فایل شماره 7265 |
بی تردید لازمه بقا و پویایی یک نظام سیاسی و اجتماعی توجه به فرهنگ و سیاستگذاری فرهنگی، هویت فرهنگی ـ تاریخی به عنوان عمیقترین لایه نظام اجتماعی در تحولات و رفتارهای اجتماعی است. تاریخ صد ساله اخیر ایران، اهمیت فرهنگ و تأثیر آن را بر میزان موفقیت سیاستهای اقتصادی و سیاسی گواهی میدهد. همواره بیگانگی با فرهنگ و هویت خودی، حاصلی جز ناکامی و شکست در بر نداشته است. بنابراین، شناخت، معرفی، ظرفیت سنجی و سیاستگذاری در امر فرهنگ ضروری جلوه میکند. سیاستگذاری فرهنگی نیاز به پژوهش و تحقیق در زیر ساختهای فرهنگی ـ اجتماعی دارد؛ همچنین باید مبتنی بر تجزیه
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
و تحلیلهای عمیق فرهنگی باشد.
مبانی سیاست گذاری فرهنگی
«سیاست گذاری فرهنگی از نوع برنامه ریزی راهبردی یا دراز مدت است که از آرمانها و ارزش های جامعه الهام می گیرند و برنامه ریزی میان مدت و کوتاه مدت را هدایت می کنند. اما این رابطه یکسویه نیست. هیچ آرمانی(هرچقدر ارزشمند) اگر با واقعیات جامعه سازگار نشود،قابل تحقق نیست. پس استراتژی ها را باید مبتنی بر آرمانها و سازگار با واقعیات و شرایط زمان و مکان طراحی کرد.[۱۵۳]»
«مبانی فکری سیاست گذاری فرهنگی برگرفته از جهان بینی و انسان شناسی اسلامی و مبتنی بر مفاهیمی از این قبیل است: حاکم بودن بینش توحیدی بر تمامی شئوون و عرصههای حیات فردی و اجتماعی و نقش و تأثیر بنیادین اعتقاد به اصول و فروع دیانت مانند وحی، نبوت، امامت، عدالت، معاد، تبرّی و تولّی در جامعه اسلامی. جاودانگی، کرامت و شرافت ذاتی انسان به عنوان خلیفه الله و امانت دار خداوند، صاحب اراده و اختیار، دارای قدرت تعقل و انتخاب در جریان سرنوشت و نیز نقش عقل و تجربه در استمرار حرکت تکاملی وی.برخورداری انسان از فطرت الهی که ریشه و منشأ رشد و خیر و صلاح او است.همانندی و برابری انسانها در آفرینش و عدم تمایز بین رنگها، نژادها و صنوف دیگر انسانی، جهان شمول بودن پیام اسلام، دعوت انسانها به همکاری و تعاون همگانی در انجام کارهای نیک و انسانی. قائل شدن به وجود سرشت مادی و معنوی بشر و قابلیت رشد و شکوفایی وی در همه وجوه و زمینههای فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، جسمی و روحی، عقلی و عاطفی و ملازمه این وجوه با یکدیگر. خیرخواهی، کمال جویی، آرمان خواهی، ظرفیت علمی نامحدود و کشش فطری انسان به سوی علم و دانایی، جمال و زیبایی، تقدس و پرستش و خیر اخلاقی. زایندگی و قدرت ایمان در خلق ارزشهای معنوی و فضایل اخلاقی و ایجاد روحیه استقلال، حریت، عزت نفس و تحکیم مناسبات انسانی در جامعه. تربیت پذیری آدمی و به فعلیت در آمدن استعدادها و خلاقیتهای وی از طریق پی ریزی بنای جامعهای موحّد، عدالت خواه، دانش طلب، متکی بر جهاد و اجتهاد، متصف به اعتدال و واقع بینی و نیز بهره مند از مباحثات و مبادلات فکری، نقادیها و تحقیقات علمی، عبرت آموزیها و تجربهاندوزیهای تاریخی. اصالت ارزشهای معنوی و فضایل اخلاقی در جامعه اسلامی و جایگاه والای تقوی، علم و جهاد در تعیین مرتبه کرامت و فضیلت انسانها. تأثیر پذیری انسان از عوامل مثبت و منفی محیط اجتماعی و آفات و موانع فرهنگی آن و مسئولیت نظام اسلامی در سالم سازی محیط، تحقق قسط و عدل، تأمین حق مشارکت مردم در همه امور با توجه به لزوم زدودن علل و عوامل زمینه ساز کفر و نفاق، فقر و فساد، ظلم و استبداد، سلطه و استکبار.[۱۵۴]»
بند اول : جایگاه دین و اخلاق در سیاست گذاری و برنامه ریزی فرهنگی
جایگاه دین در برنامه ریزی فرهنگی
تلقی ما از دین مفهوم عام جامعه شناختی آن نیست بلکه مقصود ما اسلام ناب به عنوان خاتم ادیان الهی است.برای بهسازی و بهبود جوامع ،تعالی ارزش های انسانی و اجتماعی ،بسط اخلاق،جلوگیری از جور و ستم ،نجات بشریت از پلیدی ها و سقوط ارزش های انسانی و ایجاد مراوده سالم مادی و معنوی بین مردم و جوامع، خداوند پیامبرانی را به عنوان معلمین اخلاق برگزیده تا جوامع را با دستورات هماهنگ و نیاز واقعی بشریت ،تعلیم و تربیت و راهنمایی کنند.
