فایل شماره 5581 |
معلولیت[۱۹]عبارت است از پیامد و شرایط نامطلوب اجتماعی که نتیجه نقص و کم توانی است و وضعیتی را شرح میدهد که فرد در موقعیت اجتماعی پیدا میکند.
با چنین دیدگاهی، این جامعه است که فرد دارای اختلال را ناتوان میسازد. کم توانی چیزی است که به علت اختلال فرد ازطریق جداسازی وحذف غیر ضروری از مشارکت کامل در جامعه، به او تحمیل میشود. بنابراین افراد دارای کم توانی گروهی تحت ستم در جامعه هستند. عدالت خواستار حذف این موانع برخاسته از جامعه است. هر چیزی کمتراز این تبعیض آمیز است (شریفیان ثانی، ۱۳۸۳: ۲۰)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
علاوه بر موانعی که تعصب و تبعیض ایجاد میکند، غیر قابل دسترس بودن فضاها (مانند ساختمانها، خیابانها، وسایط نقلیه و دستشوییها) برای زنان دارای کم توانی که در خارج از خانه کار میکنند موانع بسیار جدی هستند. در واقع اینگونه نیست که زنان دارای کم توانی بطور ذاتی فاقد توانایی در انجام امور شخصی، فامیلی و یا مسئولیتهای اجتماعی باشند. به عبارت دقیق تر این موضوع حاصل کنش متقابل ما بین محدودیت جسمانی با عوامل محدود کننده اجتماعی، محیطی و فرهنگی است. در واقع این محدودیتهای محیطی، تبعیضات و تعصبات اجتماعی است که ناتوانی را ایجاد میکند. (سالومون۲؛ ۱۹۹۳: ۲۲)
زمانی که موانع اجتماعی بر سر راه حضور اجتماعی افراد برداشته شود ناتوانی آنان نیز کاهش مییابد. لازمه این کارایجاد تغییر در جامعه، تغییردر محیط فیزیکی، تغییر در نقشهای اجتماعی و تغییر در نگرشهای افراد است. تمرکز قاطعانه باید بر منبع مشکل یعنی جامعه باشد که بوجود آورنده ناتوانی است. بسیاری از معابر فیزیکی از جمله طراحیهای غلط و ناقص در معابر و وسایل حمل و نقل عمومی نتیجه تبعیضاتی است که علیه افراد دارای کم توانی در جوامع وجود داشته و دسترسی آنها را به فرصتهای مناسب و برحقشان محدود میکند. در کشورهای در حال توسعه، در جایی که ۸۰ در صد افراد دارای کم توانی زندگی میکنند، هنوز موانع زیادی در ارتباط با حضور افراد دارای کم توانی در جامعه وجود دارد. (کیلبرگ[۲۰]، ۲۰۰۸: ۲۶). نتایج بررسی شهرهای کشور مبین این واقعیت است که نه تنها شهرها و روستاهای متوسط، ، کوچک ودور افتاده بلکه حتی بزرگ ترین شهر یا پایتخت کشور، یعنی شهر تهران نیز دارای موانع کالبدی وعوامل ناتوان کنندهای است که در مجموع موجب عدم مشارکت کامل افراد دارای کم توانی در فعالیتهای معمول شهری شده است. این موانع ناشی از اقداماتی است که بدون توجه به اهداف و اصول مناسب سازی محیط شهری برای حرکت، نه فقط برای افراد دارای کم توانی بلکه تمامی افراد، انجام گرفته است.(عبدی دانشپور، ۱۳۸۵: ۴۴)
عرصه دسترسی به خدمات پزشکی و درمانی
با وجود آنکه تعداد زنان دارای کم توانی در جهان بسیار قابل توجه است ولی بویژه در کشورهای در حال توسعه به مشکلات آنها توجه جدی نمیشود. زنان در جامعههای فقیرتر وبه ویژه درکشورهای در حال توسعه در مقابل آن چه باعث ناتوانی میشود آسیب پذیرتر هستند. تحقیقی که از طرف سازمان جهانی کار [۲۱]ILO در شش کشور در منطقه آسیا و اقیانوسیه انجام شد، نشان داد که بروز ناتوانی در میان زنان ۴۴ – ۱۵ ساله در مقایسه با مردان در همین گروه سنی بیشتر بوده است. با این همه به طور کلی تعداد مردان دارای کم توانی از زنان دارای کم توانی بیشترمی باشد. این موضوع نشان دهنده این واقعیت است که این زنان به خاطر عدم دسترسی به مراقبتهای بهداشتی و همچنین سوء تغذیه بیشتر در معرض از دست دادن سلامتی خود قرار میگیرند.