طرح تشکیل انجمن آثار ملی را هرتسفلد[۱۴] پیشنهاد کرد. این انجمن توسط محمدعلی فروغی در آذرماه سال ۱۳۰۴ در تهران بنیاد نهاده شد. تأسیس و گسترش مراکز تعلیم و تربیت جدید و گنجاندن دروسی با دورنمایه ایدئولوژی رسمی باستانگرایی در عداد همین تلاش قرار دارد. سمیح فارسون و مهرداد مشایخی در یک تحقیق مقایسه‌ای درباره پیام‌های عقیدتی ـ سیاسی کتاب‌های مدارس دوره پهلوی و جمهوری اسلامی، به نتایج قابل توجهی رسیده‌اند. موضوع پیام‌ها در دوره پهلوی، شامل سنت و اسطوره‌های ایران باستان، ایران قبل از اسلام، تمجید از شاه، تبلیغات مربوط به برنامه‌نوسازی در دوران شاه، وطن‌پرستی، ارزیابی نکات مثبت حکومت و پیام‌های ملی‌گرایانه می‌باشد (اتحاد، ۱۳۷۸، ص۷۴). تأسیس فرهنگستان انعکاس عمل سیاست ایران‌گرایی این دوره است. ضرورت ایجاد وحدت ملی و مقابله یا تشتت اجتماعی زمینه‌ ظهور چنین سازمانی را فراهم آورد.
در نزد متجددان وجود زبان‌ها و لهجه‌ها، اقوام مختلف مانع جدی نظام متمرکز و واحد ملی در ایران بود که امحای این زبان‌ها و لهجه‌ها در کنار ادغام بیولوژیک اقوام به زعم آنها خود سبب‌ساز وحدت ملی می‌شد. از سوی دیگر، از نظر آنان زبان قدیم مانع جدی تجدد مطلوب بود. مسئولیت یکپارچگی زبانی به عهده فرهنگستان بود و وجود زبان‌های قومی مطابق با سنت‌های دیرینه اقوام ایرانی در خور ضدیت با روح تجددخواهی قلمداد شد. به گونه‌ای که تجددخواهی این دوره چنین توجهات گذشته‌گرا را برنمی‌تافت. لذا سازمانی برای از بین بردن این خصلت‌های کهنه لازم بود. مجمع دیگری با عنوان «انجمن وضع لغات و اصطلاحات علمی» توسط عیسی صدیق اعلم و به شیوه دانشگاه‌های آمریکایی در سال ۱۳۱۱ ش تأسیس شد که تا سال ۱۳۱۹ ش (پنج سال بعد از تأسیس فرهنگستان) به امر وضع لغات فارسی اشتغال داشت که برخی از آن لغات به تصویب فرهنگستان رسید (ذاکر، ۱۳۸۶، ص۱۵۵). علی‌اصغر حکمت می‌گوید: فروغی در این زمینه از من خواست از روی اساسنامه آکادمی‌های اروپا اساسنامه‌ای برای تأسیس چیزی نظیر آن در ایران تهیه کنم (اتحاد، ۱۳۷۸، ص۷۰). عیسی صدیق نیز به تهیه اساسنامه‌ای ابتدایی به این منظور برای فروغی اشاره دارد و در پایان می‌افزاید که کمیسیونی به دستور فروغی با ریاست وزیر معارف و چند تن از استادان دانشگاه تشکیل شد اساسنامه مورد نظر فراهم آمد. این اساسنامه در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۱۴ ش به تصویب هیأت دولت رسید و در پنجم خرداد همان سال برای اجرا به وزارت معارف ابلاغ شد (صدیق، ۱۳۵۵، ص۲۳۹). غلامعلی رعدی آذرخشی می‌گوید مواد اول و دوم این اساسنامه را که راهنما و الهام‌بخش فرهنگستان است خود فروغی نوشته است، دو ماده‌ای که اصول عقاید فروغی را درباره زبان‌ فارسی در بر دارد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ماده اول ـ برای حفظ و توسعه و ترقی زبان فارسی انجمنی به نام «فرهنگستان ایران» تشکیل می‌شود.
ماده دوم ـ وظایف فرهنگستان به قرار ذیل است:
۱ـ ترتیب فرهنگ به قصد رد و قبول اصطلاحات در زبان فارسی.
۲ـ اختیار الفاظ و اصطلاحات هر رشته از رشته‌های زندگانی با سعی در اینکه حتی‌الامکان فارسی باشد.
۳ـ پیراستن زبان فارسی از الفاظ نامتناسب خارجی.
۴ـ تهیه دستور زبان و استخراج و تعیین قواعد برای وضع لغات فارسی و اخذ یا رد لغات خارجی.
۵ـ جمع‌ آوری الفاظ و اصطلاحات پیشه‌وران و صنعتگران.
۶ـ جمع‌ آوری لغات و اصطلاحات از کتب قدیم.
۷ـ جمع‌ آوری لغات و اصطلاحات و اشعار و امثال و قصص و نوادر و ترانه‌ها و آهنگ‌های ولایتی.
۸ـ جستجو و شناساندن کتب قدیم و تشویق به طبع و نشر آنها.
۹ـ هدایت افکار به حقیقت ادبیات و چگونگی نظم و نثر و اختیار آنچه از ادبیات گذشته پسندیده است و رد آنچه منحرف می‌باشد و راهنمایی برای آینده.
۱۰ـ تشویق شعرا و نویسندگان درایجاد شاهکارهای ادبی.
۱۱ـ تشویق دانشمندان به تألیف و ترجمه کتب سودمند به فارسی فصیح و مأنوس.
۱۲ـ مطالعه در اصطلاح خط فارسی (صافی، ۱۳۵۷، ص۱۲).
