حکیمان و متکلمان و فلاسفه مسلمان در چیستی دین، خود را اسیر رهیافت های تک محورانه مانند رهیافت معرفتی، اعتقادی، وجوی، کارکردی نکرده اند و رویکردی جامع نگرانه عرضه کرده اند.
استاد جوادی آملی معتقدند: مراد از دین، مجموعه معارف نظری و عملی قدسی است؛ یعنی مجموعه گزاره‌های ناظر به واقع و عمل که حول محور قدسی شکل گرفته‌اند. در حقیقت، دین مجموعه معارف دست اول است که معمولا در متونی مقدس گرد آمده‌اند. با تطبیق تعریف مزبور بر اسلام، دین اسلام عبارت است از مجموعه معارفی که در نسبت با خداوند تدوین یافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند [۴۱].
حامد الگار می گوید: « دین، مجموعه ای از احکام و عقاید است که خدای تعالی برای هدایت انسان و برای وصول به سعادت دنیوی و اخروی در پیشگاه آدمی قرار داده…..دین با دنیا و زندگی تنیده شده است و اصلا برای اصلاح زندگی و برای هدایت ما در بستر دنیا آمده است. دین شامل معارف عقلی، شهود قلبی، و عملی شرعی است[۴۲]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

علامه طباطبائی در تعریف دین چنین می‏نویسد: «دین مجموعه معارف مربوط به مبداء و معاد و مانند آن و قوانین و مقررات فردی یا اجتماعی است که از طریق وحی و نبوّت به‌دست می‏آید.»[۴۳]
با اوصافی و تعاریفی که از دین آورده شد به یک نکته پی برده می شود، و آن اینکه دین مجموعه ای از آموزه‌های مختلف است که توسط مرجع یک دین برای مردم عرضه می شود؛ اگر دین الهی باشد که آموزه‌های آن پشتوانه ماورایی حقیقی دارد و اگر دربردارنده آموزه‌های این جهانی باشد در سطح همین دنیا کاربرد خواهد داشت.

ز- باور دینی

در معرفت شناسی در باره معنای« باور دینی» می‌گویند: این کلمه ترکیب است از دو واژۀ «باور» و «دین»، و معنای دقیق آن این است که اگر گزاره برگرفته از دین به انسان عرضه شود و ذهن مفاد آن گزاره را بپذیرد، در این صورت باور دینی پدید آمده است، باور دینی پذیرش و اعترافی است که ذهن انسان نسبت به گزاره دینی دارد[۴۴]
به نظر می آید معنای مترادف این کلمه با توجه به معانی صورت گرفته در عربی، همان «عقیده» باشد؛ در المصباح المنیر آمده است: « عقیده چیزی است که انسان متدین به آن شده و اعتقادی نیکو و به دور از شک در آن داشته باشد».[۴۵] در المعجم الوسیط آمده: « العقیده؛ الحکم الذی لایقبل الشک فیه لدی معتقده، و فی الدین، ما یقد به الاعتقاد دون العمل کعقیدت وجود الله و بعثه الرسل»[۴۶]
از کنار گذاردن معنای فارسی و عربی به یک نتیجۀ واحد می رسیم و آن هم: تصدیق کردن یک سخن و یا اعتقاد و یا آن عقیده دینی است که قابل شک نیست.
و باید خاطر نشان کرد که مراد ما از باور در این پژوهش صرف اطلاع داشتن از یک آموزۀ دینی نمی باشد؛ بلکه مراد ما از متدین و یا معتقد کسی است که حرف هایی که به زبان او جاریست در قلب او هم نشسته باشد؛ و لذا در این وقت است که می‌گویم یک آموزه می‌تواند یک فرد یا جامعه را به سوی پیشرفت ببرد یا نه؟