به همین دلیل در حالیکه طول عمر زنان در مجموع بیشتر از مردان است ولی تعداد زنان دارای کم توانی از مردان کمتر میباشد. این موضوع میتواند به روشنی بیان کننده این واقعیت باشد که زنان دارای کم توانی در مقایسه با مردان دارای کم توانی از مراقبتها و پشتیبانیهای کمتری برخوردار هستند که طبعا منجر به مرگ زود هنگام آنها میشود.(همان منبع: ۲). نوزادانی که کم توانی مشهود دارند، اگر دختر باشند از همان هنگام تولد مورد بی مهری قرار میگیرند. چه بسا شنیده شده است که در بعضی از جوامع نوزادان با کم توانی مشهود را از بین میبرند ویا به حال خود رها میکنند. این موضوع به ویژه برای نوزادان دختر بیشتر اتفاق میافتد.حتی اگر این کودکان زنده بمانند از همان هنگام تولد در مقایسه با سایر کودکان از مراقبت کمتری بر خوردار میشود. برای بسیاری از این زنان ، کم توانی به معنی نیاز به درمان و مراقبتهای پزشکی پیوسته میباشد. در جوامعی که تسهیلات در زمینه ی بهداشت عمومی ومنابع به نسبت جمعیتی که باید از آنها استفاده کنند کافی نیست، زنی که کم توانی داردحتی اگر بتواند مشکلاتی را که مانع از دسترسی وی به تسهیلات موجوداست، پشت سربگذارد، باز هم بدلیل گرانی خدمات بهداشتی وتوانبخشی، برای دریافت این خدمات با مشکل مواجه میشود. بطورکلی زنان دارای کم توانی به دلیل سوءتغذیه، منزوی بودن وفعالیت نداشتن، فقروناآگاهی در معرض عدم سلامتی قرار دارند.
عرصه ارتباطات اجتماعی ومشارکت
بدلیل نادیده گرفته شدن در اجتماع، زنان دارای کم توانی در وضعیت عدم نقش پذیری قرار میگیرند جنسیت و کم توانی منجر به عدم تائید و حمایتهای اجتماعی لازم در جهت ایفای نقش آنان میگردد. این امر منجر به انزوای بیشتر در جامعه وعدم مشارکت اجتماعی آنان میگردد. خانوادههای زنان کم توان تمایل دارند که از آنها مراقبت کامل بعمل آورند و از ترس اینکه مبادا، آنها بدلیل کم توانی شان مورد سوء استفاده قرار بگیرند مانع خارج شدن آنها از منزل میشوند، هر چند این اضطرابها از روی خیرخواهی است، اما میتواند مشارکت و حضور این زنان را در جامعه محدود سازد. برخی از خانوادهها ترجیح میدهند که وجود احساسات، عواطف و نیازهای زنان را نادیده بگیرند، بویژه اگر آنها دارای کم توانی باشند در بعضی از جوامع روستایی این خرافات وجود دارد که حضوراین زنان در گردهماییها موجب بدیمنی میگردد. همچنین این باور وجود دارد که حضور زنان دارای کم توانی در خانواده میتواند باعث بسته شدن شانس ازدواج دیگر دختران عضو خانواده گردد. در نتیجه بسیاری از آنان در منزل پدری محبوس میشوند، بدون اینکه قادر باشند نقش سنتی مورد انتظار از زنان را در جامعه ایفا نمایند. این وضعیت میتواند به احساس جدایی، تنهایی و کاهش اعتماد به نفس آنان منجر بشود. (توماس و توماس، ۲۰۰۳). بسیاری از زنان دارای کم توانی گرایش بیشتری نسبت به سایر زنان بر ماندن در کنار والدین و زندگی در خانواده دارند، این موضوع میتواند برنامه مثبتی باشد زیرا آنها را از تجربههای تلخ دنیای بیرونی محافظت میکند اما از سوی دیگر این نوع ارتباطات و وابستگیهای شدید آنان را در چرخهای انداخته که اغلب بعنوان افرادی ضعیف که محتاج به راهنمایی و مساعدت از سوی والدین، خویشاوندان و یا دوستان هستند، نگریسته میشوند و احساس میکنند که فرصتهای آنان برای داشتن