوده و بعداً با گذشت زمان پاسخ خود بر این شبهه را در کتاب الجدید فی الحکمه ذکر میکند. ملاصدرا در اینباره مینویسد:
ابنکمّونه در بعضی از کتابهایش میگوید: «براهین اثبات توحید همگی در صورتی است که واجب الوجود ها مشترک در ماهیت باشند، امّا اگر در میان ماهیت آنها اختلافی باشد، چارهای جز استفاده از یک برهان دیگر نخواهد بود و من تا بحال به این برهان دست نیافتهام.» (ملاصدر، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج۶، ص ۶۳) {۸}
این احتمال با بیان گروه دیگری از محققان نیز تأیید میشود.
و از همین جاست که ابنکمّونه در بعضی نوشتههایش عنوان میکند که براهین توحید در باره واجب الوجود های مشترک در یک ماهیت است. امّا برای عقل لحاظ واجب الوجود های متفاوت در ماهیت که منحصر در فرد هم هستند جائز است. در این حالت اشتراک میان آنها به وجوب وجود است و این احتمال اگر باطل باشد باید به برهانی غیر از براهین فعلی باشد و من تا به حال پاسخ آن را نیافتهام. (محقق دوانی، شواکل الحور فی شرح هیاکل النور، ص ۱۶۶) {۹}
پسازآن در کتاب الجدید فی الحکمه در ضمن فصل «ان واجب الوجود واحد لا یقال علی الکثره بوجه» به اثبات توحید ذاتی واجب الوجود میپردازد و بر این مدعا به شش دلیل وعده میدهد. امّا فقط پنج دلیل را ذکر کرده و در پایان به نحو اجمالی و بدون اشاره به آیات قرآن کریم متذکر برهان تمانع میشود.
برهانهای ابنکمّونه در اثبات توحید ذاتی:
دلیل اول: دو فرد از واجب الوجود باید در یک ماهیت مشترک باشند؛ برای اثنینیت نیاز به وجه فارق است، بنابراین در ماهیتهای خود دارای یک وجه افتراق نیز هستند. این امر موجب ترکیب خواهد بود. نیاز به اجزاء با واجب الوجود بودن منافات دارد. بنا براین نوع واجب منحصر در یک فرد است.
دلیل دوم: اگر دو فرد از نوع واجب وجود داشته باشد، تفاوت آنها یا به واسطۀ فصول، یا به عوارض است. فصل مقوم نوع است زیرا جنس به خودی خود محقق نمیشود وبا الحاق فصل حصۀ خاصی از آن که نوع باشد پدید میآید. در فرض مذکور جنس ما همان واجب الوجود بودن است که مشترک قرار گرفته و امتیاز به فصول است. واجب در حصول خود نیازمند فصل است و این خلاف واجب بالذات بودن است.
اگر امتیاز به واسطۀ عوارض باشد، این عارض یا لازم است و یا مفارق. وقتی ذات آنها یکی باشد، عوراض لازم هم یکی خواهد بود، در این حالت تمایزی ایجاد نخواهد شد که باعث تعدد واجب الوجودها باشد. اگر امتیاز به واسطۀ عوارض مفارق باشد، ذات واجب الوجودها مقتضی چنین عوارضی نخواهد بود، بنابراین ذات واجب الوجودها در تحصل خود نیازمند یک علت خارجی خواهند بود که بطلان آن واضح است.
دلیل سوم: اگر تعیّن واجب الوجود بخاطر ذات آن باشد، مصداق دیگری نخواهد داشت و اگر بسبب امر دیگری باشد واجب تعالی محتاج است. اگر نه معلل به ذات و نه معلل بغیر باشد تخصیص بدون مخصص پیش خواهد آمد که محال است.
دلیل چهارم: چیزی که دلیل وجوب واجب الوجود است نباید زاید بر ذات باشد و هر آنچه چنین باشد نوعش منحصر در فرد است. بیان صغری: اگر هویت نفس ماهیت نباشد، زائد برآن خواهد بود و زیادت دلیل بر احتیاج است و این باعث امکان هویت میشود که خلاف فرض است. اگر ماهیت خود مؤثر در وجود باشد باید از قبل متشخص بوده باشد که این محال است. امّا کبری نیازی به بیان ندارد.
دلیل پنجم: دو واجب که نوع واحد دارند را در نظر بگیرید، اگر علت برای وجود ماهیت در خارج باشد واجب در وجودش معلول غیر شده و اگر واجب علت برای هویت باشد نوع منحصر در فرد خواهد بود.
