فایل شماره 5672 |
۱-۲-۱-۵- زن فاقد توانایی عقلی
ارسطو در نوشته های سیاسی و اخلاقی خود از فضیلت های برتر انسان بنابر میزان عقلانیت آن ها سخن می گوید، عقلانیتی که در اصل مردان و طبقات بالا از آن برخوردار هستند، ولی زن در دستگاه فکری او، همانند کودکان فاقد رشد عقلی می باشد.[۱۶۹]وی خردورزی را امری مردانه می داند و توانایی زنان در این امر محدود است. در باور او« یک زن به هیچ وجه شایستگی انجام امور مردان و خردورزی را ندارد.»[۱۷۰] به عبارت دیگر زنان موجودات جنس دومی هستند که به طور طبیعی از قوه تعقل کمتری برخوردارند زیرا نیاز کمتری به آن دارند و آن ها تنها به صورت ابزار و وسیله ای برای مردانند که وظیفه ای جز خدمت به آن ها ندارند. بنابراین سعادتی که بهره هر کس می شود برابر است با اندازه بهره او از فضیلت و خرد.[۱۷۱]
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۱-۲-۱-۶-زن مسبب جنگ
از دیدگاه ارسطو جنس مؤنث مایه آشوب می باشد و جنگ هایی بر سر ازدواج با دختران بوجود آمده است[۱۷۲]و نزاع ها در مورد آنان یکی از علل انقلاب ها می باشد.[۱۷۳]
۱-۲-۱-۷-زنان همردیف بردگان
زنان در تقسیم بندی هرمی ارسطو در پایین و قاعده این هرم در کنار کودکان[۱۷۴]و بردگان[۱۷۵] قرار دارند وهمانند سایر افرادی هستند که در طبقات پایین محکوم به اجرای حکم نخبگان می باشند. از طرفی همو جهت تربیت صحیح کودکان معتقد است مربیان باید مراقب باشند تا کودکان اوقات خود را درست بگذرانند و به ویژه باید آنان را از همنشینی با بندگان باز دارند.[۱۷۶]
۱-۲-۱-۸-وضع قانون برای کنترل زنان
ارسطو توجه به زنان در وضع قانون را مهم می شمارد و بیان می دارد، هر خانواده از زن و مرد پدید می آید و اگر در کشوری وضع زنان درست سامان نیابد، نیمی از مردمش در حق قانون سهل انگار می شوند. همو به عنوان نمونه به اسپارت اشاره می کندکه در آن فقط در باره مردان قانون نهاده و زنان یکسره فراموش شده اند. از این رو زنان اسپارتی هرزه کار و تجمل پرست شده اند. ارسطو بیان می کند که مردان در اسپارت و نیز مردان جنگجو همه نژادها میل دارند تا به یکدیگر و هم به زنان سخت عشق بورزند. ولی نتیجه آن می شود که سررشته بسیاری از امور به دست زنان می افتد. بدین روی وی معتقد است در این زمان چه فرقی دارد بین این که زنان فرمانروا باشند یا کسانی فرمانروا باشند که از زنان خود فرمان می برند. زیرا فرجام هر دو یکی است.
