۱-۴-۳-تمایل به دروغگویی
نیچه، هنر بزرگ زن را دروغگویی می داند.[۲۴۹]
۱-۴-۴-علاقه زن به زیبایی ظاهری
نیچه بالاترین مشغولیت جنس مؤنث را به ظاهر و زیبایی او می داند [۲۵۰]و همو آراستن زن را دلیلی برنقش دوم بودن او می داند و مطرح می کند که اگر زن غریزه ی نقش دوم نمی داشت، نبوغ آرایش نمی داشت.
۱-۴-۵-نفی علم آموزی در زن
حتی وی مخالف با عالم شدن زنان است و می گوید: در جنسیت زنی که گرایش های دانشمندانه پیدا می کند، باید اشکالی باشد.[۲۵۱] نیچه مخالف با علم آموزی جنس مؤنث است و معتقد است که علم ضد حیای زنان راستین است[۲۵۲] و دانش را علمی مردانه می داند، زیرا «سترونی» ست که شخص را به سوی نوعی ذوق مردانه می کشاند. سپس با عذرخواهی بیان می دارد، مرد «جانور سترون» است.[۲۵۳]
۱-۴-۶-زن در تصاحب همسر
نیچه معتقد است: زن خوب وبد هر دو چوب می خواهند.[۲۵۴] مردان را مالک زنان می داند و بالاتر این که جنس مؤنث در تصاحب مذکر است.(آدرس)
۱-۴-۷-علاقه اجباری زن به همسر
نیچه بیان می دارد: زنان باید مردان را با هر خویی، گرچه اهریمنی دوست بدارند.[۲۵۵]
۱-۴-۸-حقارت زن و کینه توزی زنانه
از دیدگاه نیچه، زنان در پس همه ی خودپسندی شخصی خود، باز هم تحقیری غیر-شخصی- برای نوع«زن» دارند.[۲۵۶] علاوه بر احساس ذلت که زنان در ذات خود دارند، نیچه نیز نگرش حقیرانه خود را نسبت به جنس مؤنث در سه موقعیت بیان می نماید:

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

    • حقارت طبیعی زن، که همچون خصیصه ای زیستی و ذاتی در او وجود دارد، که در این جا زن طبیعتاً پست و احتمالا منحرف و گمراه معرفی می شود.
    • موقعیتی که زن، آن را خود انتخاب می کند. پس درقبال ارزش هایی که او آن ها را به وجود آورده یا انتخاب کرده است، مسئول می باشد. در این جا زن در جهت مخالف آرمان های مردانه پیش می رود و در نتیجه از ارزش کمتری در مقایسه با مرد(سرور)برخوردار است و در نهایت پست و برده معرفی می شود.
    • موقعیتی که زن به عنوان مدافع حقوق خود یا «فمنیست» داراست و همچون کسی است که از حد خود تجاوز کرده است و در نتیجه همچون چیزی «غیر زنانه» معرفی می شود.[۲۵۷]بدین روی نیچه از دست رفتن غرایز زنانه را تباهی زن می داند.

همچنین نیچه، زنان را کینه توز می داند و می گوید: زن در کینه و عشق وحشی تر از مرد است.[۲۵۸]
۱-۴-۹-احترام به زن در قدرت باروری
احترام و تحسین زن از سوی نیچه-که البته بسیار هم محدود است- در راستای قدرت باروریش خلاصه می شود. نیچه فقط ایفای نقش هایی که متناسب با زیست شناختی زن است، طبیعی می داند.[۲۵۹]
نیچه و فمینیسم‏‏
با توجه به آن چه گذشت، خوی نیچه زن ستیزی است. نیچه نگاهی منفی به فمینیسم‏‏ دارد و به نظر او زن فمنیستی،کسی است که زن و زنانگی را برای اثبات خودش همچون یک مرد، نفی می کند. فریدریش می نویسد: «در این جنبش(فمنیسم)بلاهتی هست، بلاهتی کمابیش مردانه . . که زنان را اندرز می گویند که این گونه زنانگی را بزدایند و به دنبال همه حماقت هایی روند که «مرد» اروپایی و «مردانگی» اروپا از آن بیمارناک شده است.[۲۶۰]به نظر نیچه «فمنیست» جنسیت خودش را نفی می کند، تا این که خود را به هیأت مردان در آورد و چون حالا دارای جنسیت نیست، موقعیتی به عنوان نقش دوم انسانی، علی رغم تلاشهایش برای بالاتر رفتن از این مرتبه می پذیرد. وی معتقد است؛ زن فمنیستی دشمن شهوات و شور و هیجان های زنانه است.