ک- تعامل فرهنگ، تمدن و باور دینی

اندیشمندان قائل به همکاری این سه عنصر باهم هستند. باورها و ارزشهای فرهنگی، اساس حرکت و فعالیتهای فردی و اجتماعی یک قوم محسوب می گردند. یعنی مثلث زندگی بشر را دین، فرهنگ و تمدن می سازد. به طوری که فرهنگ و تمدنی را در نزد هیچ قومی نمی توان یافت مگر آنکه شکلی از مذهب در آن وجود داشته باشد.[۴۷]
وقتی به تاریخ بشر می‌نگریم می‌بینیم مردمانی که در حوزه فرهنگها و قلمرو تمدّنها زیسته‌اند در پیدایش فرهنگ آنان و در پی آن در پیدایی تمدّن که بر شالوده آن استوار شده و اندیشه های دینی نقشِ بنیادین داشته اند. واقعیت این است که همان گونه که تمدّن را نمی‌توان مجرد و جدا از فرهنگ در نظر گرفت فرهنگها نیز به نوبه خود وامدار دین هستند. کم‌تر فرهنگ اثرگذاری می‌توان یافت که از دین و چشم اندازهای دینی جدا باشد.
در درازای تاریخ، ادیان زاینده و سازنده بسیاری از تمدّنها بوده‌اند. به دنبال هر پیامبری، فرهنگ دینی ویژه پدید می آمد و سپس تمدّنی متناسب با آن فرهنگ ویژه، زاده می شد.
هانتینگتون می نویسد:« دین ویژگی عمدۀ هر تمدّنی است و به قول کریستفر داوسن: ادیان بزرگ شالوده هایی است که تمدّنهای بزرگ بر آن بنا شده‌اند. از پنج دین جهانی که وبر برشمرده است چهار دین: مسیحیت اسلام هندوییسم و آیین کنفوسیوس تداعی کننده تمدّنهای بزرگ هستند.[۴۸]
تمدّنهای بشری همان گونه که براساس تقسیم بندی های مختلف شناخته می‌شوند براساس ادیان نیز تقسیم می‌پذیرند; زیرا عناصر فرهنگی ادیان همچون روحی برای یک تمدن عمل می‌کند. پس به هیچ روی نمی توان نقش سازنده و اثرگذار دین را در تاریخ تمدّن انسان نادیده انگاشت.
دیوید هیوم در بررسی تاریخ طبیعی دین می نویسد: «اگر در پژوهش مسائل اجتماعی عامل دین را از یاد ببریم بخش بزرگی از تاریخ و تمدّن و میراث فرهنگی جامعه را باید کنار بگذاریم»[۴۹]

ل- پیشرفت

این کلمه در لغت تقریبا به یک معنا آمده است
دهخدا پیشرفت را به معنی، شروع به پیش رفتن،‌مقابل پس رفتن و حرکت کردن به سوی مقابل تعبیر نموده.[۵۰]
و فرهنگ معین و عمید نیز با کمی اختلاف در تعابیر تقریبا همین معنا را اراده کرده‌اند.
همانطور که درک تقریبا مشابهی از این واژه در اذهان وجود دارد؛ با توجه به گستردگی حیطه های پیشرفت و گوناگونی عناصری که برای پیشرفت ارائه گردیده و نقشی که باورهای گوناگون در تعریف و ارائه نوع پیشرفت ارادئه ی دهد می توان گفت:
به نظر ما وقتی پیشرفت وقتی همراه تمدن استعمال شود، منظور اعتلا یافتن در ارکان تمدنی خواهد بود که ما در بحث های مربوط به تمدن و ارکان آن، به تفصیل به این موضوع پرداختیم، و پیشرفت در هر کدام از ارکان مورد نظر پایه های پیشرفت تمدن را شکل می دهد.. پس زمانی می گوییم یک تمدن رو به پیشرفت است که با توجه به تعاریف موجود، در هر یک از مولفه‌های تمدن و فرهنگ خود رو به پیشرفت باشد و البته با توجه به نوع بینش ما مسلمین به جهان منظور ما پیشرفتی خواهد بود که مانوس با فرهنگ اسلامی باشد.