عیسی صدیق می‌نویسد: فرهنگستان در پیراستن زبان فارسی و جلوگیری از تعصبات افراطی و تسجیل اصطلاحات علمی و تعیین قواعد برای اخذ یا رد لغات خارجی و تهیه مقدمات تألیف فرهنگ و دستور زبان فارسی اقدامات مفیدی کرد و خدمات ارزنده‌ای انجام داد (صدیق، ۱۳۵۵، ص۳۵۴). اما احسان طبری معتقد است که فرهنگستان به جای پرداختن به کار پژوهش درست در علوم طبیعی و انسانی و تعیین معادل‌های مناسب برای مصطلحات علوم طبیعی و اجتماعی، به اموری پرداخت که فارسی به آن نیاز نداشت. یعنی مبارزه با واژه عربی و تیز کردن احساسات ضد عرب (طبری، ۱۳۵۶، ص۱۰۳). سازمان پرورش افکار نیز یکی از نهادهای ایجاد شده جهت هدایت و تربیت تجددخواهانه پهلوی اول بود.
در سال ۱۳۱۷ علاوه بر تأسیس هنرستان هنرپیشگی، تأسیس سازمان پیشاهنگی، شیر و خورشید سرخ ایران و کانون بانوان ایران، نسبت به ایجاد سازمان پرورش افکار نیز اهتمام ورزیده شد. این سازمان از نهادهای تأثیرگذار اجتماعی این دوره و دنباله نهاد فرهنگستان و در تکمیل آن و سایر نهادهای فرهنگی بود. الگوی عملی این تشکیلات سازمان‌های تبلیغاتی نازی‌های آلمان بود که تقریباً از یک دهه قبل جهت تبیین ایدئولوژی نازیسم و تقویت و اشاعه آن در سطح جامعه شکل گرفته بود. مأموریت ویژه سازمان پرورش افکار نیز تبلیغ آرمان‌های سیاسی رژیم پهلوی و در تعقیب آن شاه دوستی و حمایت‌های همه‌جانبه توده‌ای از دولت بود. قبلاً در سطح نازل‌تر «سازمان تنویر افکار عامه» در سال ۱۳۱۰ ش در آموزش و پرورش تأسیس یافت و همین مقاصد را در سطح مدارس و بین‌ جوانان دنبال نمود. حال بنا بود این امر در سطحی گسترده‌تر در میان سایر طبقات اجتماعی نیز راه یابد. یکی از سازمان‌هایی که از نظر راهنمایی افکار تا حدی با مفهوم ماده نهم اساسنامه فرهنگستان نزدیکی داشت، سازمان پرورش افکار بود، با این تفاوت که ماده نهم اساسنامه فرهنگستان هدایت افکار را به شناخت ارزش ادبیات ایران و تحولات وسیع آن می‌دانست و سازمان پرورش افکار می‌خواست افکار را به شناخت مسائل اجتماعی و سیاسی رهنمون شود (فصلنامه تحقیقاتی، ۱۳۷۵، ص۷۰). عیسی صدیق در اولین سخنرانی خود در سازمان پرورش افکار می‌گوید: اراده اعلیحضرت همایون شاهنشاه، مردم را وادار کرد کاری که در اروپا از قرن شانزدهم تا قرن بیستم در طی ۴۰۰ سال انجام شده در ظرف هیجده سال انجام دهد (صدیق، ۱۳۵۵، ص۳۰۶). نیروهای گرداننده سازمان پرورش افکار معمولاً از مدارس، دانشگاه‌ها، دانشسراها و مطبوعات بودند که به اهداف این سازمان باور مشترک داشتند. متین دفتری از حامیان جدی این سازمان در سخنرانی ۱۲ بهمن ۱۳۱۷ در این‌باره می‌گوید: دولت‌های امروز یعنی یک دولت بیدار و هوشیار نمی‌تواند نسبت به فرهنگ عمومی جامعه خویش بی‌علاقه و بی‌نظر باشد. در فرهنگ و افکار یک جامعه یک قوای مضر و یک قوای سودمند هست. دولت مکلف است که بر علیه آن قوای مضر مبارزه کند و قوای سودمند را تقویت کند تا در نتیجه‌ این مراقبت یک وجدان ملی و یک اراده قوی ملی و یک پرورش معنوی در جامعه به وجود بیاورد. خلاصه دولت‌ها مکلف هستند امروز در دنیا مراقب باشند تا تمام عواملی که موجب اختلال می شوند در یک جامعه، آن عوامل را براندازد و تمام عواملی که موجب وحدت فکری است تشویق کنند و تقویت کنند. در یک جامعه کافی نیست که فقط اصلاحات اجرا شود. از نظر وظیفه دولت، اجرای اصلاحات تنها کافی نیست بلکه بایستی بر مردم، به جامعه، یک تعلیماتی، یک افکاری داده شود که معنی اصلاحات را بفهمند. با اصلاحات آشنا شوند…وظیفه دولت‌ها در فرهنگ عمومی این است که سعی کنند قوای معنوی ملت، قوایی که در یک ملت هستند به هم کمک کنند… روی این افکار بوده… که این سازمان پرورش افکار به وجود بیاید. رل مهم سازمان پرورش افکار این است: مبارز معنوی برای تقویت روح ملت (فصلنامه تحقیقاتی، ۱۳۷۵، ص۷۲). دو نکته اساسی در سخنان دفتری برجسته است. اول اینکه بن مایه‌های ملی گرایانه وی در قالب ادبیاتی همچون «وجدان ملی»، «اراده قوی»، حکایت از آن دارد که این سازمان به دنبال ناسیونالیست شاه‌پرستانه و تقویت ملی‌گرایی است. دوم اینکه این سازمان باید تجدد را به مردم بفهماند. یعنی «مردم معنی اصلاحات را بفهمند با اصلاحات آشنا شوند» بنابراین هدف این سازمان را باید نهادینه کردن ناسیونالیسم و تجددخواهی دانست. چرا که روح حاکم بر دوران حاکمیت پهلوی اول نیز با این دو مسئله معنی و مفهوم می‌یابد. این سازمان مسئولیت رادیو، کتب درسی، نمایش، موسیقی و مطبوعات را برعهده داشته است. بر مبنای اساسنامه، سازمان مذکور مرکب از شش کمیسیون بود که به موازات هم و در ارتباط با رأس هرم سازمان به فعالیت‌های فرهنگی مبادرت می‌کردند. این کمیسیون‌ها عبارت بودند از: کمیسیون سخنرانی، کمیسیون رادیو، کمیسیون تدوین کتب درسی (کمیسیون کتب کلاسیک)، کمیسیون هنرپیشگی (کمیسیون نمایش)، کمیسیون موسیقی و کمیسیون مطبوعات. آنچه در تمام برنامه‌های کمیسیون‌ها به عنوان وظیفه کارکردی مطرح است، ایجاد روح ملی، تقویت افکار میهن‌پرستی و شاه‌دوستی و رویکرد غرب ستایانه نظام سیاسی، توجه به امور زنان و مشارکت اجتماعی آنهاست. حتی این وظیفه در اساسنامه کمیسیون موسیقی به چشم می‌خورد. همچنین برخی از عناوین درس آموزشگاه پرورش افکار (از مؤسسات اقماری سازمان پرورش افکار که وظیفه‌اش آموزش و تربیت نیروی مورد نیاز سازمان بود) به جز دروس عمومی از قبیل آئین سخنوری عبارت بودند از: پرورش افکار به وسیله تاریخ، شرح بزرگ‌ترین آثار ملی، مبارزه با خرافات و عقاید سخیف، خدمات ایران به عالم تمدن، اوضاع ایران مقارن با سوم اسفند ۱۲۹۹ ش، پیشرفت ایران در عصر پهلوی، ملیت و وحدت ملی، وظیفه و آرزوی ملی (ذاکر، ۱۳۸۶، ص۱۶۲ و ۱۶۳).