یک زندگی مستقل و توام با شادابی در جامعه محدود شده است. همین موضوع میتواند تا حدودی باعث کودک انگاری زنان دارای کم توانی شود زیرا با آنان به گونهای رفتار میشود که گویی کودکانی ضعیف هستند و همواره نیاز به کمک و راهنمایی والدین و یا دیگر افراد دارند. زنان دارای کم توانی نقل میکنند که ما نه تنها بواسطه این کودک انگاری در زندگی خصوصی و بوسیله افراد فامیل مورد تعرض قرار میگیریم بلکه این اتفاق در موسسات پزشکی، بهداشتی، مدارس و سایر مکانهای عمومی نیز برایمان پیش میآید، (وایت: ۱۹۹۶: ۴۴)
لورا هرشی ۱در سال ۱۹۹۳ بعنوان یک زن کم توان از اجبارش برای داشتن یک حامی همیشگی سخن میگوید: زندگی با کم توانی یک تلاش پیچیده برای داشتن یک رابطه نسبتاً پایدار است، بستگان، دوستان، غریبهها، همکاران و همه افراد فامیل باید بتوانند با مفهوم کم توانی رابطه برقرار کنند.
زمانی که افراد دارای کم توانی و افراد دیگر میخواهند با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند هر دو از اینکه چگونه باید با پدیده کم توانی کنار بیایند و یا چگونه با یک فرد دارای کم توانی و کاملاً وابسته دوستی برقرار کنند، دچار اضطراب میشوند، در واقع هر دو گروه بخاطر نقشهایی که باید در این ارتباط بپذیرند دچار نوعی ترس میشوند. در واقع هیچگونه نمونه و الگویی در خصوص تعاملات اجتماعی ما بین افراد کم توان و افراددیگر وجود ندارد، بنابراین برای پرداختن به موضوعات مربوط به کم توانی باید ما بین زنان کم توان و دیگر زنان اعتماد بوجود آید (لانسدیل، ۱۹۹۶: ۳۳). در مصاحبههائی که با تعدادی از زنان دارای کم توانی در مورد چگونگی دوستیهایشان و تاثیر کم توانی در این دوستیها انجام گرفت آنان به موضوعات ذیل اشاره کرده اند:
همانطور که داشتن یک نوع کم توانی در ایجاد دوستی تاثیر میگذارد، بالطبع کم توانیهای بارزتر میتواند برقراری روابط دوستانه را دشوارتر نماید، که بطور قطع این موضوع به برخی مفاهیم غلطی که در خصوص کم توانی زنان وجود دارد، مربوط میشود و اینکه برخی افراد دچار این ترس میشوند که مبادا کم توانی یک بیماری مسری باشد (هالوکومب و جیسون[۲۲]، ۱۹۹۰: ۲۳)
در واقع ساختارهای محیطی و اجتماعی سازمان یافته زنان دارای کم توانی را در کلیه جنبههای زندگی اعم از: پذیرش اجتماعی، رابطه دوستانه، آموزش، اشتغال، ثبات اقتصادی، روابط عاطفی، مسائل جنسی، مشارکت و نقشهای همسری و مادری ناتوان نشان میدهند. این موضوع باعث میشود که آنها حتی در زندگی عادی خودشان هم نتوانند جایگاهی داشته باشند. در واقع زنان دارای کم توانی در برابر عدم حضور اجتماعی شان تسلیم شده اند، آنها نسبت به سایر افراد کمتر در انظار عمومی ظاهر میشوند، حتی وقتی که نقص جسمانی آنها چندان بارز نیست باز هم ترجیح میدهند دور از دید افرادی باشند که همواره از آنان دوری میکنند. چرا که آنان بعنوان یک گروه اقلیت نه تنها همیشه نادیده گرفته شده اند بلکه از سوی اکثریت مردم تحقیرمی شوند (لانسدیل، ۱۹۹۶: ۳۳). بخشی از این نادیده گرفته شدن و عدم حضور اجتماعی به این واقعیت بر میگردد، که این زنان از وضع مخاطره آمیز دوگانهای رنج میبرند، آنان همواره با دو دیدگاه منفی نسبت به موقعیت اجتماعی اشان زندگی کرده اند: زن بودن و دارای کم توانی بودن. در صورتی که مردان دارای کم توانی حداقل مقام و منزلت مردانه خود را دارند. و برای زنان سالم نیز ایفای نقشهای سنتی زنانه امکان پذیر است.