«انتظار ما از این نوع دین،سرپرستی همه جانبه تکامل اجتماعی به عنوان آخرین پیام الهی است. اما طبعا انتظار ما از برنامه ،تخصیص مقدورات به شایسته ترین وجه برای حل موانع این تکامل است و مفهوم ساماندهی و برنامه ریزی یعنی تنظیم یک نظام موازنه جامع اجتماعی است که بتواند همه شئون جامعه از جمله شئون فرهنگی را به یک وحدت و هماهنگی کلی برساند. اعم از فرهنگ سیاست،فرهنگ فرهنگ و فرهنگ اقتصاد.جامعه دارای این ۳ ضلع فرهنگی است؛یعنی دارای نظام گرایش،نظام حساسیت ها و همچنین،یک نظام بینش فکری و یک نظام دانش اجتماعی[۱۵۵]»
حال چند سوال مطرح می شود:در برنامه ریزی فرهنگی دین چه جایگاه و نقشی دارد؟آیا دین می تواند به عنوان مبنا و معیار در برنامه ریزی فرهنگی دیده شود؟برای تحقق دین چگونه می توان برنامه ریزی فرهنگی کرد و میزان تاثیرگذاری دین در برنامه رزی فرهنگی چیست؟
«در پاسخ بایدگفت : جامعه دارای یک نظام گرایشی است . خود نظام گرایش اجتماعی،برآیند نظام آموزش دستوری و نظام حقوقی جامعه است. یعنی جامعه به عنوان یک کل و به عنوان یک وحدت و نه به عنوان تک تک آحاد، دارای یک نظام ارزشی است که بایسته ها و نبایسته ها و شایسته ها و ناشایسته های اجتماعی در آن دستوری متناسب با خود را دارد و جامعه پس از جهتگیری اجتماعی که به پیدایش نظام ارزشی ختم می شود ،به مجاهده می پردازد. بنابراین جامعه در بعد ارزشی خود،دارای نظام ارزشی متناسب با دستور و قانون و متناسب نظام حقوقی است.[۱۵۶]»
نسبت به نقش دین در فرهنگ،دو تلقی متفاوت به چشم می خورد. گروهی به حداکثر دخالت دین در فرهنگ باور دارند. اینان با تحلیلی که از دین و انسان دارند،برای دین در ارزش ها،قوانین و برنامه ریزی فرهنگی ،آن هم در تمامی عرصه های فرهنگی،جایگاه قائل هستند. در مقابل نظر دیگری وجود دارد که دین بسیاری از حوزه های فرهنگ را به انسان و مولفه های طبیعی فرهنگ واگذار کرده است و آن به استناد خود دین است. به عبارت دیگر،دین فرهنگ های ملی را پذیرفته و بر آن صحه گذارده است.
الف: امیرالمومنان آن زمانی که مالک اشتر را به عنوان والی به مصر فرستاد،یکی از توصیههایش به وی چنین است:«آیین پسندیده ای بر هم مریز که بزرگان این امت بدان رفتار نموده اند و مردم به آن وسیله به هم پیوسته اند و رعیت به یکدیگر سازش کرده اند و آیینی مگذار که چیزی از سنت های نیک گذشته را زیان رساند تا پاداش از آن نهنده ی سنت باشد و گناه شکستن آن بر تو باشد.[۱۵۷]»ب: ارجاع بسیاری از مسائل به عرف در اسلام ، خود تایید فرهنگ ملی و محلی است. مانند تبیین فقیر و مسکین و تعیین میزان نفقه.ج: امضای پاره ای از عرف ها و سیره های پیش از اسلام مانند احترام ماه های حرام که رسمی جاهلی بود یا تایید نوروز که عید باستانی ایرانیان است. همچنین تجلیل پیامبر از شرکت خود در حلف الفضول در دوران جاهلی یا تاییدیه صد شتری برای قتل عمد و … شاهد دیگری بر این امر است.