۲ـ۶ـ۳ـ تأسیس کانون بانوان
کانون بانوان از دیگر نهادهایی است که ناسیونالیست‌های تجددخواه و باستانگرا برای ایجاد تحول در حوزه زنان نسبت به تشکیل و پشتیبانی از آن اهتمام ویژه‌ای داشته‌اند. البته تحول در نگاه به زن از سال‌های منتهی به مشروطه در بین روشنفکران شروع شده بود. اما از بین همه نقدهایی که به حوزه زنان داشتند، مسئله حجاب را عامل هژمون بر ابعاد دیگر زن ایرانی و عامل بدبختی وی معرفی می‌کردند. میرزاآقاخان کرمانی، زنان ایرانی را «مردگان زنده» می‌نامید و میرزا فتحعلی آخوندزاده آنان را «خفیف و بی‌وقار» معرفی می‌کرد. اگر در زمان مشروطه بر آزادی زن در عرصه نشریات و نظر تأکید می‌شد، در عصر پهلوی اول قرائت خاص و اجباری از زن ایرانی ارائه می‌شد و حاکمیت، تصویر مدنظر از زن ایرانی را با قوه قهریه به نمایش عمومی می‌کشاند. در دوره پهلوی اول فقط با هویت زن مسلمان مخالفت نمی‌شد بلکه زنان دیگری نیز بودند که نه گرایشات دینی داشتند و نه گرایشات ناسیونالیستی، بنابراین فقط بی‌حجابی زنان هدف حاکمیت نبود بلکه باید قرائت پهلویسم از زن ایرانی عیناً اجرا می‌شد به همین دلیل انجمن‌های زنان تعطیل اعلام شد و بسیاری از مخالفان مستقل زنان تبعید شده یا به زندان افتادند. نشریه‌هایی چون «انجمن نسوان وطن‌خواه»، «پیام سعادت زنان در رشت»، «بیداری زنان»، «زنان ایران»، «عالم نسوان» و سایر نشریات مستقل تعطیل شدند و گردانندگان آن تبعید و به زندان افتادند (پایدار، ۱۹۹۶، ص۱۰۲). در یکی از آخرین اقداماتی که به همت زنان مستقل صورت گرفت، کنگره‌ای با عنوان کنگره زنان مشرقی در تهران در سال ۱۳۱۱ برای تحلیل از محترم اسکندری بنیانگذار انجمن نسوان وطن‌خواه ترتیب داده شد. در این کنفرانس، ایران ارانی سوسیالیست، در نطقی نه فقط به نقد سیاست‌های سرکوبگرانه رژیم بلکه به انتقاد از سیاست احزاب سوسیالیست و کمونیست پرداخت. او اظهار داشت که «آزادی زنان فقط با همت خود زنان» به دست می‌آید و این فقط زمانی ممکن است که زنان استقلال اقتصادی را از طریق مشارکت در تولید حاصل کنند. ارانی در قسمتی از نطق خود از ایدئولوژی خانه‌نشینی ناسیونالیسم انتقادکرد، «برخی می‌گویند کار زن در خانه بودن است، این درست است اما خانه‌ دیگر چهاردیواری محل سکونت خانواده نیست، امروز جهان، خانه زنان است و نقش او شرکت در امور جهانی است» (صادقی، ۱۳۸۴، ص۵۷). لذا مشخص می‌شود که غیرمذهبی‌ها هم سیاست ناسیونالیست‌ها در حوزه زنان را بر نمی‌تابند، چرا که حکومت زنان را در حوزه قدرت و مسئولیت‌های اجتماعی ـ حاکمیتی وارد نمی‌کند، فقط تمایل دارد زن به شکل و تمایل زن غربی ظاهر شود تا نماد تجدد در ایران دیده شود. به نظر می‌رسید که مسئله تجددخواهی در بین زنان و مردان معتقد به گفتمان پهلوی اول مشترک بود، اما زنان کمتر به باستان و اسطوره‌های آن اقبال نشان می‌دادند. آنان مبتنی بر خصایص زنانه، همان زرق و برق فرهنگ غرب که در هیبت تجدد ظاهر می‌شد را می‌پسندند و برایشان مهم نبود که جاماسب کیست و رستم چه کرده است. شاید دلیل اینکه پهلوی اول زنان مستقل و سکولار را هم تحمل نمی‌کرد، بی‌علاقگی آنان به ناسیونالیسم باستان‌گرا بوده است.