عرصه مسکن
محدودیتهای حاصل از ناتواناییها ، نباید به عنوان مانعی در مقابل دستیابی افراد دارای کم توانی به مسکن مورد نظرشان تلقی گرددDisability Council,2004)).
درحالیکه حق تمامی آحاد جامعه و شهروندان در استفاده از امکانات و زندگی متعادل و عادلانه در کنار سایرین به رسمیت شناخته میشود، افرادی که با محدودیتهای جسمی- حرکتی روبرو هستند، بدلیل عدم پیشبینی تمهیدات مناسب در شبکههای حمل و نقل شهری، فضاهای عمومی و حتی در خانهها و واحدهای مسکونی، درحضور فعال درعرصههای اجتماعی و خانوادگی با مشکلات بسیاری مواجهاند. آماده سازی و مناسب نمودن محیطهای زندگی افراد دارای کم توانی، بویژه خانههای آنها، نیازمند طیف وسیعتری از اقدامات و روش های کارآمدتر و پیچیدهتر میباشد. از زمانهای دور داشتن سرپناه و مسکن برای بشر یک نیاز بوده است، اهمیت مسکن چنان است که تمامی دولتهای کوچک و بزرگ را در تمامی کشورها با هر سیستم حاکمیتی به تکاپووا داشته است و در راس برنامههای این حوزه، مسئول و نهادی سازمان یافته قرار گرفته است، به نحوی که در قوانین از این مهم به عنوان نیاز اساسی نام برده شده است. لذا افراد دارای کم توانی نیز باید بتوانند با حداکثر استقلال ممکن، رها از محدودیتهای ناشی از کم توانیشان و به دوراز فشار قیودی که افراد عادی اجتماع از آن فارغ هستند، زندگی کنند اما در حال حاضر با توجه به تعداد قابل توجه افراد دارای کم توانی در جامعه، در بیشتر خانهها، بخصوص ساختمان های آپارتمانی که به صورت انبوه و حداقل ساخته میشوند، نیازهای فیزیکی، فضایی و حرکتی این قشر مد نظر قرار نمیگیرد. بنابر این آنچه مسکن اجتماعی به این گونه افراد عرضه میدارد، گزینههای محدودی برای انتخاب محل سکونت و مکانهای ارتباطات اجتماعیشان است، که باعث هرچه بیشتر منزوی شدن آنها و محروم ماندن جامعه از بهرهوری این افراد میگردد، و این بر خلاف عقیده کلی شهروندان مبنی بر لزوم مشارکت تمامی افراد با هر نوع محدودیت جسمی، در جامعه به عنوان یک عضو اجتماع مانند دیگر افراد عادی میباشد. تأمین مسکن و سرپناه مناسب برای آحاد جامعه و به خصوص اقشار نیازمند، در قوانین رسمی کشور به کرّات مورد توجه قرار گرفته است. علاوه بر اینکه در اصل چهل وسوم قانون اساسی برای تأمین استقلال اقتصادی جامعه و ریشه کن کردن فقر و محرومیت و برآوردن نیازهای انسان در جریان رشد، یکی از نیازهای اساسی، تأمین مسکن برای همگان دانسته شده است، اصل ۳۱ قانون اساسی نیز، به طور کامل به این مهم اختصاص یافته. و ضمن تأکید بر حق هر فرد و خانوار ایرانی برای داشتن مسکن متناسب با نیاز، دولت موظف شده است که با رعایت اولویت برای کسانی که نیازمندترند، به خصوص دهکهای پایین جامعه، زنان سرپرست خانوار و افراد دارای کم توانی نیازمند، زمینه اجرای این اصل را فراهم آورد.
از این رو افراد دارای کم توانی از جمله گروههایی هستند که با توجه به مشکلات و موانع خاص خود نیازمند حمایت و توجه ویژه مسئولین بویژه در بخش مسکن میباشند. و این امر باید بتواند در راستای دستیابی به اهداف ماده ۴ آئین نامه چتر ایمنی رفاه اجتماعی، ماده ۲ سند کاهش فقر و هدفمند سازی یارانهها و ماده ۹ قانون حمایت از حقوق افراد دارای کم توانی، افراد و خانوارهایی را که تحت پوشش سازمان بهزیستی قرار دارند، را مورد توجه قرار بدهد.