م- انحطاط

همۀ لغت شناسان، ازاین واژه، یک معنا را برداشت کرده‌اند. آن ها انحطاط را درلغت به معنی سقوط از بالا به پایین آورده‌اند. صاحب العین بیان می‌کند:«الحط: الحدر من العلو»[۵۱]
دهخدا نیز اعتقاد دارد: «انحطاط» فرو افتادن، فرود آمدن، پست شدن، و به پستی گراییدن است»[۵۲]
یکى از مباحث اساسى جامعه‏شناسى بحث علل پیشرفت وانحطاط جامعه است به این معنا که چگونه یک جامعه ترقى مى‏کند و چگونه و چرا جامعه‏اى سقوط مى‏کندو پیرامون آن بحث های فراوانی انجام شده است. و لذا این که در این زمینه بحث وجود دارد نشان می دهد که فهم مشترکی برای درک انحطاط وجود ندارد. و لذا باید در مورد عوامل انحطاط و مولفه‌های آن کمی تحقیق انجام گیرد تا منظور از انحطاط در تمدن به خوبی مشخص شود.

عوامل انحطاط

برخی از صاحب نظران معتقدند که هر تمدنی در طول حیات خود سیر تکامل مشخصی را طی می کند . به عنوان نمونه ویل‏دورانت معتقد است که: «هر تمدنی از ارزش‏هایی شروع می‏گردد؛ ارزش‏هایی هدفمند و متعالی که پس از مدتی زمینه‏ی ظهور دانش و فنون را پدیدار می‏سازد. با رشد دانش، مردم به جای توحید و پرستش مبادی معنوی به ستایش علم و عقل می‏پردازند و از این هنگام است که جنگ میان ارزش و دانش آغاز شده، موجب افول انگیزه‏های اولیه، که انگیزه‏های ارزشی است، می‏شود. لذا موتور محرک جوامع کند شده، به تدریج متوقف می‏گردد و در نتیجه دور انحطاط تمدن نمایان می‏شود.»[۵۳] یعنی جامعه‏ای که براساس ارزش شکل گرفته، با ظهور ضدارزش دچار از هم‏گسیختگی می‏شود و از بین می‏رود.
برخلاف ویل‏دورانت که جنگ میان علم و دین یا دانش و ارزش را موجب فرسایش تدریجی تمدن‏ها می‏داند، به نظر ابن‌خلدون، هر حکومت ابتدا باپیروزی آغاز می‌کند و بعد خود را به دوران خودکامگی می رساند و به این ترتیب خود را به مرحله آسودگی و آرامش برای برخوردداری از نتایج پادشاهی می رساند و مدتی را هم با مسالمت می گذراند ؛ سپس وارد مرحله اسراف و تبذیر شده و کم کم پایه های انقراض خود را در میان مردم می سازد[۵۴]
اندیشمند الجزایری به نام مالک‏بن نبی در دوران معاصر همین مراحل را به کلامی دیگر بیان می‏کند. او مراحل سه‏گانه‏ی سیر تمدن اسلامی را روح، عقل و غریزه نامیده، معتقد است هر تمدنی با انگیزه‏ی الهی و روحانی به سرعت به کمال نزدیک می‏شود؛ مرحله‏ای که در آن عقل حاکمیت پیدا می‏کند، از این دوره است که، اندک اندک، غرایز جایگزین عقل شده، تمدن به سوی هبوط ره می‏سپارد.[۵۵] در تمدن اسلامی از قرن هشتم هجری به بعد مرحله تسلط غریزه بر روح آغاز شد و تمدن اسلامی از مرحله رشد خود دور شده است.
می توان به این نتیجه رسید که: از آن ‏جا که ‏در تمدن ‏مجموعه‏ای‏ از امور فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و… مورد نظر است و نعالی در هرکدام از این ها می تواند تلقی پیشرفت را به وجود آورد ؛ به هم خوردن و به فساد کشیده شدن هر یک از امور مذکور می‏تواند تمدن ‏را به ‏انحطاط کشانده یا از هم بپاشد؛ منتها و جهان بینی ها و طرز برخورد انسان با جهان و افعال در نوع درک او از انحطاط در جامعه موثر است. بنابر این در موارد کمی، از دید عده ای می تواند امری نشانه زوال باشد و در نظر گروه دیگر نشانه‌ای از ترقی آن اجتماع.