البته باید توجه داشت که در سه مورد خاص دین به تحدید فرهنگ می پردازد:آیین های باطل و مظاهر آن نباید در فرهنگ جای گیرد.فرهنگ نباید با احکام و قواعد قطعی دین ناسازگار باشد.خرافه و مظاهر آن نباید در مقوله فرهنگ وارد شود.
اصول و قواعد دینی در برنامه فرهنگی:
«اصل سهولت سیر یا اجرا پذیری
توجه به احکام و قواعد مسلم دینی داشتن.
توجه به تنوع نیازها و خواسته ها و منظور کردن مراتب و درجات انسانی: بر اساس این اصل ، شواهدی بسیار موجود است که مردم دارای درجات مختلف می باشند و اگر این درجات منظور نشود، استعدادها شکسته خواهد شد.این درجات در خصوص منابع دینی و احادیث به چشم می خورد. رعایت سنن مختلف و عرف های گوناگون، خواسته ها و نیازهای اصلی ، پایه و اساسی در برنامه ریزی فرهنگی است و غفلت از آن و برای همگان یک دارو تجویز کردن، جز انزجار و نفرت حاصلی ندارد.
پرهیز از قالب گرایی و شکل گرایی:قالب ها و احکام برای حفظ ارزش های انسانی و اخلاقی تشریح شده است.جمود بر آنها و از یاد بردن اساس و روح احکام دینی،ضایعه ای جبران ناپذیر است که به جز فاصله گرفتن از روح دین و شریعت، زمینه مساعدی را برای فرصت طلبان فراهم می سازد. قرآن کریم ، روزه ، عبادت و ذکر خدا را راهی محتمل برای دست یابی به تقوا معرفی می کند و با تعبیر “لعلکم تعقلون” از آن یاد می کند. اما عدالت و انصاف را راهی قطعی به پارسایی و تقواپیشگی می داند.
عقب ماندگی حکومت ها از چهار نشانه به دست می آید: تباه کردن اصول، چسبیدن به فروع و شاخه ها، مقدم داشتن نسبت ها و کنار نهادن شایسته ها.
پرهیز از جمودگرایی:
همیشه اهداف و مقاصد شریعت معیار تعمیم و تضییق است. سخن از استاد شهید مطهری در راز جاودانگی دین اسلام شاهدی بر این مدعاست: اسلام هرگز به شکل و صورت ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلام همه متوجه روح و معنی و راهی است که بشر را به آن اهداف و معانی می رساند. در اسلام یک وسیله مادی و یک شکل ظاهری نمی توان یافت که جنبه نفوس داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ کند. از این رو پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن ، یکی از جهاتی است که کار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان کرده است .[۱۵۸]»
اخلاق و جایگاه آن در برنامه ریزی فرهنگی
اخلاق، جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن؛ که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار میرود که با بصیرت درک می شود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته میشود، که با چشم قابل رویت است. بسیاری از فلاسفه و حکمای اسلامی، اخلاق را با توجه به همان معنای لغوی تعریف کردهاند. حکمای گذشته، روح و نفس غیر مادی انسان را خاستگاه هر گونه رفتار ظاهری و عمل آدمی میدانستند و از این رو اصل در اخلاق را توجه به صفات نفسانی انسان میدانستند که ثمره اصلاح نفس و درون در رفتارها و اعمال بیرونی به سرعت آشکار می شود. از این رو عموما اندیشمندان اسلامی نیز که به اصل وجود نفس اعتقاد داشتند اخلاق را به گونه متناسب با همین مسئله تعریف نموده اند.