تئوریها و مبانی نظری تحقیق
تعاریف مربوط به کیفیت زندگی
شناخت، اندازه گیری و بهبود کیفیت زندگی از اهداف عمده محققان، برنامه ریزان و دولتها در چند دهه اخیر بوده، این عرصه علمی و تحقیقاتی که مورد توجه بسیاری رشتهها از جمله جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، پزشکی و… است. به یکی از موضوعات مورد علاقه اجتماعی تبدیل شده است. بسیاری از محققان بر این باورند که کیفیت زندگی مفهومی چند وجهی، نسبی، متأثر از زمان، مکان، ارزشهای فردی و اجتماعی است. از این رو میتوان گفت که کیفیت زندگی سازهای چند بعدی، متشکل از شرایط عینی زندگی و بهزیستی ذهنی[۲۳] میباشد. بعد عینی وضعیت ظاهری و مملوس زندگی را نمایش میدهد و بعد ذهنی شامل ادارکات و ارزشیابیهای افراد از وضعیت زندگی شان میباشد. در این پژوهش فرض ما بر این است که کیفیت زندگی تابعی از چگونگی تأمین نیازهای انسانی و میزان رضایت افراد از نحوه بر آورده شدن نیازهایشان است. در ضمن علاوه بر شناخت وضعیت موجود کیفیت زندگی زنان دارای کم توانی بر اساس پرسشنامه کیفیت زندگی WHO تاثیر برخی عوامل اقتصادی و اجتماعی مؤثر بر کیفیت زندگی زنان دارای کم توانی بررسی و مطالعه خواهد شد تا سیاست گذاران و مسئولان، اثر گذاری و کارایی سیاستهای فعلی خود را ارزیابی کرده و سیاستهای جدید مورد نیاز را طراحی کنند.
واژه کیفیت زندگی نخستین بار توسط پیگو[۲۴] در سال ۱۹۲۰در کتابی در مورد اقتصاد و رفاه مورد استفاده قرار گرفت. وی در آن کتاب در مورد حمایت دولت از اقشار پایین جامعه و تأثیر آن بر روی زندگی آنها و سرمایههای ملی به بحث پرداخته بود. این مطلب تا بعد از جنگ جهانی مسکوت ماند تا اینکه در اثر دو حادثه مهم مجددا مورد توجه قرار گرفت: اول تعریف سازمان جهانی بهداشت از سلامت (آسایش کامل جسمی، روانی و اجتماعی) که باعث بحثهای زیادی درباره اندازه پذیری سلامت و اندازه گیری آن شد. دوم افزایش نابرابریهای اقتصادی جوامع غربی و سایر جوامع به دلیل پی آمدهای جنگ جهانی و پیشرفتهای علوم انسانی و علوم تجربی که موجب تحرکات اجتماعی و در نتیجه ابتکارات سیاسی گردید. (خالصی، ۱۳۸۶: ۳)
در ابتدا کیفیت زندگی بیشتر به شاخصهای مادی نسبت داده میشد و معرف اصلی سنجش آن تولید ناخالص ملی GNP بود ولی به مرور زمان با توجه به انتقادات وارد شده به این شاخصها بدلیل عدم در برگیری سایر مولفههای زندگی این مفهوم توسط جی.کی.گالبریت[۲۵] مجدداً مورد باز تعریف قرار گرفت و ارزشهای غیر مادی در حیطههای اجتماعی- سیاسی ومحیطی در آن لحاظ گردید.
مفهوم کیفیت زندگی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ به عنوان بخشی از شاخصهای زندگی اجتماعی پا به میدان گذاشت(هیلیپس، ۲۰۰۶). این رویکرد دیگر توسعه را معادل رشد اقتصادی نظیر رشد تولید ناخالصی ملی، تولید ناخالص داخلی و درآمد نمیدانست بلکه تاکید خود را بر رشد شاخصهای اجتماعی و بهبود شرایط زیست یا به عبارت دیگر بهزیستی انسان قرار داد.