بنابراین زنانی آزادی عمل و میدان فعالیت بیشتری داشتند که با اهداف فرهنگی طراحی شده توسط حکومت پهلوی همساز و هماهنگ باشند. برای این دسته از زنان حتی زمینه ارتقای علمی و تحصیلی نیز فراهم شد که صدیقه دولت‌آبادی نمونه بارز آن است. در مقابل، در سال ۱۳۱۰ ش فعالیت برخی سازمان‌های زنان ممنوع اعلام شد، شهناز آزاد که در نشریه «جهان زنان» دولت را مورد انتقاد قرار داده بود به زندان افتاد و جمیله صادق، مؤسس «نوید زنان» نیز چندین‌ سال زندانی شد. بعد از ۱۰ سال از حکومت پهلوی و استحکام و تثبیت پایه‌های سیاسی ـ اجتماعی حکومت، زمینه عملی ساختن اهداف فرهنگی ـ اجتماعی حکومت در خصوص زنان فراهم آمد. تحقق نهایی این امر مستلزم تشکیلاتی بود که به بهترین نحوه تفکر حجاب‌ستیزی را به منصه ظهور برساند. از همین‌رو، تشکیلات مورد نظر در قالب «کانون بانوان» به امر و دستور مستقیم حکومت پهلوی تشکیل شد. بدرالملوک بامداد در این خصوص می‌نویسد: در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۱۴ ش به اشاره اعلی‌حضرت رضا شاه کبیر و با دعوت وزیر معارف وقت ـ آقای علی‌اصغر حکمت ـ عده‌ای از زنان فرهنگی، انتخاب و به محل دارالمعارف و کوچه ظهیر الاسلام، خیابان شاه‌آباد دعوت شدند. به آنها گفته شد که مأموریت دارند تا جمعیتی تشکیل دهند و اساسنامه آن را به نظر وزیر معارف برسانند و با حمایت دولت، پیشقدم نهضت آزادی زنان ایران‌ باشند. این جمعیت در جلسات بعد نام کانون بانوان را برای خود اختیار کرد (بامداد، ۱۳۴۷، ج۱، ص۸۹). اساسنامه کانون بانوان در تاریخ ۲۲/۲/۱۳۱۴ بدین صورت تنظیم شد: کانون بانوان ایران به ریاست عالیه والا حضرت شاهدخت شمس پهلوی و معاضدت و مراقبت وزارت معارف برای اجرای مقاصد ذیل تأسیس می شود:
۱ـ تربیت فکری و اخلاقی بانوان و تعلیم خانه‌داری و پرورش طفل مطابق قواعد علمی به وسیله خطابه‌ها و نشریات و کلاس‌های اکابر و غیره.
۲ـ تشویق به ورزش متناسب برای تربیت جسمانی با رعایت اصول صحیح.
۳ـ ایجاد مؤسسات خیریه برای امداد به مادران بی‌بضاعت و اطفال بی‌سرپرست.
۴ـ ترغیب به سادگی در زندگی و استعمال امتعه وطنی.
۵ـ این کانون بر طبق ماده ۵۸۷ قانون تجارت مصوب ۱۳۱۱ ش شخصیت حقوقی دارد و رئیس آن نماینده کانون خواهد بود (خدایار، ۱۳۲۵، ص۹۴).
اما حقیقت این بود که مقصود اساسی جمعیت کانون بانوان از آغاز تأسیس، رفع حجاب بود و اعضای آن که غالباً مدیران مدارس و مأمورین وزارت معارف بودند در این باب جدیت زیاد داشتند و در مدارس دختران، رفع حجاب را ترویج نمودند (اسناد ملی، ۱۳۵۹، ص۴). بدرالملوک بامداد نیز بر این هدف صحه می‌گذارد و آن را تایید می کند: ضمن سایر اقدامات ‍[مواردی که در اساسنامه به آنها اشاره شده است] منظور اصلی، یعنی ترک چادر
سیاه، متدرجاً پیشرفت می‌کرد. به این طریق که زنان عضو جمعیت، با راضی کردن خانواده‌های خود، یکی، یکی به برداشتن چادر مبادرت می‌نمودند و در مجالس سخنرانی، سایر بانوان را تشویق به ترک کفن سیاه می‌کردند. طوری که در هر نوبت از مجالس و اجتماعات کانون، عده‌ تازه‌ای از بانوان بدون چادر حضور می‌یافتند. در [حالی‌که] زنان فرنگی در صف مقدم آنها بودند (بامداد، ۱۳۴۷، ص۹۲). اقدامات اولویت‌دار کانون کاملاً در خدمت اجرای کشف حجاب بود. بدین منظور در پی تشکیل جلسه هیأت وزیران در تیرماه ۱۳۱۴ ش علی‌اصغر حکمت وزیر معارف، به دستور مستقیم رضاشاه و به طور جدی برای رسمیت یافتن کشف حجاب مأمور شد (طلوعی، ۱۳۷۲، ص۳۲۱). وی گروهی از رؤسای فرهنگی و رؤسای مدارس دخترانه را دعوت کرد و به دنبال آن تصمیمات زیر گرفته شد که گویی اساسنامه کانون صرفاً صوری و برای ثبت تاریخی بوده است.
۱ـ مجالس سخنرانی و سرود خوانی با حضور نمایندگان مجلس و مقامات عالی رتبه دولتی با شرکت دختران در مدارس دخترانه تشکیل شود.
۲ـ مانند این مجالس در شهرستان‌ها نیز ترتیب داده شود و از رأسا ادارات دولتی دعوت شود که همراه بانوانشان در جشن حضور یابند.
۳ـ کانون بانوان به سهم خود، برنامه‌های گسترده‌ای برای نشان دادن نقش مقام زن در اجتماع ترتیب دهند.
۴ـ مدارس مختلط تا سال چهارم ابتدایی تأسیس شود و پسران و دختران در مدارس روی یک نیمکت بنشینند.
۵ـ پیشاهنگی دختران در مدارس دخترانه گسترش یابد.
۶ـ روزنامه‌ها و مجله‌ها برای آماده کردن افکار عمومی به نشر مطالب و مقالات سودمند بپردازند (صفا، ۱۳۵۶، ص۱۰۹).