۱-۲-۲-دیدگاه ارسطو در باره نهاد خانواده
از دیدگاه ارسطو، نخستین اجتماعی که (وجودش) برای رفع نیازهای روزمره ضرورت می یابد، میان کسانی است که نمی توانند بی یکدیگر زیست کنند. مانند زن و مرد، زیرا برای بقای نسل باید با هم زندگی کنند و این موضوع نه از روی عمد و اراده است، بلکه به آن انگیزه طبیعی صورت می گیرد که در همه جانوران و گیاهان موجود می باشد تا از خود چیزی همجنس خویش باز نهند. همو معتقد است در این اجتماع پدید آمده، عده ای به حکم طبیعت فرمانروا و عده ای فرمانبر هستند تا همگان در امنیت باشند. البته وی کسی را که به نیروی هوش، پیش اندیش است، فرمانروا و آن که جز با کار بدنی سودی به مردم نتواند برساند، فرمانبردار می داند، تا این دو گروه مکمل یکدیگر شوند.[۱۷۷]سپس در بیان مصداقی از این دو گروه به جنس مؤنث و مذکر اشاره می نماید و بر این باور است که روابط بین کسانی که به طور طبیعی زبردست(فرمانروا) و دیگران که به طور طبیعی زیردست(فرمانبردار) هستند، از قبیل مرد با زن است. زیرا قابلیت و توانایی هر یک از طرفین نسبت به دیگری متفاوت است.[۱۷۸]در ضمن از کنار هم قرار گرفتن خانواده ها، اجتماع بوجود می آید. ارسطو نیز همانند افلاطون شهر را مقدم بر خانواده و فرد می انگارد. زیرا از نظر او، کل بر جزء مقدم است و هر جزئی باید با کل زندگی کند. زیرا اگر کسی به ذات خود متکی باشد و نیازی به همزیستی با دیگران نداشته باشد یا دد است و یا خدا.[۱۷۹]
۱-۲-۲-۱-خانواده متشکل از بردگان و آزادگان
بدین گونه وی خانواده را اجتماعی کوچک می داند که به حکم طبیعت برای رفع نیازهای طبیعی گرد هم جمع شده اند و از به هم پیوستن خانواده ها، دهکده ها و شهرها و اجتماع پدید می آید و انگیزه نهفته در انسان ها، آن ها را به سوی زندگی اجتماعی می کشاند. از نظر او هر خانواده ای به طرزی کامل از بردگان و آزادگان تشکیل شده است، اما چون بررسی هر چیز باید با شناخت کوچکترین اجزای آن آغاز شود و اجزای نخستین خانواده، خدایگان و بنده، شوی و زن، و پدر و فرزندان هستند، پس باید ساختار درست و ویژگی هر یک از این سه رابطه را بازشناخت. همو این سه رابطه را عبارت می داند از: نخست رابطه خدایگان و بنده، دوم رابطه شوهر و زن و سوم رابطه پدر و فرزند و اینکه«طبیعت» هر یک از این سه رابطه بنیادین، عامل چهارمی است که «فن به دست آوردن مال» نام دارد.[۱۸۰]
۱-۲-۲-۲-تعیین سن و شرایط ازدواج
همو بیان می دارد قانونگذار پیش از هر کاری باید به تنظیم کارهای زناشویی بپردازد؛ از جمله تعیین سن[۱۸۱] که ارسطو سن ازدواج برای دختران را هیجده سالگی و برای مردان سی و هفت سالگی یا حدود آن معین می نماید. سپس به ویژگی های لازم زن و مرد[۱۸۲] که از نخستین وظایف قانونگذار است، اشاره می کند.[۱۸۳]
۱-۲-۲-۳-نفی قانون اشتراک همسر و فرزند در نظریه افلاطون
همو به نقد نظریه استاد خود، افلاطون در باره اشتراک زن و فرزند می پردازد و معتقد است اشتراک زنان، دشواری های گوناگونی دربردارد و عملی نمی باشد و وحدت جامعه از طریق اشتراک خانواده بدست نمی آید. سپس در بیان ایرادات نظریه افلاطون در «اشتراک خانواده» به موارد زیر اشاره می کند:
-
-
-
- مسامحه و سهل انگاری در نگهداری اموال و علائق
-
- بی بهره ماندن فرزندان از سرپرستی پدرانه [۱۸۴]
-
- ستیزه ناخودآگاه فرزندان با پدر یا مادر و خویشاوندان
-
- همخوابگی با محارم
-
- از بین رفتن لذت وصف ناپذیر، دارایی خصوصی[۱۸۵]
-
-
علاوه بر موارد ذکر شده، با پذیرش اشتراک زنان و اموال، از نظر ارسطو این مسئله پیش می آید، هنگامی که مردان در کشتزارها به کار سرگرمند، چه کسی کارهای خانه هایشان را خواهد گرداند؟[۱۸۶]بر اساس آن چه بیان شد، در چنین جامعه ای دو فضیلت از بین می رود: نخست پرهیزکاری در آمیزش با زنان. زیرا خویشتن داری از نزدیکی با زن دیگری، خود فضیلتی بزرگ است و دوم گشاده دستی در صرف اموال. بنابراین در جامعه ای با وحدت زن و مال، هیچکس نمی تواند این فضایل را از خود نشان دهد.[۱۸۷]در انتها همو شبیه نمودن آدمیان به جانوران را در دیدگاه افلاطون امری غریب می داند.[۱۸۸] ارسطو پس از نقد نظریه اشتراک در قانون افلاطون، تنها راه وحدت و همکاری در جامعه را از طریق تربیت بیان می کند[۱۸۹] و لازم می داند روش تربیت افراد، تابع قوانین معینی باشد و حکومت اجرای آن را بر عهده گیرد[۱۹۰] و آن را با روح قانون اساسی کشور سازگار سازد تا بقای حکومت ها تضمین شود.[۱۹۱] بدین روی ارسطو اشتراک خانواده و اموال را نه تنها سبب اتحاد و هماهنگی نمی شمارد، بلکه معتقد است این امر موجب بروز اختلافات بسیار و از بین رفتن ارزش های اجتماعی می شود. البته همو مانند افلاطون، در دستگاه فکری و فلسفی خود، نقش مستقلی برای زنان قائل نمی باشد.