مبحث کیفیت زندگی در دهه های گذشته موضوعی چالش برانگیز بوده در تصورات سنتی معمولا شاخصهای اقتصادی در برگیرنده رفاه و آسایش محسوب میشده، تا دهه ۱۹۷۰ کیفیت زندگی معطوف به انگارههای مادی و پیامد رشد اقتصادی در نظر گرفته میشد. در پی ظهور آثار منفی رشد اقتصادی و پیدایش نظریه توسعه پایدار کیفیت زندگی پنداشتی اجتماعیتر پیدا کرد. دهه ۱۹۹۰ بحث کیفیت زندگی اجتماعی با تاکید بر سازههای اجتماعی نظریه سرمایه اجتماعی، همبستگی اجتماعی، عدالت اجتماعی و مطرودیت اجتماعی مطرح گردید. در اوایل دهه ۱۹۹۰ سازمان ملل، گزارش توسعه را با رویکرد به توسعه انسانی منتشر کرد و از اواسط این دهه در اهداف توسعه تغییراتی اساسی حاصل گردید و بهزیستی اجتماعی و کیفیت زندگی در راس اهداف توسعه قرار گرفتند این تغییرات پارادایمی با تعیین اهداف توسعه هزاره[۲۶] که بر مسائل اجتماعی نظیر آموزش، فقر زدایی، بهداشت، محیط زیست، برابری جنسیتی و مشارکت تاکید دارد، صورت گرفت. در بسیاری از مطالعات ارائه وضعیت سلامت و وضعیت عملکرد مترادف با این واژه بکار گرفته شده است. برخی کیفیت زندگی را در رابطه با سطح خوشحالی و رضایت مندی مطرح کرده اند (پارسی[۲۷]، ۱۹۹۴) اصطلاح کیفیت زندگی میتواند به صورت حیطههای جسمی، روانشناختی، اجتماعی و معنوی که بوسیله تجارب، عقاید، انتظارات و احساسات فرد تحت تآثیر قرار میگیرد، تعریف شود. (رسولی، ۱۳۸۵: ۲۳)
در لغت نامهها نیز کیفیت زندگی یک مفهوم مثبت را در بر میگیرد، فرهنگ نامه انگلیسی کولینز
(۱۹۸۶) کیفیت زندگی را به صورت زیر تعریف کرده است:
۱ – خصوصیتی ویژه و شایسته و تمایز دهنده ۲ – خصوصیت اساسی یا ذاتی هر چیز، در محافل عمومی بیشتر تعریف اول و در تحقیقات بهداشتی و اجتماعی بیشتر تعریف دوم منظور میباشد.(فارگوهر[۲۸]، ۱۹۹۵)
کیفیت زندگی امری است نسبی و متاثر از زمان و مکان و نمیتوان برای آن تعریف مطلق و جهانی ارائه داد، هم چنین کیفیت زندگی ضمن دارا بودن ابعاد عینی و وابستگی به شرایط عینی و بیرونی، امری است ذهنی و درونی و در نتیجه به تصورات و ادراکات فرد از واقعیت زندگی بستگی دارد. بنظر میرسد که کیفیت زندگی پارادایمی است که با پارادایمهای توسعه پایدار و دیدگاههای جدید و نوین به توسعه انسانی بیشتر مرتبط است تا با پارادایمهای متعارف اقتصاد و توسعه سنتی.
مرکز ارتقاء سلامت دانشگاه تورنتو، کیفیت زندگی را امکانات، فرصتها و محدودیتهایی که هر فرد در زندگی خود دارد و نشان دهنده تعامل عوامل انسانی و محیطی میباشد تعریف میکند.
در بررسیهای شالوک (۱۹۹۴) بیشترین معیارهای مورد ارزیابی قرار گرفته در کیفیت زندگی شامل زندگی خانوادگی و اجتماعی، منابع مالی، اشتغال، میزان مالکیت و حمایتهای اجتماعی (خانواده و دوستان) وضعیت سلامت، کنترل شخص، انتخاب و تصمیم گیری میباشد. موارد دیگری نیز مانند وضعیت اجتماعی و مالی، اشتغال، وابستگی، توانایی ایجاد و حفظ ارتباط، میزان رشد فردی و توانایی سازندگی مطابق نظر وی از تعیین کنندههای کیفیت زندگی میباشد. (زارعی ۱۳۸۷: ۲۵)
محققین دیگر اهدافی شامل سلامت فردی، کنترل محیط فیزیکی، روابط متقابل اجتماعی و توانایی تصمیم گیری شخصی، محدودههای اشتغال، اوقات فراغت، عضویت در انجمنها و ارتباطات خانوادگی را برای بررسی کیفیت زندگی در نظر گرفته اند (همان منبع: ۲۶)
پارمنتر (۱۹۹۲) سه جزء کیفیت زندگی را چنین بیان میکند:
اول: درک فرد از خویش مثل شناخت عاطفه و سبک زندگی.