جهت اجرای رسمی مراسم کشف حجاب، رضاشاه ساعت سه بعدازظهر روز پنج شنبه هفدهم دی ماه ۱۳۱۴ ش را برای اجرای کشف حجاب و انجام تشریفات موردنظر و اعلام آزادی زنان تعیین کرد. از ساعت یک بعدازظهر دختران پیشاهنگ در خیابان امجدیه جلوی دانشسرا صف کشیدند. وزیران، فرهنگیان و دیگر مقاماتی که از طرف وزارت فرهنگ دعوت شده‌بودند، همراه با همسرانشان در دانشسرا حضور یافتند. زنان عضو کانون بانوان و زنان معلم نیز در دو صف جداگانه ایستادند. در ساعت سه بعدازظهر اتومبیل شاه و ملکه و شاهدخت‌ها که پالتو پوشیده و کلاه بر سر داشتند وارد دانشسرا شدند (صفائی، ۱۳۵۶، ص۱۰۴). رسمیت بخشیدن به کشف حجاب در دانشسرا در حین اعطای دانشنامه فارغ‌التحصیلان، نشانگر توجه رضاخان به مراکز آموزشی به عنوان یکی از ارکان اصلی سیاست حجاب‌ستیزی بود. کمااینکه پیش از آن نیز برداشتن حجاب به تدریج در بین آموزگاران و دانش‌آموزان دختر مدارس آغاز شده بود (قدر ولایت، ۱۳۷۳، ص۲۲). از فردای همان‌روز، جراید و روزنامه‌های رسمی کشور، طی مقالاتی اقدام رضا شاه را مرحله‌ای جدید برای ورود زنان به جامعه تلقی کرده و هزاران منافع و محسنات علمی، ادبی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را در جهت ترقی جامعه ایران پیش‌بینی کردند. روزنامه تجدد ایران در تاریخ هجدهم دی‌ماه ۱۳۱۴ زیر عنوان «در دانشسرای مقدماتی» نوشت: دیروز یک صفحه دیگر بر افتخارات تاریخی این مملکت افزوده شد. در شماره ۲۲ دی ماه، همین روزنامه زیر عنوان «نهضت ترقی خواهانه‌ بانوان اصفهان» اخباری از افتتاح جلسه کانون بانوان اصفهان با شرکت حکمران اصفهان و مسئولین محلی همراه با همسرانشان درج شد (مجله تماشا، دی‌ماه ۱۳۵۶، ص۱۰). روزنامه پتی مارسه چاپ پاریس نیز که ایران را در آستانه تسلیم داوطلبانه در مقابل فرهنگ غربی می‌دید نوشت: آخرین زندان جهالت و تعصب را اصلاحات رضاشاه پهلوی پادشاه متجدد و مصلح ایران از بین برد… حالا زن‌ها آزاد شده‌اند، نه تنها می‌توانند لباسی به آخرین مد اروپایی بپوشند و خود را نشان بدهند بلکه می‌توانند در زندگی اجتماعی مملکت شرکت نمایند. تمایل فعلی ایرانی‌ها بر این است که زن‌ها همان رُل اروپایی را در جامعه بازی کنند ( اسناد وزارت خارجه، ۱۳۱۴، ردیف ۱۵۱). روزنامه اطلاعات نیز که از چند روز قبل از ۱۷/۱۰/۱۳۱۴ برای این کار زمینه‌سازی می‌کرد، نوشت: چندین‌هزار از خانم‌ها با پیراهن سفید و دامن سیاه در حال ورزش و در بالای آن عکس بزرگی از زنان چکسلواکی در حال ورزش به چاپ رساند. در روز‌های بعد فعالیت‌های مشابهی از زنان در شهرهای ارومیه، کاشان و ملایر را به چاپ رساند. از دی‌ماه ۱۳۱۴ به بعد تمامی دستگاه‌های حکومتی، از وزارت معارف گرفته تا شهربانی، به وظیفه تقویت کشف حجاب معطوف بود که کانون بانوان به جهت نقش اساسی خود، بیشترین سهم را در این زمینه با ترتیب مجالس سخنرانی و جشن‌های متعدد در تهران و شهرستان‌های مختلف بر عهده داشت. به همین مناسبت در دی‌ماه ۱۳۱۴ وثوق‌الدوله، نخست‌وزیر سابق و عاقد قرارداد ۱۹۱۹ خطابه‌ای در محل کانون بانوان ایراد کرد که محورهای بحث او جهت‌گیری‌های خاصی داشت. وی در سخنان خود ضمن تقبیح حجاب به مقایسه زندگی زنان اروپایی با زنان ایرانی پرداخته، ضمن نقایصی که از حجاب بر زنان ایران برشمرد، اقدام رضا شاه را در کشف حجاب ، سعادت و خوشبختی برای آنان تلقی کرد. او کشف ححاب را مقدمه‌ای برای انجام امور مفید از سوی زنان فارغ از حجاب دانست. مرحله دوم از فعالیت‌های کانون بانوان از ابتدای ریاست صدیقه دولت‌آبادی (اولین زن فارغ‌التحصیل خارج کشور) بعد از گذشت یک سال از تأسیس آن آغاز می‌شود. در این دوره به منظور تحقق اهداف کانون بانوان، وزارت فرهنگ رسماً آن را به صورت اداره تربیتی در آورد، اعضای سابق را مستعفی نمود و با تشکیلات جدید به صدیقه دولت‌آبادی سپرد. بنابراین تشکیلات کانون به دو قسمت تقسیم شد: ۱ـ اجتماعی ۲ـ تربیتی در قسمت اول کانون، مؤسسه‌ای اجتماعی متشکل از عده‌ای از بانوان عضو بود که هیأت مدیره آن به تعداد ۱۲ نفر از میان این عده انتخاب می‌شد. در قسمت دوم، کانون بانوان مؤسسه‌ای تربیتی با فعالیت‌های زیر بود:
۱ـ دبستان شش‌کلاسه‌ای برای دوشیزگان و بانوانی که به دلیل سن بالا نمی‌توانستند در مدارس دولتی وزارت فرهنگ درس بخوانند، تأسیس شد که از سال ۱۳۱۸ ش داوطلب امتحانات نهایی داشت. سن دانش‌آموزان این دبستان از ۱۸ تا ۲۴ بود. از سال ۱۳۲۳ کلاس مخصوصی برای دوشیزگان که سن آنها از ۹ سال بیشتر بود دایر شد.