۱-۳-دیدگاه ژان ژاک روسو
ژان ژاک روسو[۱۹۲] فیلسوف و نویسنده فرانسوی در کتاب معروف خود«امیل»[۱۹۳]به طرح موضوع «طبیعی بودن» صفات مردانه و زنانه پرداخته و مدعی است این صفات را طبیعت به آن ها داده است. انسان نیز آن چه را که طبیعت[۱۹۴]در نهادش قرار داده است، می پروراند و رشد می دهد و گاه فاسد می کند اما قادر نخواهد بود آن را ویران سازد. همو وضع کشور، سردی و گرمی اقالیم و فقرو ثروت را مؤثر در تربیت افراد می داند.[۱۹۵]سپس روسو در این کتاب به بیان یکسانی زن و مرد از این منظر اشاره می نماید که همه چیز آن ها– از جمله احساسات و احتیاجات- با هم مشابه است و فقط نسبت ها کم و بیش فرق دارد و تنها تفاوت افراد را در جنسیت آن ها می داند. بنابرگفته او، تشابهات زن و مرد مربوط به نوع است و تمام اختلافات آن ها مربوط به جنس می باشد. البته وی بیان می داردکه این اختلافات جنسیتی بر روح افراد تأثیر می گذارد. سپس روسو به طرح این موضوع می پردازد که هر دو جنس باید برای رسیدن به هدف مشترک کمک کنند، ولی به شیوه خاص خود عمل نمایند. بدین روی زن و مرد نباید یک نوع کار انجام دهند.[۱۹۶]در این قسمت مختصری از نقطه نظرات روسو در باره جنس مؤنث و وظایف و عملکرد زن در خانواده بیان می شود:
۱-۳-۱-رفتارشناسی زنان از دیدگاه ژان ژاک روسو
دیدگاه روسو نسبت به بانوان را می توان در موارد زیر خلاصه نمود:
۱-۳-۱-۱- ضعف طبیعت زنان
روسو معتقد است طبیعت جنس زن را منفعل و ضعیف و جنس مرد را فعال و قوی قرار داده است. همو از این اصل نتیجه می گیرد که زن در اصل برای خوش آیند مرد ساخته شده است که باید توجه او را جلب نماید و تمام نیرو و استعداد جنس مؤنث در جاذبه او نهفته شده و فقط با بهره گرفتن از آن است که می تواند ضعف خود را جبران نماید و شایستگی مرد در نیرومندی اوست و بدین دلیل که قوی است، خوش آیند زن واقع می شود. همو اقرار دارد که این قانون عشق نیست ولی قانون طبیعت است که مقدم بر قانون عشق می باشد.[۱۹۷]
۱-۳-۱-۲-توجه بانوان به شناخت مردان
روسو ضروری می داند که تمام افکار بانوان در راه شناختن مردان باشد.[۱۹۸]
۱-۳-۱-۳-علاقه جنس مؤنث به جلب توجه دیگران
روسو در بیان فاصله بین جنسیت ها بیان می داردکه زنان، طبیعتا خود پسند و عشوه گر هستند و به کارهای بچگانه، ابلهانه و احمقانه مشغولند. آن ها از همان گهواره و ایام خردسالی آرایش کردن و تزئینات را دوست می دارند و نه فقط می خواهند زیبا باشند بلکه میل دارند زیبا جلوه کنند و به محض این که دریابند مردم نسبت به آن ها چه می گویند، سعی می کنند تا خود را مطابق گفته های آنان بیارایند. از نظر روسو این وسیله ای است که می شود دختران را با آن کنترل کرد ومردان به راحتی می توانند بر آن ها حکومت نمایند. البته وی این روش را در کنترل مردان، بسیار احمقانه می داندکه بخواهند برای کنترل پسران خردسال از همین ابزار استفاده کنند و علت را این می داند که پسران به عقیده و گفته های دیگران راجع به خود چندان اهمیتی نمی دهند.