دوم: رفتار فرد در پاسخ به محیطهای اکولوژیکی که وی را متأثر میکند مثل رفتارهای عملکردی نظیر مشارکتهای اجتماعی، رفاه مادی و و سازش با محیط و دسترسی به امکانات
سوم: پاسخهایی که ممکن است محیط در فرد ایجاد کند مثل اثرات اجتماعی نظیر نگرشها، ارز شها، دیدگاههای سیاسی و اقتصادی و… (صفری، ۱۳۸۳: ۲۵)
مطالعاتی که در فنلاند انجام شده روی تجربیات درونی تاکید دارد، نتیجه این مطالعات نشان میدهد که توصیف شادی و یا رفاه ذهنی قطعاً در ارتباط با تعبیر افراد از شرایط زندگی میباشد.
میشل پاول(۲۰۰۳) معتقد است که کیفیت زندگی به شدت از زمان ومکان تاثیر میپذیرد و عوامل تشکیل دهنده اش با توجه به دوره زمانی و مکانی فرق خواهند کرد. کینگ و هیندس[۲۹](۱۹۹۸) نیز بیان میکنند که کیفیت زندگی مفهومی است که در طی زمان تغییر مییابد. معمولا یک وجه مفهوم در محتوای اجتماعی بیان میگردد و آن تطابق پیدا نمودن در حیطه استفاده از مراقبتهای بهداشتی است و فاکتورهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به عنوان فاکتورهای مؤثر در اهمیت کیفیت زندگی همانند پی آمد در مراقبتهای بهداشتی شناخته شده اند.
در همین رابطه آنان چهار بعد را برای کیفیت زندگی بیان میکنند که عبارتند از: رفاه جسمی، رفاه روانی، رفاه اجتماعی و رفاه معنوی این ابعاد از کتاب کیفیت زندگی کینگ و هیندس انتخاب شده است.
در بعد رفاه جسمی: قدرت و خستگی، علائم بیماری، خواب و استراحت، سلامت جسمانی، باروری
در بعد رفاه روانی: اضطراب و افسردگی، لذت بردن، ترس از عود بیماری، شناخت و توجه، فشارهای روانی مربوط به تشخیص و درمان
دربعد رفاه اجتماعی: فشارهای خانوادگی، نقشها و ارتباطات عاطفی، عملکرد جنسی، وضعیت مالی و شغلی
در بعد رفاه معنوی: مذهب، تعالی نفس، امید، ایمان و قوت قلبی(خالصی، ۱۳۸۶: ۶۲)
در سالهای اخیر در کشورهای در حال توسعه، برنامههایی برای ارزیابی کیفیت زندگی شکل گرفته اند. این برنامهها بر دو دیدگاه عینی و ذهنی مبتنی میباشند. در دیدگاه عینی فرض میشود که سلامت، محیط مادی (فیزیکی)، در آمد، مسکن و سایر شاخصهای کمی و قابل مشاهده مربوط به امور واقعی زندگی فرد، کیفیت زندگی او را منعکس میکنند با وجود این ارزیابی کیفیت زندگی تنها بر اساس شاخصهای عینی[۳۰] مشکل آفرین خواهد بود و اندازه گیریهای عینی تفاوتهای فرهنگی و برداشتهای ذهنی از کیفیت زندگی را در نظر نمیگیرند.(میرزاحسینی، ۱۳۸۲: ۳۳). البته دیدگاه ذهنی نقاط ضعف مشخصی دارد. سطح بهزیستی یا رضایت از زندگی اصولا به تفاوت بین نیازهای فرد یا سطح انتظارات و ملاکهای او برای زندگی و وضعیت واقعی او بستگی دارد، اگر کیفیت زندگی تنها بر اساس رضایت ذهنی[۳۱] از زندگی ارزیابی شود و وضعیت واقعی[۳۲] زندگی و نیازها و ملاکهای فرد برای زندگی مد نظر قرار نگیرد نتایج بدست آمده، سؤال برانگیز خواهد بود. یک فرد دارای کم توانی که به تنهایی قادر به حرکت نیست یا به دلیل کم توانی واقعی خود بر اساس مقیاس فعالیتهای روزمره امتیاز کمی را بدست میآورد. با این حال ممکن است او با این کم توانی کنار آمده و به قدری در زمینه حرکتی (مثلا مهارت در ویلچررانی) و در زمینه روانشناختی (مثلا کاهش سطح نیازها با مقایسه زندگی فعلی خویش با افرادی که از لحاظ کیفیت زندگی در شرایط بدتری هستند) این نقص را جبران نماید و سطح رضایت مندی وی از زندگی در حد متوسط قرار گیرد (همان منبع: ۶)
در این بخش به تئوری ها، رویکرد ها، مدل ها وبرخی نظریه های مطرح در زمینه کیفیت زندگی و رویکرد های مرتبط با کم توانی پرداخته خواهد شد.