۲ـ در سال ۱۳۱۷ کانون بانوان از یک هنرستان برای برش و خیاطی و کارهای دستی برخوردار شد. این هنرستان سه دوره‌ مقدماتی، متوسطه و عالی خیاطی را ارائه می‌کرد و تا پایان سال تحصیلی ۱۳۲۴ مجموعاً ۹۵ نفر از این دوره فارغ‌التحصیل شده و گواهی‌نامه دریافت کردند.
۳ـ از دیگر مؤسسات کانون بانوان، کلاس موسیقی بوده که معمولاً، فارغ‌التحصیلان آن در جشن‌های هفده‌ دی به هنرنمایی می‌‌پرداختند.
۴ـ انجمن‌های کانون شامل انجمن تشویق به سادگی، انجمن ورزش و انجمن خیریه بودند.
۵ـ کانون بانوان در سال تحصیلی ۲۴ ـ ۱۳۲۳ مؤسسه دیگری به نام تربیت مادر (قدر ولایت، پیشین، ص۲۳) بر تشکیلات خود افزود که با دوره یک ساله، فارغ‌التحصیلی در آن انجام می‌شد. از لحاظ محتوایی، برنامه‌‌هایی که در مؤسسات کانون پیاده می‌شد، می‌توان گفت که در همه‌ی آنها در جهت تسریع روند وابستگی فرهنگی و اقتصادی بود. چرا که الگوهایی که در ابعاد مختلف برای زن‌ ایرانی مطرح می‌شد، الگوهای برآمده از درون جامعه ایران نبود و اگر مؤسسه‌ای به عنوان تربیت مادر تأسیس شد، مادری در آن مطرح می‌شد که با معیارهای خارجی منطبق باشد. حتی در تدریس اصلی‌ترین دروس این آموزش گاه نظیر روابط خانوادگی از زنان خارجی استفاده می‌شد. بنابر گزارش صدیقه دولت‌آبادی در هنرستان خیاطی، هیچ الگوی داخلی برای پوشش زنان پیشنهاد نشد (روزنامه‌ندای زنان، ۱۳۲۷، شماره۲۹، ص۴).
۷ـ۳ـ رمان ‌و نمایشنامه‌نویسی
روی‌آوردن روشنفکران ناسیونالیست به رمان نویسی، داستان‌سرایی و نمایشنامه‌نویسی را باید متأثر از احساس ناامنی آنان ارزیابی نمود. نداشتن امنیت و پشتوانه‌ برای مقابله با عوارضی که از سخنان آنان به وجود می‌آمد، آنان را وا می‌داشت که در قالب‌های غیرمستقیم دیدگاه‌های خود را طرح کنند تا از پرداخت هزینه‌های احتمالی آن معاف گردند. البته نمایشنامه‌‌ها صرفاً علیه دین یا دینداری یا متولیان مسائل دینی نبود بلکه علیه حاکمیت نیز بوده است. بنابراین از اندکی قبل از انقلاب مشروطیت تا پایان پهلوی اول این روش بسیار پررنگ است. میرزا فتحعلی آخوند‌زاده، میرزا ملکم خان، صادق هدایت، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و جمال‌زاده را می‌توان از سردمداران این سبک به حساب آورد. آخوندزاده نخستین نمایشنامه‌نویس ایران و آسیا است. البته سنت نمایشنامه‌نویسی آخوندزاده چونان مبانی فکری او از فرهنگ روس مآب غرب اخذ شده بود. از این لحاظ او کسی جز مقلد نمایشنامه‌های فرنگ با سستی و ضعف‌هایی که احیاناً‌ در برخی نمایشنامه‌های او از طریق این نمایشنامه‌ها بیان می‌شد، نبود مخاطبانش هم عملاً قفقاز‌ی‌ها بودند. مقصد اقصای آخوندزاده در این آثار چنانکه حامد الگار اشاره دارد «به طور کلی در جهت یکسان‌نمودن فرهنگ محلی مردم قزاقستان با فرهنگ روسی و از بین بردن عقاید سنتی در جهان اسلام به خصوص ایران بود… او امیدوار بود با نشان دادن افراد فاسد، جاهل و خرافی بر روی صحنه، تماشاگران در مورد مسائل آشکار موفق به نتیجه‌گیری شوند و به تدریج آنچه را که او بینش روشنفکرانه و مترقی می‌دانست کسب کنند.» (مددپور، ۱۳۸۶، ص۴۵). آخوندزاده سرّ این کار را در حکمای اروپا می‌داند و به تأثیر‌پذیری خود اعتراف می‌کند و در عین حال تأثیر اقدامات خود در نمایشنامه‌نویسی را با کتب وعظ مقایسه و کتب دینی را بی‌خاصیت و بی‌اقبال معرفی می کند. چنانچه قبلاً اشاره رفت آخوندزاده همواره براهین قطعیه را در قول حکمای یوروپا می‌بیند تا ثابت کند که «وعظ و نصیحت به منهاج ملامحمد رفیع واعظ قزوینی (ملا رفیع قزوینی) در کتاب بی‌شور و بی‌نمک و بی‌لذت و کسالت‌بار «ابواب‌الجنان» بی‌فایده است و آدمی از آن متنفر می‌شود و تأثیری نیز در نفوس نخواهد داشت.» در حالی که کرتیکای کتاب‌هایی چون مکتوبات کماالدوله عطشی فراوان را برای مطالعه کتاب موجب می‌شود. حرص به خواندن کرتیکا از رهگذر رسمیت استهزا و تمسخر و سرزنش است. این سرّی است خفی که حکمای یوروپا آن را دریافتند (الفبای جدید، ۱۳۵۷، ص۲۰۷). نمایشنامه‌های آخوندزاده برخی سیاسی ـ اجتماعی‌اند که به طرح مسائل سیاسی و اجتماعی می‌پردازند. این نوع نمایشنامه‌ها نیمی از تمثیلات را در بر می‌گیرد. نمایشنامه وزیر خان لنکران اصول سیاسی حکمرانان شرقی و دغل بازی آنان را به باد انتقاد می‌گیرد. خان لنکران فرمانروای ستم پیشه ابلهی است که در قلمرو او از عقل و عدالت خبری نیست و بدتر وزیر اوست که نادانی و بی‌خبری، دزدی و چاپلوسی را در خود جمع کرده است. او به زیردستان تفرعن می‌فروشد حقوق زن در این نمایشنامه مورد توجه است. نمایشنامه «مرد خسیس» اوضاع و عادات اجتماعی فاسد جامعه مسلمانان قفقاز را به نقد می‌کشد. در این نمایشنامه و نمایشنامه‌ «خرس قولدور باسان» نمایندگان روس در قفقاز انسان‌هایی خوب و با چهره‌ای مثبت و مجری عدالت معرفی شده‌اند. نمایشنامه «موسی ژوردان» ضد خرافی است. در اینجا آخوندزاده نماینده علم و روشنفکری اروپایی را در مقابل نماینده‌ جادو و خرافه‌ ایرانی و‌ آسیایی قرار می‌دهد. در «نمایشنامه وکلای مرافعه تبریز» وکلای دعاوی در چهره‌‌های منفی و رشوه‌خوار و دروغگویی ظاهر می‌شوند. حاکم شرع هم آدم ساده‌لوح خوش باوری است که گول اطرافیان را می‌خورد (آن موقع حاکم شرع از روحانیت بوده است) در این نمایشنامه نیز زن مقام ارجمندی دارد و در پی آزادی خود است در گونه‌ای از نمایشنامه‌ها‌ی آخوندزاده که خرافه و موهومات مورد قبول مردم قفقاز سخت مورد تعرض اویند، ماهیت «اصلاح دینی» و به واقع «دین‌زدایی» بیشتری دارند. او در این آثار چنان پیش می‌رود که نمایشنامه‌هایش استهزا آمیز و حاکی از بی‌تعصبی و عدم حب به اسلام و توهین به مسلمین است و بدین جهت ممنوع نمایش می‌شود (الفبای جدید، ۱۳۵۷، ص۶۰). آخوندزاده که این مطلب را دریافته‌بود در دفاع از خود چنین می‌نویسد: این نوع تصنیف را در ممالک من بانی شدم، نباید اینگونه اعتراضات استهزا‌آمیز را به پاره‌ای اطوار و اخلاق نکوهیده‌ مسلمانان حمل بر عدم تعصب و عدم حب ملت بکنند زیرا که از این اعترافات غرض تنبیه است بر دیگران که اخلاق ذمیمه احتراز نمایند (الفبای جدید، ۱۳۵۷، ص۷۴). اولین نمایشنامه آخوندزاده «ابراهیم خلیل کیمیاگر» نه تنها کیمیاگری که جهل و ساده‌لوحی افرادی را که مورد سوء استفاده کیمیا‌گر واقع می‌‌شوند، به مسخره می‌گیرند، بلکه روحانیت و تصوف نیز هدف طنز او قرار می‌گیرند. آخوندزاده در این نمایش به وضوح نشان می‌دهد که در نظر او «دین» عین «خرافات» است (مددپور، ۱۳۸۶، ص۶۳). ایرج پارسی‌نژاد در خصوص روی آوری هدایت به ایران پیش از اسلام در نمایشنامه‌ها و رمان‌ها، می‌گوید: صادق هدایت با حساسیتی که از عقب‌ماندگی ایران داشت، برای گریز از احساس خشم و شرم خود، به ایران پیش از اسلام پناه برده بود و آثاری چون نمایشنامه‌های «پروین دختر ساسان و مازیار» را نوشت که در آنها حمله عرب‌ها به ایران و شکست ساسانیان و چیرگی دین و آیین و زبان و کلام عرب بر ایرانیان بیان شده بود (اتحاد، ۱۳۷۸، جلد۶، ص۲۵۹). هدایت در داستان «میهن پرست» کسانی که موجب غفلت و بی‌توجهی به آثار فرهنگی و تمدنی شدند را مورد نقد قرار می‌دهد. وی در سال ۱۳۰۹ ش پروین دختر ساسان را در همین راستا می نویسد: نمایشنامه‌ای که در آن دختری را ترسیم می کند که پس از تسخیر شهر «راغا» (ری‌کنونی) در سال ۲۲ هجری به دست مسلمانان اسیر می‌شود. سربازان او را در ازای سکه به فرمانده عرب می‌دهند، چون زیبا بوده فرمانده می‌خواهد او را مسلمان و سپس به عقد خود درآورد. او زیر بار اسلام نمی‌رود.
بزرگ علوی دیو را درباره هجوم اعراب به ایران نوشت. هدایت‌ »سایه مغول» را نوشت و شین پرتو (شیرازپور پرتو) نیز در مورد بحران دیگر ایرانی، داستان حمله اسکندر به ایران را با عنوان شب بد مستی نگاشت. همچنین بزرگ علوی کتاب بادسام را منتشر و در آن کتاب به ستایش ایران باستان پرداخت. مجتبی مینوی نیز در سال ۱۳۱۱ ش تنسر را منتشر کرد و نوروزنامه را انتشار داد و به نشر اسناد شهر پارس‌ها پرداخت. حس نوجوی این جریان در پی تلفیقی از فرهنگ و ادب کهن ایرانی با مضامین اروپایی بود (ذاکر، ۱۳۸۶، ص۱۹۷). هدایت در داستان «آتش‌پرست» از شکوه دین زرتشت می‌گوید: داستان تخت ابونصر نیز در همین زمینه است. او احساسات ناسیونالیستی خود را در قالب نمایشنامه بروز داد و سپس به تحقیق در زمینه‌ متون کهن ایرانی پرداخت. آخرین نمایشنامه او، مازیار در سال ۱۳۱۲ ش منتشر شد، که در آن شجاعت ایرانی و جانفشانی او را در قبال یورش بیگانه می‌ستاید و در مقابل، با کلمات مستهجن از زبان مازیار، بر اعراب می‌تازد و آنها را موشخوار و خشن و پست می‌شمرد، اصفهان نصف جهان، تاریکخانه، سایه مغول و گجسته دژ نیز در همین راستا قرار می‌گیرد. اما از همه مهم‌تر ترجمه متون پهلوی توسط او به فارسی است. زند و هومن یسن، اردشیر پایگان، گزارش کمان‌شکن، گجسته ابالیش، یادگار جاماسب، در آمدن شاه بهرام و رجاوند نمونه‌هایی از این تلاش است (ذاکر، ۱۳۸۶، ص۱۹۹). با مروری بر نمایشنامه‌ها و داستان‌های هدایت و مجموعه همراه او از قبیل شین پرتو و بزرگ علوی و مجتبی مینوی، مؤلفه‌های زیر را در ناسیونالیسم رمانتیک این دوره مشاهده می‌کنیم.