بنابر آن چه گذشت فلسفه توسط مردان و با تجارب، دیدگاه ها و ارزش های آنان به رشته تحریر در آمده که گاه به زنان توجه نموده و با ملاک های مردانه برای او قوانینی وضع نموده و گاه با بی توجهی کامل از کنار او به راحتی گذشته است. گاه صفات او را درک نکرده اند و به نیازهایش به عمد پاسخ نداده اند و گاه خواسته ها و تمایلاتش را متوجه نشده و آن را نادیده گرفته اند. از این رو به اعتقاد فمنیست ها باید آن چه را که این فیلسوفان بیان کرده اند، بار دیگر به طور منطقی مورد بحث و بررسی قرار داد و بانوان، نیازها و خواسته های آنان مورد دقت قرار گیرد تا «حقیقت» از چشم انداز زنان و شرایط حاکم بر موقعیت آنان نگریسته شود.
۲- عوامل فرهنگی
عامل دیگری که در شکل گیری فمینیسم‏‏ مؤثر می باشد، عامل فرهنگی است. شایان ذکر است، باورهای فرهنگی، مرتبط با رنگ، نژاد و سرزمین افراد شکل می گیرد. از طرفی جنسیت نیز پیوند محکمی با فرهنگ دارد. بدین معنا که جنسیت، امر مهمی در جهت شکل گیری فرهنگ است و فرهنگ، تأثیرگذار بر جنسیت می باشد. جامعه نیز به اقتضای موارد مذکور برخوردهای متفاوتی با اشخاص دارد. در این بین، زنان به عنوان جنس دوم غالباً محکوم بودند و با برخوردی انفعالی از جامعه روبرو می شدند. زیرا جامعه به آنان واکنش سلطه پذیری تعلیم می داد. در مقابله با این دیدگاه، بانوان با توجه به ایده اصالت فرد و اعتقاد به توان و نیروی انسان برای رسیدن به کمال نهایی، خود را قادر به نیل استقلال فردی می دانستند و تسلط جامعه را مانع مهمی بر سر راه مشارکت خود می دیدند. البته نظرات متفاوتی در مورد سلطه جامعه بر زنان بیان شده است؛ برخی مقام و موقعیت درجه دوم زنان در جوامع را ناشی از طبیعت و سرشت آن ها می دانند، در حالی که عده ای دیگر موقعیت فروتر آن ها را نتیجه روابط اجتماعی و حاصل حاکمیت مردان و نه مربوط به سرشت و ساختمان بدنی آنان بیان می نمایند.
در این رابطه گروهی از نظریه پردازان فمنیست، به نام فمنیست های لیبرال، معتقدند که از نظر جامعه شناسی، تمایزات مشهود میان دو جنس، ذاتی نیست. یعنی در نتیجه تفاوت های زیستی حاصل نشده است، بلکه این تمایزات در نتیجه روند جامعه پذیری متفاوت و شرطی شدن نقش های جنسی به وجود آمده است.[۲۶۱]
از طرفی نادیده انگاشتن نقش جنس مؤنث، موجب کند شدن فرایند توسعه گردید. در حالی که بانوان توانائی ها و ظرفیت های بالقوه جامعه هستندکه افزایش مشارکت آنان موجب رشد و پایداری توسعه در جامعه می شود. ضمن آن که زنان با رشد سطح فرهنگی شان، به تواناسازی خود نیز یاری می رساندند. توانمندسازی زنان، یعنی دستیابی به رشد فردی، مبارزه با فرودستی، کسب استقلال، انتخاب آزادانه، نیل به توانمندی جمعی، رفع تبعیض های جنسیتی و در نهایت توجه به خصوصیات بیولوژیکی و اهمیت دادن به آن ها و تقسیم کار بر این مبنا می باشد. این تقسیم کار به نفع هر دو جنس جامعه است و همگام با پیشرفت جامعه، موجب حفظ وحدت خانواده می شود و زن را به خردگرایی و اثر بخشی می رساند.