رویکردهای مرتبط با کیفیت زندگی
در بخشهای مختلف دنیا نظریهها ورویکردهای متفاوتی در خصوص کیفیت زندگی وتعریفهای مربوط به آن وجود دارد که هر یک بر ابعاد خاصی تاکید میکنند.
رویکرد اسکاندیناوی: این رویکرد در کشورهای اسکاندیناوی طرفداران زیادی داشته است وتوسط جان درینوسکی[۳۳] و ریچارد تیتموس[۳۴] بوجود آمده است.در این رویکرد بر شرایط عینی زندگی و تعیین کنندههای مرتبط با آنها تاکید شده و کیفیت زندگی و رفاه افراد از طریق ارضاء نیازهای اولیه زندگی مشخص میشود. این رویکرد بر بسیاری از پروژههای اجتماعی سراسر دنیا اثر گذار بوده. (فرخی، ۱۳۸۶: ۱۹)
رویکرد امریکایی: در بیشتر تحقیقاتی که در امریکا بر روی کیفیت زندگی انجام شده محققان بیشتر به تجارب ذهنی افراد در زندگیشان توجه کرده اند. وبر معرفهای ذهنی تاکید نموده اند. از تاثیر گذاران این رویکرد میتوان به روانشناس اجتماعی دبلیو- ای – توماس[۳۵] اشاره کرد. در این رویکرد رضایتمندی[۳۶] و خوشبختی[۳۷] بعنوان معرفهای اصلی سنجش کیفیت زندگی به کار برده میشود. طرفداران این دیدگاه معتقدند که شهروندان بهترین قضاوت کنندگان در خصوص موقعیت زندگی خود میباشند و بیان میکنند که کیفیت زندگی را باید از دریچه چشم بیننده مشاهده نمود (همان: ۲۲)
رویکرد اروپایی: ارزیابی کیفیت اجتماعی:[۳۸] این مفهوم ابتدا در سال ۱۹۹۷ در اتحادیه اروپا، دردوران ریاست آلمان مطرح شد. گروهی از متخصصان علوم اجتماعی در آمستردام گرد هم آمدند و ارتباط بین سیاست اجتماعی و کیفیت زندگی را مورد بررسی قرار دادند. آنها بیان داشتند که ما باید جامعهای داشته باشیم که از نظر اقتصادی موفق باشد، اما در همان حال باید بتواند عدالت اجتماعی و مشارکت را برای شهروندان ارتقاء دهد. واین امر باید بعنوان پیامد پیشرفت اجتماعی- اقتصادی و سیاسی در اروپا در نظر گرفته شود. همان گروه در سال ۱۹۹۸ تصمیم به تاسیس اتحادیه اروپایی کیفیت اجتماعی گرفت، آنان بیان نمودند که کیفیت اجتماعی باید بعنوان یک اصل یا معیار علمی در نظر گرفته شود. آنها کیفیت زندگی را اینگونه تعریف کردند: توسعهای که در آن شهروندان قادر باشند در زندگی اجتماعی- اقتصادی وارتباطاتشان مشارکت کنند. شاخصهای مورد نظر آنان شامل موارد زیر بود:
درجه حضور در جامعه
انسجام و همبستگی اجتماعی
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1401-04-05] [ 08:52:00 ب.ظ ]
|