ابنکمّونه در ادامه به طرح شبهه منسوب به خود پرداخته و این چنین مینویسد: «اگر وجود واجب الوجود های متفاوت در ماهیت درست باشد، وجوب وجود عرض لازم خواهد بود و هر واجب الوجودی در وجوب وجود با دیگری مشترک، و به تمام ماهیت از آن ممتاز است.» (نک: ابنکمّونه، الجدید فی الحکمه، ص ۵۳۵-۵۴۳) {۱۰}
پیش از پرداختن به پاسخها تبیین چند نکته در بارۀ مفاد شبهه لازم است.
نکته اول: منظور از وحدت، وحدت حقّه است نه وحدت عددی. بررسی توحید در ذات اللهی در دو مقام قابل بررسی است. اول از جهت احدیت پروردگار و نفی جزء از ذات پروردگار. دوم از جهت واحدیت و نفی شریک از پروردگار.
توحید به دو بخش عملی و نظری تقسیم میشود. توحید نظری دارای سه مرتبۀ توحید ذاتی، صفاتی و افعالی میشود. توحید ذاتی دارای دو شعبه است: ۱- خداوند متعال احد و بسیط است و هیچ گونه ترکیبی نداشته ودارای اجزاء نیست. این شعبه توحید ذاتی به نفی کثرت داخل ذات میپردازد؛ ۲- خداوند متعال واحد است و هیچ شریکی ندارد. این شعبۀ توحید ذاتی به نفی کثرت خارج از ذات میپردازد. (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۷، ص ۷۸)
وحدت در ذات پروردگار هم در دو مقام قابل بررسی است. گاهی وحدت عددی پروردگار مورد بحث قرار میگیرد که موجب محذوراتی از قبیل جدا بودن واجب الوجود از بقیۀ موجودات، فقدان کمالات آنها و عدم احاطه و قیمومیت پروردگار بر غیر خود خواهد بود. بسیاری از افراد هیچ شریکی را برای خداوند قائل نیستند امّا وحدت پروردگار را چیزی فراتر از وحدت عددی نمیدانند.
شبهه ابنکمّونه بدون قائل شدن به وحدت بالصّرافه ذات أقدس حقّ و تشخّص در وجود، أبداً قابل حلّ نیست. و تمام بزرگان از أعیان علماء که از این شبهه پاسخ دادهاند؛ گرچه از ارباب کشف و شهود هم نبودهاند؛ همچون میر سید شریف جُرجانی، و ملّا محمّد قاسم إصفهانی، و ملّا أحمد أردبیلی، و ملّا محسن کاشانی و ملّا جلال دَوانی، و ملّا قطب الدّین شیرازی، و ملّا قطب الدّین رازی و شیخ مقتول شهاب الدّین سُهْرَوَرْدی: شیخ الإشراق، و شیخ محمّد خِضْری، و شیخ حسین تنکابنی، و ملّا عبد الرّزّاق لاهیجی، و صدر المتألّهین شیرازی، و غیرهم از أکابر مهره فنّ و خصَّیصین فلسفه و حکمت، دفع این شبهه را فقط از راه وحدت حقّه حقیقیه وجود، که از مسلّمات ارباب کشف و شهود است، کردهاند. (طباطبایی، توحید علمی و عینی، ص ۲۰۸)
«فلاسفۀ قدیم از مصر گرفته تا یونان و اسکندریه و غیره نیز وحدت عددی را مورد توجّه قرار دادهاند و حتی کسانی مانند ابنسینا به وحدت عددی واجب الوجود تصریح نموده است. احتجاجات متکلمین نیز چیزی جز وحدت عددی خدا را ثابت نمیکند.» (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۷، ص ۱۰۴)
ابنسینا در اثبات توحید عددی پروردگار میگوید:
«پس در این هنگام واجب الوجود وحدت عمومی دارد، و وحدت آن همچون انواع واحد در تحت یک جنس و اشخاص واحد در تحت یک نوع نیست.» (شیخ الرئیس ابنسینا، الهیات من کتاب الشفا، ص ۴۷) {۱۱}
واجب بالذات نمیتواند مختلف بالعدد باشد. تکثر هر نوعی به وسیلۀ مادۀ آن است که ایجاد میشود و برای کثرت نیاز به وجود یک استعداد است؛ این ماده است که حامل این استعداد به حساب میآید. در چنین حالتی واجب الوجود، به دلیل امکان عروض کثرت برآن، تبدیل به ممکن الوجود خواهد شد.
«هر آنچه به عنوان یک تعریف نوعی دارای اشخاص متعدد است، کثرتش بخاطر ماده است. بدرستی که تعدد نوع متکثر به سبب مادۀ حاملۀ استعداد آن است.» (میرداماد، التقدیسات، ص ۱۴۴) {۱۲}
جنبۀ دیگری که در وحدت ذات بررسی میشود، وحدت حقّۀ حقیقی پروردگار است.