گاه منظور از اخلاق در اصطلاح اندیشمندان هرگونه صفت نفسانی است که موجب پیدایش کارهای خوب یا بد می شود؛ چه آن صورت نفسانی به صورت پایدار و راسخ باشد و چه به صورت ناپایدار و غیرراسخ و چه از روی تامل و اندیشه صادر شود یا بدون تفکر و تامل. در عین حال شایع ترین کاربرد اصطلاحی اخلاق در میان اندیشمندان اسلامی عبارت است از «صفات نفسانی راسخ و پایداری که موجب میشوند افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تامل و تروی از آدمی صادر شود». مطابق این دسته، تعاریف اخلاق تنها شامل صفات نفسانی پایداری است که در نفس رسوخ کرده باشد و شامل صفات ناپایداری که به صورت ملکه نفسانی در نیامدهاند نمیگردد؛ در این صورت شخص بردباری که به صورت موردی دچار غضب می شود یا بخیلی که با تامل و تفکر فراوان بخششی می کند از این تعریف خارجند. بنابراین تعریف اخلاق، هیأتی است استوار و راسخ در جان آدمی که کارها به آسانی و بدون نیاز به تامل و تفکر از آن صادر می شود. در عین حال این تعریف هم شامل فضایل اخلاقی می شود و هم شامل رذایل اخلاقی؛ از این رو اگر این هیات به گونهای باشد که افعال زیبا و پسندیده از آن صادر گردد، آن را اخلاق نیک و فضیلت مینامند و چنانچه آن هیأت به گونه ای باشد که موجب صادر شدن افعالی زشت و ناپسند گردد، اخلاق بد و رذیلت نامیده می شود. همچنین در خصوص منشا پیدایش این صفات پایدار نفسانی مباحث زیادی طرح شده است؛ برخی معتقدند که این ملکات در اثر تکرار عمل پدید میآیند و عدهای نیز نقش عواملی مانند محیط و وراثت و از این قبیل امور را مهم میدانند. برخی نیز برای این قبیل صفات نفسانی منشایی ذاتی و فطری را قایلند. در عین حال در مفهوم خلق و ریشه لغوی آن، هیچ یک از اینها لحاظ نشده است. گرچه معنای لغوی خلق صفت ثابت و ملکه نفسانی است و در علم اخلاق نیز معمولا همین معنا مراد است ولی گاهی این واژه در معنای عامتری نیز به کار میرود و به مطلق صفات نفسانی که منشا افعال اختیاری قرار میگیرند اطلاق می شود. بر طبق این اصطلاح کار فرد بخیلی که با تکلف بخشش می کند نیز کار اخلاقی مثبت محسوب می شود و یا کسی که با تامل و تفکر عمل خوبی را انجام میدهد نیز متصف به اخلاقی بودن می شود. برخی نیز اخلاق را به صورت صفت فعل به کار بردهاند که در این صورت به معنای کار اخلاقی است و از این جهت آن فعل خارجی و لو از هیئت راسخه در نفس پدید نیامده باشد به فاضله یا رذیله بودن متصف میشود. شهید مطهری تعریفی از اخلاق را میپذیرد که هم به چگونه رفتار کردن توجه کرده باشد و هم به چگونه بودن؛ چگونگی رفتار مربوط می شود به اعمال انسان که شامل گفتار هم می شود و چگونه بودن مرتبط با صفات و ملکات نفسانی است.
گاهی اخلاق به معنای فضایل اخلاقی نیز به کار میرود که در این صورت این واژه در مورد اخلاق نیک و فضیلتهای اخلاقی به کار میرود؛ مثلا گفته می شود دروغگویی کاری غیر اخلاقی است یا عصاره اخلاق عشق و محبت است.
واژه اخلاق به معنای نهاد اخلاقی زندگی نیز به کار رفته است. این کاربرد بیشتر نزد فیلسوفان غربی استفاده شده است. در این معنا اخلاق مانند زبان، دین و کشور پیش از افراد بوده و بعد از آنان نیز خواهد بود. به بیان دیگر اخلاق در این اصطلاح مجموعهای است از اصول و قواعد بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی که نوعی استقلال از شخص در آنها وجود دارد؛ اصولی مانند خوبی راستگویی و بدی دروغ گویی که افراد آنها را از والدین یا آموزگار میآموزند و به نوعی بر اجتماع تکیه دارند و به عنوان ابزاری در دست اجتماع است که بر افراد تحمیل می کند. اخلاق به این معنا امری اجتماعی است.
در برخی کاربردها اخلاق به معنای نظام رفتاری حاکم بر یک گروه یا فرقه ای نیز به کار رفته است. اخلاق اسلامی می تواند به معنای نظام رفتاری مورد پسند مسلمانان و اخلاق مسیحی به معنای نظام رفتاری مورد قبول مسیحیان به کار رود.