ـ تعصب شدید ضداسلامی و به تعبیر نویسندگان، ضد سامی یا ضد عربی.
ـ ترکیب شخصیت‌های داستانی حقیقی و تخیلی.
ـ بیان تاریخی که عمدتاً مجهول و غیر مستند است.
ـ تشدید فضای دو قطبی در جامعه و تقابل و رودررویی اسلام و ایران.
ـ مظلوم‌نمایی در مقابل ظلم عرب [اسلام] با بهره گرفتن از ابزار زن. به زنان در این داستان‌ها بیشتر در مقابل چشم نامزدشان تجاوز می‌شود و در پایان هلاک می‌شوند و بیشتر دست به خودکشی می‌زنند.
ـ تحمیل الترناتیو زرتشتی در تعقیب و تقبیح اسلام.
ـ هدف نمایشنامه‌نویسان کمتر پرداختن به جنبه‌های هنری و ذوقی است و بیشتر وسیله‌ای برای بیان احساسات ناسیونالیستی است.
ـ برتری نژاد آریایی. (برداشت‌های شوونیستی)
ـ وجه فرهنگی ناسیونالیسم دستمایه ناسیونالیسم سیاسی و در خدمت ناسیونالیسم دولتی است.
ـ این جریان به نوعی اسطوره‌گرایی توجه دارد. به تعبیری، جهت‌گیری ارتجاعی و رویکردی کهنه‌گرا دارد.
ـ ناسیونالیسم این دوره نه جوشیده از متن جامعه بلکه ریشه در فرهنگ امپریالیستی و تحمیل خارجی دارد (ذاکر، ۱۳۸۶، ص۲۰۰).
دیگر نمایشنامه‌نویسان نیز معمولاً مسئله ایران‌گرایی و باستان‌گرایی را در اکثر آثار خود در اولویت داشتند. نمایشنامه جعفرخان از فرنگ برگشته‌ حسن مقدم در کنار نمایشنامه‌های ماهپاره علی‌اکبر سیاسی قابل ذکر است. دختر قرن بیستم نفیسی شب هفدهم فروردین ۱۳۰۱ ش در سالن گراند هتل تهران به روی صحنه رفت (خلج، ۱۳۸۱، ص۱۷). نمایشنامه جعفرخان از فرنگ برگشت اساساً جنگ بین کهنه و نو نیست بلکه محکوم کردن بی‌فرهنگی و سطحی بودن است. این بی‌فرهنگی هم در جعفرخان از فرنگ برگشت و هم در خانواده‌ سنتی او مورد حمله قرار می‌گیرد (خلج، ۱۳۸۱، ص۷۹). ذبیح بهروز نیز در بین سال‌های ۱۳۰۱ تا ۱۳۳۶ نمایشنامه‌های خود را انتشار داد «نمایشنامه شاه ایران و بانوی ارمن» از جمله نوشته‌های تاریخی در چارچوب ملی‌گرایی ایرانی است. او در نمایشنامه «جیجک علیشاه» سیاست‌های مستبدانه پادشان قاجار را به نقد می‌کشد. جهت تکریم فردوسی، شب فردوسی را نوشت. فعالیت‌های تحقیقی درباره اصلاح‌ زبان فارسی از جمله فعالیت‌های جدی او در دوره بعد می‌باشد که درچارچوب گفتمان ناسیونالیستی وقت صورت گرفت. لذا غلامعلی خان فکری ملقب به معزالدیوان، نمایش رستم و سهراب را در سال ۱۳۱۳ در جریان جشن هزار فردوسی اجرا نمود. شخصیت‌ هنری عبدالحسین نوشین، به ویژه در دوران برگزاری هزاره فردوسی شکوفا گردید. در این ایام که خاورشناسان از سراسر جهان به تهران آمده‌بودند، نوشین سه نمایشنامه «رستم و تهمینه»، «زال و رودابه» و «رستم و کیقباد» را با آهنگ‌سازی مین باستیان روی صحنه برد. همکاری او با بانو لرتا از همین ایام شروع شد و سرانجام به زندگی مشترک انجامید. اجراهای نوشین در هزاره فردوسی یک کامیابی چشمگیر بود (خلج، ۱۳۸۱، ص۱۳۰).
همانگونه که قبلاً اشاره شد یکی از بن‌مایه‌های باستان‌گرایی در ایران پارسیان هند بودند که نقش بسزایی در تولید ناسیونالیسم باستان‌گرا بازی می‌کردند، نکته جالب اینکه، نمایشنامه‌‌نویس‌هایی که در دوران پهلوی اول فعال بودند و از موقعیت ناسیونالیستی برای ترویج نمایشنامه خود بهره می‌بردند، به نوعی با پارسیان هند و زرتشتیان آن دیار در ارتباط بودند به طوری که هدایت را شناسایی و به آنجا دعوت می‌کردند. افرادی دیگر نظیر پورداوود نیز به دعوت دینشاه (رئیس انجمن زرتشتیان ایران در بمبئی) به هند مسافرت کردند، ذبیح‌ بهروز، محمد مقدم هم در بمبئی بودند که هدایت به آنها ملحق شد. در شعرهای عارف قزوینی شاعر ناسیونالیست و موسیقی‌دان مدرنیست نیز ردپای زرتشتی‌گری به خوبی دیده می‌شود (ذاکر، ۱۳۸۶، ص۲۰۶).
۴ـ تأثیر الگو غلبه ناسیونالیسم بر اسلام بر منافع ملی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...