آنچه از آیات قرآن و دیگر متون مقدس دینی بر میآید اشارههای فراوان آن بر وحدت حقّۀ خداوند است. متأسفانه توجّه به شبهات مشرکین در نفی توحید عددی خداوند و اعتقاد به شریک برای او و همچنین مشهود بودن وحدت عددی پروردگار، باعث شده بحث از وحدت حقّۀ پروردگار کمتر مورد توجّه قرار گیرد. و این در حالی است که آنچه مورد تأکید قرآن و دیگر متون مقدس دینی بوده است، توجّه به نوعی از وحدت غیر از وحدت عددی خداوند است.
قرآن کریم در نفی وحدت عددی پروردگار چنین میگوید:« لَقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَالُوا ان اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَهٍ وَمَا مِنْ إِلَه الَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَان لَمْ ینتَهُوا عَمَّا یقُولُونَ لَیمَسَّنَّ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.» (قرآن کریم، مائده (۵)، ۷۳)
در میان نصرانیان این اعتقاد وجود داشت که خداوند سومین از سه اله است. در عرض ابن (حضرت عیسی) و روح القدس، خداوند به عنوان سومین إله قرار میگیرد و در مجموع اقانیم سه گانه مسیحیت را تشکیل میدهد. امّا قرآن کریم این وحدت عددی پروردگار را کفر دانسته و خود به نوع دیگر از کمال اشاره دارد که در بر دارندۀ نوعی از وحدت همراه با احاطه و قیمومیت است. «مَا یکونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَهٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَی مِن ذَلِک وَلَا أَکثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَینَ مَا کانوا.» (قرآن، مجادله (۵۸)، ۷)
در آیه قبل خداوند سومین از سه اله قرار گرفته که این اعتقاد در بارۀ ذات خدا با تکفیر قرآن کریم همراه شده است. امّا در آیه دوم، خداوند در هر مجموعه سه نفری فرد چهارم و در هر جمع پنج نفری به عنوان فرد ششم قلمداد شده است که اشاره به نوعی احاطه و اشراف بر ما سوی دارد بدون اینکه یکی از آنها به حساب بیاید.
امام علی(علیه السلام) در توصیف خداوند چنین میفرمایند: «هر کس او را تعریف کند خداوند را محدود دانسته، و هر کسی اورا محدود بداند خداوند را معدود کرده و هر کسی که خداوند را قابل شمارش بداند ذات او را باطل کرده است.» (نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲) {۱۳}
اگر خداوند سبحان متعدد باشد معنایش این است که او محدود است؛ و اگر او محدود باشد، معنایش این است که معدوم بوده و بعد به وجود آمده است؛ بنابراین وجودش مسبوق به عدم است؛ و اگر وجودش مسبوق به عدم باشد، حادث و ممکن خواهد بود؛ لکن خدا حادث نیست؛ پس متعدد هم نیست. (حیدری، دروس فی التوحید، ترجمه محمود العبادی، ص ۲۴)
امام سجاد علیه السلام نیز در نفی وحدت عددی و اثبات وحدت حقّه ذات باری تعالی چنین میگویند: «لک یا إللهی وحدانیه العدد.» (علی بن الحسین علیه السلام ، صحیفه سجادیه، ص ۱۲۲)
درست است که در ظاهر این عبارت وحدانیت عددی را به خداوند نسبت دادهاند، امّا اگر به طور دقیق به مفهوم واحد توجّه شود به دست میآید که واحد، عدد نیست چراکه تعریف کم بر او صادق نیست.
کم عرضی است که ذاتاً تقسیم پذیر است و در اولین تقسیم به متصل و منفصل تقسیم میشود.