همچنین برخی از ابتدا قلمرو اخلاق و مسائل اخلاقی را به حیطههای خاصی محدود کرده اند؛ به عنوان مثال عدهای اخلاق فردی را نفی کرده و مدعیاند که بستر شکل گیری اخلاق در اجتماع است که در این صورت اخلاق تماما در اخلاق اجتماعی خلاصه می شود. دیگرانی نیز برای اخلاق دامنه گستردهتری را تعریف کرده و از انواع اخلاق فردی، اجتماعی، بندگی و اخلاق خانواده سخن گفتهاند.
نکته پایانی در باره واژه اخلاق این است که گاهی مراد از اخلاقی، درستی و خوبی آن است. وقتی میگوییم فلان عمل اخلاقی یعنی آن عمل خوب یا درست است. در این صورت اخلاق را در مقابل ضد اخلاقی به کار بردهایم. اما ما درباره مسائل اخلاقی، احکام اخلاقی، نظامهای اخلاقی، تجارب اخلاقی، وجدان اخلاقی و دیدگاه های اخلاقی نیز سخن میگوییم؛ در این کاربرد اخلاقی به معنای اخلاقاً درست یا اخلاقاً خوب نیست، بلکه به معنای امور مرتبط با اخلاق است. در این کاربرد اخلاقی در مقابل غیر اخلاقی به کار میرود.[۱۵۹]»
اخلاق مجموعه ای از اصول و استانداردهای رفتار انسان است که بر رفتار افراد و گروه ها تاثیرگذار است.اخلاق صرفا از پیدایش و خلقت انسان به وجود نیامده است؛ بلکه از خود سرشت آدمی نشات گرفته است.اصول استدلال اخلاقی،ابزاری مفید برای جدا کردن مولفه های خوب و بد از یکدیگر در تعاملات پیچیده انسانی است . به همین دلیل اخلاق در مرکز تفکر عقلانی قرار دارد.امروزه نیز اصول اخلاق، تاثیر عمیقی بر بسیاری از حوزه های مدیریتی مدرن دارد. اخلاق مفهومی فراتر از مجموعه ارزش هاست.ارزش ها همواره بیش از حد ساده می شوند و به ندرت می توان آنها را به طور یکسان اعمال نمود.بنابراین نسبتی که میان فرهنگ و اخلاق برقرار است،از حیث الگوی هنجار آفرین است.نظام های اخلاقی تصرفاتی خاص از منظومه گسترده و متنوع فرهنگ هستند.همانطور که زبان امری انتزاعی است،گویش ها و گفتارها حضور بالفعل و ملموس دارند.فرهنگ نیز امری انتزاعی است و همواره نظام های فرهنگی از حیث هنجارآفرینی در نظام های اخلاقی حضور و نمود پیدا می کنند.
«یک نظام اخلاقی همواره بیانگر مواجهه یک نظام فرهنگی با شرایط تازه و موقعیت جدید است. در شرایط تازه،کنشگران عینی بر حسب اقتضائات عینی، الگوهایی از هنجار افکنی را سامان می بخشند.به این ترتیب در تنوع و توالی مرگ نظام های اخلاقی ، دامان نظام فرهنگی گسترش و امتداد می یابد. نظر به رابطه میان اخلاق و فرهنگ و چگونگی این رابطه که در نهایت با وساطت قدرت و امر سیاسی رخ می دهد، برنامه ریزی به ویژه در کشورهای در حال توسعه، وساطت امر سیاسی را در محدوده باریک تر می بیند.