[۱۹۹] بدین روی این خصوصیت گرچه برای زنان حسن و امتیاز می باشد، ولی برای مردان عیب است. البته روسو بر تعلیم این صفات در زنان تأکید می نماید و پرورش صفات مردان را در جنس مؤنث به ضرر زنان برمی شمارد.[۲۰۰]
۱-۳-۱-۴-جلب توجه همسر
از نقطه نظر روسو هویت و ارزش زن در اطاعت از مرد است. او نباید فقط به این فکر باشد که شوهرش را دوست بدارد، بلکه می باید اعمال پسندیده خود را مورد توجه شوهر قرار دهد و رضایت او را جلب نماید. گرچه مجبور به دروغ گفتن باشد. در ضمن باید برای حفظ شرافت و آبروی همسرش تلاش نماید تا خود را به مردم بشناساند و به آن ها احترام بگذارد تا همسرش را مورد قضاوت خوب دیگران قرار دهد و چیزی نگوید که مخالف میل شوهرش باشد. از نظر روسو زن ها گرچه همان احتیاجات مردان را دارند ولی حق ندارند مانند مردها این احتیاجات را آشکار سازد[۲۰۱]و زندگانی خوب و آسایش واقعی زنان بستگی دارد به ارزشی که مردها برای هنر و استعداد و لیاقت آن ها قائل هستند و توجهی که به زیبایی، پرهیزکاری و فضیلت آن ها دارند.[۲۰۲]
۱-۳-۱-۵-وابستگی زن به همسر
به گفته روسو زن و مرد برای همدیگر ساخته شده اند، اما وابستگی و احتیاجات هریک به دیگری به یک اندازه نیست. وی معتقد است مردان به علت تمایلات و خواسته های خود به زنان وابسته هستند و زنان به سبب دو چیز یعنی تمایلات و احتیاجات خود به مردان وابسته و محتاج اند. همو گوید: ما(مردان)بهتر و آسانتر می توانیم بدون آن ها (زنان)زندگی کنیم تا آن ها بدون ما. در ضمن از نظر روسو برای اینکه نیاز زنان رفع شود و آن ها در وضعیت خوبی زندگی کنند. مردان، باید آن ها را لایق و شایسته دهش خود بدانند. زیرا زندگی زنان بستگی به ارزشی دارد که مردان برای هنر و استعداد و لیاقت آن ها قائل هستند و نیز توجهی که به زیبایی و پاکدامنی آن ها دارند. روسو مطابق قوانین طبیعت، زنان را مطیع قضاوت مردان می داند[۲۰۳] و در بیان وابستگی زن به مرد علاوه بر نیازهای مادی در رابطه با علوم و مسائل دینی معتقد است جنس مؤنث آن چه را نمی داند -مانند تعلیمات دینی- بعد از ازدواج و در موقع مناسب از همسرش خواهد آموخت.[۲۰۴] بنابراین مرد می تواند همسرش را بدلخواه خود تربیت نماید[۲۰۵]و زن باید شاگردی او را نماید و از هر لحاظ مطیع او باشد و بدون این که ذوق و استعداد خود را نشان دهد کاملاً بدلخواه همسر خود رفتار نماید.[۲۰۶]
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1401-04-05] [ 08:58:00 ب.ظ ]
|