در این قسمت به برخی از عوامل فرهنگی به عنوان عامل مؤثر در اعتراض زنان[۲۶۲]به جایگاه فرودستشان اشاره می شود که منجر به پیدایش فمینیسم‏‏ گردید. لازم به ذکر است؛ هدف، بیان تمام عوامل فرهنگی نیست بلکه نشان دادن اهمیت عامل فرهنگی در بروز اعتراض بانوان است.

        1. برتری جنس مرد وحقارت جنس زن

خداوند تبارک و تعالی از هر موجودی یک جنس نر و یک جنس ماده آفرید و آن دو را مکمل یکدیگر ساخت و هیچکدام را به دلیل جنسیتشان بر دیگری برتری نداد. تفاوت جنسیت در دستگاه آفرینش، این پیام را به همراه دارد که لازم است مربیان برای کشف و رشد استعدادها و توانایی های کودکان به شیوه های تربیتی و آموزشی مطابق با ابزارها و نیازهای آن ها روی آورند تا فرزندان با کسب مهارت های لازم مطابق با فطرت و شرایطشان، به سعادت در زندگی نائل گردند.این نوع نگرش، یکی از موضوعات مهم در حوزه انسان شناسی است. بر این اساس شناخت تفاوت های فردی و ابعاد مختلف جسمانی، روانی، اخلاقی، عاطفی و اجتماعی هر جنس ضروری است و موجب اتخاذ روش های مناسب و جداگانه ای در تربیت افراد می شود. البته به این نکته باید توجه داشت که زن و مرد با وجود تفاوت هایی که دارند در اصل و حقیقت انسانی مشترکند و عوامل زیستی گوناگون، پایگاه اجتماعی و اقتصادی، سطح تحصیلات، شرایط مختلف خانوادگی و محیطی . . بر رشد و توانایی ذهنی آن ها تأثیر دارد. اما با رخنه یک اعتقاد فرهنگی اشتباه، در بسیاری از جوامع، جنس پسر را نسبت به دختر برتر می دانند و بیشتر به پسران رسیدگی می کنند. با نفوذ این نگرش، مادران آرزوی پسرزایی داشتند و اگر بی پسر می ماندند، همواره شرمگین بودند. جامعه نیز ارزش هر زن را به تعداد و جنس فرزندانش وابسته می دانست.[۲۶۳]«آمارتیا سن» در مقاله اش تحت عنوان «بیش از ۱۰۰ میلیون زن در حال مفقود شدن هستند» اشاره می کند که اگر به مرد و زن به طور مساوی توجه شود، زن ها به خاطر طبیعتی که دارند، بیش از مردان عمر می کنند. اما وی خاطر نشان می سازد، که اگر نطفه زنان به طور انتخابی از بین نمی رفت و به خردسالان دختر، همان غذا و خدمات پزشکی که به پسران داده می شود، می دادند. اکنون آن خردسالان دختر در دنیا وجود داشتند و از بین نرفته بودند. همو طبق آمار،گزارش می دهد؛ چنان چه همه انسان ها، به طور مساوی تغذیه شوند و تحت مراقبت های پزشکی یکسان قرار گیرند، زنان به علت مقاومت در مقابل بیماری ها، طول عمر بیش تری نسبت به مردان خواهند داشت. وی معتقد است، تعداد مردها را فقط از طریق طرح و برنامه ریزی می توان نسبت به زنان افزایش داد. البته دیدگاه برتری جنس مذکر، در غالب سرزمین ها به چشم می خورد. همو به عنوان مثال آورده است:
در هند تا اواخر سال ۱۹۳۰ از دخترها کمتر مراقبت می شد و خدمات پزشکی کمتری دریافت می کردند. در بسیاری از خانواده های هندی مردان ابتدا غذا می خورند و زن ها از باقیمانده غذا آن ها، خود را سیر می کردند. البته بدین خاطر که مردان معمولاً تا انتهای غذا را می خوردند، زنان برخی اوقات مقداری غذا برای خود پنهان می نمودند که از این بابت سخت احساس گناه می کردند. در سال ۱۹۸۶ در کشور چین، اکثر مردم دخترها را از بین می بردند. زیرا چینی ها، فرزند پسر را ترجیح می دادند. آن ها جنین دختر را سقط می کردند یا پس از تولد به قتل می رساندند یا به علت بی توجهی به فرزند دختر، آن ها را از بین می بردند. [۲۶۴] شاید بتوان برخی از دلایل پسر خواهی در گذشته را در موارد زیر خلاصه نمود:
مردها تأمین کننده معاش خانواده بودند. پسران بهتر از دختران در کشتزارها کار می کردند. از طرفی در گذشته زندگی به صورت قبیله ای اداره می شد. هر قبیله ای برای دفاع و حمله در برابر رفتار خصمانه قبیله مقابل، نیاز به قدرت جسمانی داشت و این پسرها بودند که در میدان ها می جنگیدند. ولی دختران، قدرت دفاعی نداشتند و اسارت شان موجب سرشکستگی می شد. از طرفی، تولید درآمد اقتصادی در هر جامعه ای ارزش است و مالکیت اقتصادی، شرافت و کرامت به همراه دارد. بنابراین در فرهنگ جوامع، فرزند پسر، مساوی با فضائل و ارزش های معنوی و شرافت اجتماعی و اخلاقی و انسانی شد. او زینت بخش حیات و شهرت و ارج و اعتبار و پشتوانه اصالت خانواده گردید و موجب حمیت و غیرت و افتخار و فضیلت جامعه گشت. انتقال نام خانوادگی به نسل بعدی، توسط او اتفاق افتاد و باعث غرور شد. در مقابل، دختر بودن به حقارت و ضعف و ذلت بدل گردید و ارزش های انسانی در او نادیده انگاشته شد و وجودش برای خانواده ننگ به حساب آمد و زنده به گرو کردنش توجیه گردید. او را همچون باری بر دوش خانواده برشمردند که پس از رسیدن به سن رشد، خانواده را ترک می کند و در خانه شوهر به کار مشغول می شود و کارگر بدنیا می آورد. این امر، در تمام سرزمین ها و قرون به شکل های مختلف دیده شد. حتی در طول قرن نوزدهم، فلاسفه و دانشمندان علوم طبیعی کشورهای اروپایی، سعی داشتند به هر وسیله ای حقیر بودن ذاتی زن را ثابت کنند و او را از لحاظ سطح هوشی در مرتبه ای پایین بدانند. در مقابل، پرخاشگری و سلطه جویی مرد را امری ذاتی معرفی نمایند و پدر سالاری را موضوعی اجتناب ناپذیر بدانند و با قیاس قرار دادن برتری جویی حیوان نر، آن را به انسان تعمیم دهند. پدر این نظام، ویلسون با ارائه دلایل بیولوژی اجتماعی، برتری مردان را اثبات می نماید. وی که یک حشره شناس است در بیان ادعای خود مثالهایی می آورد؛ مثلا اردک ماهی نر با پرخاشگری نسبت به ماهی های دیگر که وارد قلمرو او شده اند، رفتار می کند. در حالی که اردک ماهی های ماده به هر کجا که دلشان بخواهد سفر می کنند یا در مرغدانی فقط یک خروس مشاهده می شود و اگر خروس دیگری باشد، دعوا راه می افتد و نیز سایر مثالهای بی ربط و منطق تراشی های غلط می آورد که بر مبنای صحیحی استوار نیست.[۲۶۵]بدین روی ضعف آگاهی نسبت به خصوصیات و نیازهای بشر، موجب ایجاد فرهنگی باطل گردیدکه بر فضای جامعه تأثیری مستقیم داشت و نگرشی تفریطی و زن ستیزانه نسبت به شخصیت و حقوق جنس مؤنث بوجود آورد که پس از مدت زمانی این نگرش به چالش کشیده شد و به قصد احیاء هویت گمشده زن، نگاه افراطی به جنس مؤنث و منزلت وی منجر به پیدایش فمینیسم‏‏ گردید.

        1. خشونت علیه زنان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...