برنامه ریزی فرهنگی دلالت بر رابطه میان یک نظام سیاسی مشخص و نظام فرهنگی دارد.هر نظام سیاسی در صدر سامان بخشیدن به رفتارها و گفتارها بر حسب الگوهای هنجاری است که مددرسان کار نظم اجتماعی و ثبات سیاسی هستند.بنابراین با توجه به این مقدمات ذکر دو نکته ضروری است. اول آنکه تحول در عرصه فرهنگ و بالتبع در عرصه اخلاق، تابع افق های ممکنی است که فراتر از آن نمی توان رفت.دوم آنکه اخلاق صرفا مجموعه بی ربط از اصول هنجاری نیست؛ بلکه یک نظام در هم تافته است که نمی توان فارغ از آن به موضوع برنامه برای تحول اندیشید.[۱۶۰]»
در ایران همانند بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه، برنامه ریزی فرهنگی با کارگزاری دولت صورت می گیرد و همواره تحول در الگوهای رفتاری_گفتاری اخلاق بوده است. دولت همواره خواسته یا ناخواسته قلمرو رسمی در حوزه الگوهای رفتاری- گفتاری مجاز را در سطحی گسترده تعریف کرده است. این الگوها همواره دستمایه ساخته و پرداخته کردن روایت رسمی است که بنیاد مشروعیت و بالتبع برنامه ریزی در حوزه فرهنگ و اخلاق رسمی را می سازد و هر نظام سیاسی در ایران ناچار به در هم آمیزی منظومه ای از اینهاست. بعد از انقلاب اسلامی،ایران اصلاح حوزه فرهنگ عمومی و اصلاح اخلاق عموم مردم را در دستور کار خود قرار داد و رفتار و نوع ارتباطات اجتماعی ، نحوه پوشش، گویش و …، همه از زمره مواردی بوده اند که همواره مورد توجه سیاست گذاران در عرصه فرهنگی قرار داشته است.
الگوهای سیاست گذاری فرهنگی در ایران
به طور کلی دو الگو بر سیاست گذاری فرهنگی در ایران حاکم بوده است:
الگویی که تابع الگوی شریعت مدارانه است: این الگو بر موازین شرعی یا اصول اخلاقی بر شریعت اسلامی متکی است . این الگو از الگوهای بنیادینی است که از بدو پیروزی انقلاب در دستور کار مسئولان فرهنگی کشور قرار داشته است و در زمره اهداف اصلی جمهوری اسلامی ایران بوده است.مبانی نظری آن شامل شرع مقدس و حدود لایتغیر و لاشرطی است که در هر زمان و مکان لازم الاجرا است . مرجع تشخیص و تفسیر منابع نیز تنها به عنوان کارشناسان صالح هستند. بر حسب این الگو حوزه باورها و رفتارهای مردم را می توان به دو گروه عمده تقسیم کرد: باورها و رفتارهای موافق با موازین شریعت و باورهایی که معارض با موازین شریعت است.زبان گفتگو در این الگو، انباشته از واژگان و مفاهیم دینی است و حاله ای از تقدس است و هدف این الگو نیز، جلب رضایت خداوند و تامین سعادت دنیوی و اخروی است. ابزار پیشبرد الگو نیز ،تبلیغ،نصیحت،ذکر و یادآوری و ترساندن از عواقب گناه و … است.
الگوی دوم الگویی است که بعد از انقلاب در صحنه حضور داشته و در حوزه سامان بخشیدن به عرصه ی فرهنگ عمل کرد و از این الگو می توان تحت عنوان الگوی توسعه گرا یاد کرد.بر اساس این الگو مقرر شده است که حوزه ی باورها و رفتارهای عمومی چنان سامان پیدا کند و تحول پذیرد که مددکار کشور در عرصه ی گسترده اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی باشد.مبانی نظری این الگو مانند هر الگوی دیگری مشخص است.جمهوری اسلامی ایران مانند هر نظام سیاسی دیگر در جهان امروز، اقدام به توسعه اقتصادی و اجتماعی را در زمره اساسی ترین اهداف خود به شمار می آورد و کارامدی نظام سیاسی بر حسب حدود موفقیت در پیشبرد اهداف توسعه، تعریف می شود.بر حسب این دیدگاه؛ تکنولوژی مدرن و بسط ظرفیت های اقتصادی و تولیدی ، مستلزم برانگیختن ارزش های خاص و الگوهای رفتاری خاص ،میان مردم است. عامل حجیت این الگو نیز عقل مصلحت اندیش است.اگر افراد، احکام ناشی از این الگو را گردن نمی گذارند ، ناشی از جهل آنها نسبت به مصالح خویش است .در حالی که تعقل عمیق تر نشان خواهد داد که این احکام به صلاح آنهاست.
تمایزپذیری این الگو از سامان بخشیدن به حوزه فرهنگ عمومی است. بر حسب این تمایز گذاری، پاره ای از الگوهای رفتاری و باورها ، شهری متمدنانه،عاقلانه و اجتماعی و …، ارزیابی می شوند. از سوی دیگر ، زبان گفتگو در این الگو چنان سامان می یابد که افراد با ایده ها و شخصیت های گوناگون را به خود جلب می کند و فرد را چنان سامان میدهد که تعلق به گروه متمدنان و سرسپردگان با اصول عقلانی، زندگی در دنیای مدرن را در او برانگیزد و نسبت به گروهی ضد اجتماعی و جاهل، احساس انزجار نمایند.قلمروی این الگو، ارتباط فرد با دیگران است و کمتر با نیات و باورهای عمیق فردی سروکار دارد.آنچه اهمیت دارد، متقاعد شدن فرد به پیروی از مجموعه ی روابط عقلانی و خردمندانه در رفتار اجتماعی با دیگران است.