کم منفصل همان عدد است که از تکرار واحد به وجود میآید و اگر چه که خود واحد به دلیل عدم صدق تعریف عدد برآن، عدد نیست. (طباطبایی، بدایه الحکمه، ص ۹۹-۱۰۰)
واحد عدد نیست بلکه چیزی است که از تکرارش عدد به دست میآید. «عدد تنها به وسیله واحد قوام یافته است، پس عدد ده متقوم به پنج و پنج یا هفت و سه نیست. بلکه عدد ده از تکرار واحد تشکیل یافته و ایچنین است حال هر عددی.» (حسن زاده، تعلیقه بر کشف المراد، ص ۱۵۵) {۱۴}
خداوند با این وحدت است که در تمام مراتب هستی حضور دارد و هر چه هست از اوست. ملااسماعیل اسفراینی در توضیح این کلام امام سجادعلیه السلام مینویسد:
پس ظاهر گردید که وحدت به قسمی از اقسام، لا محاله در افراد تمام موجودات هست و بی وحدت، کثرت صورت نبندد. و دانستی که وحدت حقّه حقیقه، صرف ذات واجب الوجود است و او را است وحدت عمومی، که سعۀ احاطه وجوداست به واسطه تمامیت ذات و رحمت عامه و فیض اقدس در مقام فعل. و او را است وحدانیت عدد، چنانچه زبور آل محمد وارد است: قال: له وحدانیه العدد و فی کلشی له آیه تدل علی انه واحد. هرگاه به واحد که مبداء اعداد است نگاه کنی، میبینی آیت وحدت حقّه را؛ و میدانی که تا واحد نباشد و مکرر نشود، اثنین و ثلاث و عشره حاصل نشود. و اصل همه اعداد، واحد است و واحد با همه آنها و در همه هست. قبل از همه، وبعد از همه واحد است، هو الاول و هو الآخر. (اسفراینی، انوار العرفان، ص ۹۹)
واحد حقیقی و یا غیر حقیقی است. واحد حقیقی ذاتاً و بدون نیاز به واسطه متصف به وحدت است، مثل انسان. واحد غیر حقیقی بر خلاف قسم قبلی بوده و در نهایت بهیک واحد حقیقی ختم میشود، مثل انسان و اسب که در حیوانیت خود واحد هستند. واحد حقیقی نیز به وحدت حقّه و وحدت غیر حقّه تقسیم میشود. وحدت حقّه همان صرف الشی است که به هیچ وجه دومی برای آن قابل فرض نیست و تکرار هم نمیشود. (طباطبایی، نهایه الحکمه، ص ۱۴۰) {۱۵}
اولین کسی که بحث از وحدت حقّۀ پروردگار را مورد توجّه قرار میدهد، سهروردی است که با طرح برهان «لا میز فی صرف الشی» این بحث را طرح میکند که در ادامه سخن وی را به تفصیل مورد بررسی قرار میدهیم.
نکته دوم: در دو واجب الوجود وجوب وجود جنس آنها نیست، بلکه خارج از ذات و عرض عام آنها به حساب میآید. آنچه مورد توجّه ابنکمّونه قرار گرفته بساطت این دو واجب الوجود است، به طوری که هر دو بسیط بوده و کنه ذات آنها برای ما نامشخص است. اطلاق عنوان واجب الوجود برآنها، اطلاق عرض عام بر موضوع خود است. اگر وجه مشترک میان این دو واجب، جزء ذات آنها باشد باید در جنس خود مشترک باشند و تمایز آنها به واسطۀ فصول مختلف باشد؛ وجود این حالت در ذات واجب الوجود ها مستلزم ترکیب است و ترکیب موجب احتیاج هریک از آنها به اجزاء خود است که این حالت خلاف وجوب است. اگر تمایز میان این دو واجب الوجود به وسیله عوارض مشخصه، همانند امتیاز افراد یک نوع به وسیله عوارضه مشخصه خود باشد، در اینجا نیز ذات هریک از این دو برای تشخص نیازمند به غیر خواهد بود که خود، باعث امکان آنها است. وجه مشترک میان واجب الوجودها عرض عام آنهاست که با وجود حمل بر هر دوی آنها مستلزم ایجاد جهت اشتراک در ذاتشان نیست. در علم منطق تعداد مقولات متباین به تمام الذات را ده عدد شمردهاند؛ یک جوهر و نه مقولۀ متباین به تمام ذات مثل کم،کیف، متی و….که به این نه مقوله عرض، در مقابل جوهر گفته میشود. اگر عرض بودن جزء ذات آنها باشد و یا به عبارت دیگر جنس مشترک میان این اعراض نه گانه باشد و تمییز آنها به وسیلۀ فصول باشد، در این صورت این مقولات متباین به تمام ذات نبوده و حال اینکه فرض، تباین به تمام ذات بودن این مقولات ده گانه است. اطلاق عرض بودن بر این مقولات، خود یک عرضی است که خارج از ماهیت آنها است.
اگر دو واجب متباین به تمام الذات نباشند لازم میآید که بین دو واجب یک جهت اشتراک و همین طور جهتی برای افتراق وجود داشته باشد که این مستلزم ترکیب است و ترکیب منافی با وجوب وجود است. لذا ابنکمّونه وجوب را عرض فرض میکند تا در کنه ذات هیچ یک ترکیبی از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز وجود نداشته باشد و چون این وجوب بر هر دوی آنها قابل حمل است، وجوب وجود عرض عام آنها است.
نکته سوم: وجوب وجود برای دو واجب الوجود ذاتی باب برهان است. واجب الوجود ذاتاً واجب است و در وجود خود محتاج چیزی نیست؛ امّا در نکته قبل بیان شد که وجوب، عرض عام برای این دو واجب است. فرض دو واجب الوجود بالذات که وجوب وجود برای آنها عرض عام باشد مستلزم تناقض نخواهد بود، چراکه میان ذاتی باب برهان و ذاتی باب کلیات خمس تفاوت است.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1401-04-05] [ 11:21:00 ب.ظ ]
|