هدف این الگو نیز تامین مصالح جمعی و در پرتو آن تامین مصالح فردی است.این الگو توسط تبلیغات گسترده نظیر تبلیغات تلویزیونی،روزنامه ها،آگهی ها و تابلوهای خیابانی و …، استفاده می شود.آنچه در سالهای پس از انقلاب در ایران رخ داده است، همزمانی حضور این دو الگو در عرصه سیاست گذاری فرهنگی به ویژه اخلاق و فرهنگ عمومی است.ممکن است در مرحله نخست؛ این راه حل به ذهن متبادر شود که حل این دوگانگی منوط به خارج کردن یکی از آنها از دستور کار سیاست گذاری فرهنگی است. این راه حل اولیه به رغم سهولت در مقام تحقق ممکن نیست. جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک نظام متکی بر دین و با پشتوانه انقلابی ، متکی بر آرمان های دینی، نمی تواند از وظیفه توسعه اجتماعی-اقتصادی کشور نیز دست بردارد. بنابراین به نظر می رسد که با توجه به مقدمات فوق ، حوزه مشترک میان دو الگو، ممکن ترین حوزه برای پیشبرد سیاست فرهنگی است.این عرصه، الگوی متفاوت در عرصه فرهنگ و اخلاق را حداقل از حیث تامین اهداف واحد در کنار هم می نشاند و هم سویی الگوهای مذکور را با حداقل هزینه اجتماعی و سیاسی ممکن می سازد.[۱۶۱]
بند دوم : حدود و وظایف دولت در سیاستگذاری فرهنگی
اکثر متفکران فرهنگی در مورد وظایف دولت در امر سیاستگذاری فرهنگی بحث کردهاند؛ بعضی طرفدار دخالت حداقلی دولت در امور فرهنگی هستند، مثل لیبرالها و بعضی طرفدار دخالت حد اکثری دولت در این امور هستند، مثل مارکسیستها.
در مقدمه قانون اساسی درباره وظایف و حدود دخالت دولت در امور فرهنگی چنین آمده است: چون هدف از حکومت، رشد دادن انسان در حرکت به سوی نظام الهی است، «والی الله المصیر» تا زمینه بروز و شکوفایی استعدادها به منظور تجلی ابعاد خدا گونگی انسان فراهم آید و این، جز در گرو مشارکت فعال و گسترده تمامی عناصر اجتماع در روند تحول جامعه نمیتواند باشد. از اصولی که میتواند بیانگر محدوده اختیارات و وظایف فرهنگی دولت جمهوری اسلامی باشد؛ اصل سوم، بندهای ۱، ۲، ۳، ۴، ۷، ۸، ۹، ۱۴ است که به گونهای دیگر بیانگر حقوق، بهویژه حقوق فرهنگی مردم، از یک سو و وظایف دولت از سوی دیگر است.[۱۶۲]
چون جمهوری اسلامی دولتی جهت دار، ایدئولوژیک و اسلامی است، نمیتوان وظایف آن را به وظایف سایر دولتهای عرفی در دنیای غرب محدود کرد. به نظر میرسد بهترین وظیفه فرهنگی دولت همان عبارت کوتاه حضرت علی(ع) «استصلاح اهلها» باشد.دولت باید به تعلیم و تربیت دینی و اخلاقی مردم اهتمام داشته باشد، یعنی دولت یک نقش اساسی فرهنگی دارد.
این وظیفه در مرحله اول معطوف به سیاستگذاری فرهنگی است که ممکن است در شرایطی همراه با تصدّی گری نیز باشد ، چون ممکن است نهادهای مدنی واسط وارد عمل نشوند و دولت خود مجبور شود عهده دار این وظیفه گردد، اما بهتر است که تصدی گری را به نهادهای واسط واگذار کند.ولی در این صورت هم، ضرورت سیاستگذاری فرهنگی دولت کمرنگ نمیشود. دولت همانطور که در زمینه اقتصاد و سیاست، برنامهریزی میکند، باید در زمینه فرهنگ نیز برنامهریزی دقیق کند؛ این از وظایف همیشگی دولت میباشد. دولت باید طوری برنامهریزی کند که مردم بتوانند از کالاها و خدمات فرهنگی استفاده کنند. از امام علی(ع) منقول است: بهترین مردم نزد خدا رهبری است که… هدی و هادی باشد، هم خودش هدایت شده باشد و هم هدایت کند. وظیفه هدایت و اصلاح مردم به عهده دولت است.
بند سوم : نقش مردم در سیاستگذاری فرهنگ
مشورت با مردم در حوزه عمومی
مشورت با مردم در شئون عمومی و مسائل اجتماعی موجب میشود که مردم احساس شخصیت نمایند و در عرصههای اجتماعی بهصورت فعال وارد شوند. مشورت با مردم در جامعه نشاط اجتماعی و امید به آینده ایجاد میکند. یکی از مکانیزمهای حفظ حرمت و کرامت انسانها، مشورت با مردم و دخالت دادن آنها در سرنوشت خویش است. نص قرآن کریم هم به آن تأکید نموده و حتی آن را واجب کرده است. بعضی معتقدند بدون مشورت با مردم، عملکرد دولتمردان مشروعیت ندارد؛ چون بر خلاف تأکید قرآن عمل شده است.
مبدأ شورا برای تصمیم گیری در شئون عمومی، باید در جامعه سیاسی از مهمترین اصول قانون اساسی باشد. به موجب ادله اصل شورا که در کتاب و سنت آمده است، حکومت سیاسی هیچ حاکم غیر معصوم مشروعیت ندارد و هیچ نوع تصرف در امور عامه مسلمین مشروع نیست مگر اینکه متکی بر اصل شورا باشد. دو آیه قرآن کریم که مشورت در امور عامه را مورد تأکید قرار دادهاند، عبارتند از:
۱ . آیه شریفه ی«و امرهم شوری بینهم[۱۶۳]»،از آیات سوره شورا و مکی است که بر وجوب شورا برای امت در اداره امور عامه دلالت دارد. این آیه در مقام توصیف مؤمنان نیامده است، بلکه در مقام بیان حکم شرعی، وضعی و تنظیمی نازل شده است که باید مسلمانان آن را در زندگانی عمومی خویش پیاده کنند تا اسلام و ایمانشان کامل شود. ۲ . آیه شریفه«و شاورهم فی الامر[۱۶۴]»، مدنی است. این آیه پس از شکست مسلمانان در غزوه احد نازل شد.
اما موارد شورا کدام است؟بیگمان مراد از شورا در این دو آیه، مواردی است که با مسائل زندگانی عمومی و اجتماعی و حکومتی درگیر است. نص قرآن مورد شورا را «امر» گفته است که مقصود از این کلمه در این دو آیه، مسائل عمومی مردم و دولت است. بنابراین، هر مسئلهای که به شئون عمومی جامعه مربوط میشود، از موارد شورا است و باید از نظر شورا پیروی شود. ناگفته نماند که مراد از امر در دو آیه مزبور، مشورت در امور شخصی نیست؛ زیرا این گونه مشورت در امور خصوصی میان همه بشر جریان داشته است و برای تأمین منافع شخصی، آن را انجام میدادهاند. بنابراین، شورا در امور شخصی نمیتواند از مقوله احکام تأسیسی و برنامهریزی حکومت جدید باشد، بلکه آنچه در این دستور قرآنی تازه و جدید است، مشورت در مسائل عمومی جامعه و دولت و حکومت است. این رویه در حکومتهای خود کامه و استبدادی معمول نبوده است؛ زیرا این دسته از حکومتها به نظر جامعه بها و ارزش نمیدادهاند. امام راحل هم در تمام مسائل مهم سیاسی و اجتماعی کشور نظر مردم را اصل میدانستند و در تمام مراحل انقلاب اعم از انتخاب شکل حکومت در ایران، تصویب قانون اساسی و انتخاب ارکان و مسئولین نظام نظر مردم را مورد توجه قرار میدادند. حتی ایشان در بعضی از امور سیاسی و بین المللی که بهصورت عادی بر عهده دولتمردان است و عرف نیست که مردم مستقیماً نظر خودشان را مطرح کنند؛ هم طبق نظر مردم عمل میکردند.
حفظ حوزه خصوصی
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1401-04-06] [ 01:11:00 ق.ظ ]
|