ن- تأثیر جهان بینی در پیشرفت و انحطاط

مسئله پیشرفت و انحطاط از مسائل علوم انسانى است و پیشرفت و انحطاط جامعه به نوع جهان‏بینى بستگى دارد و چون جهان بینی ها مختلف است تفسیرها از انحطاط و پیشرفت گوناگون است.
نگرش مادی به جهان، هستى را مساوى ماده مى‏داند و عالم و آدم را مادى معرفى مى‏کند. پس همه چیز را در چارچوب نفع دنیوی و حسی خواهد نگریست. وقتى جهان و انسان مادى باشد رابطه انسان و جهان نیز در همین مدار قرار مى‏گیرد و تحلیل مى‏شود. پس به خوبی می‌توان حدس زد که آن‌ها پیشرفت را فقط در مظاهر مادی زندگی می بینند و هر گونه کم و کاست شدن در احوالات دنیوی برای آنها انحطاط محسوب می شود.
امروزه نماینده این طرز تفکر اهالی مغرب زمین محسوب می شوند؛ اینان هر آن چه برای رسیدن به پیشرفت مادی لازم است را جزو اصول خود به حساب می اورند و بدان پایبند هستند و غیر آن را به به زنجیر کشیدن فکر و اندیشه می دانند.
در جهان‏بینى الهى هستى اعم از ماده است بخشى از هستى ماده و بخشى از آن مجرد و غیر مادى است. جهان نیز محدود به عالم‏طبیعت نیست. جهان نابود نمى‏شود بلکه جنبه جاودانه‏اى دارد، انسان نیز داراى وجود جاودانه است آن چه که بین گهواره و گور خلاصه مى‏شود جسد و جسم انسان است. اما آن چه که هویت واقعى انسان را مى‏سازد روح اوست و روح آدمى امرى جاودانه است. و چون روح جاودانه است ارتباطش با جهان نیز جاودانه است و جهان نیز غیر از صبغه طبیعى و مادى. از صبغه ماوراء طبیعى و ملکوتى نیز برخوردار است این جنبه ماوراء طبیعى و ملکوتى عالم جاوید است. [۵۶]
خدا محوری در همه ابعاد، در جامعه متمدّن اسلامی نظامی حاکم است که مهم‌ترین ویژگی آن الهی بودن آن است. بر خلاف مغرب زمین که اومانیسم سراسر زندگی آن هارا پر کرده در اسلام کارگزاران خود را خدمتگزار مردم می‌دانند؛ از استبداد و خودرأیی ابا دارند؛ نگاه آنان به قدرت، نگاه امانتی است نه نگاه طعمه‌ای قدرت را وسیله خدمت می‌دانند نه وسیله جلب منافع شخصی.[۵۷] و این بینش پنجره ای جدید برای تعریف انحطاط می گشاید که فقط بر ظواهر مادی تکیه ندارد.

ح- مغرب زمین

از واژه غرب، ممکن است در ذهن تداعی های گوناگون به وجود آید؛ غرب فرهنگی و سیاسی یا غرب جغرافیایی؛ اما باید متذکر شد که منظور از غرب در این پژوهش، بیشتر همان فکر و اندیشه ای است که در غرب به وجود آمده است که باعث به وجود آمدن اروپایی با فرهنگ و گرایشات امروزی شده است. یعنی طبق این نظرگاه ممکن است تمدن هایی از شرق نیز در ذیل حیطه غرب به حساب آیند.
منظور ما از غرب ، کسانی اند که به اصول آن ها پایبندی نشان بدهند. اصولی همچون اومانیسم، لیبرالیسم (آزادی خواهی مطلق) راسیونالیسم (اصالت‌عقل)، دموکراسی (حکومت‌مردم بر مردم) سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) ناسیونالیسم (ملت گرایی) و علم‌گرایی را پشتوانه خود قرار داده و اخلاق را به طور نسبی می‌نگرند. در واقع فرهنگ حاکم بر مردم مغرب زمین مبتنی بر این اصول است و در واقع فرهنگی مادی برگرفته از فلسفه ماتریالیستی است که در مقابل فرهنگ دینی قرار دارد.[۵۸] که این نظر را آقای مصباح در کتاب تهاجم فرهنگی تلویحا اعلام می کند، وی در بیان انحطاط فرهنگی غرب چنین می آورد: «…. فرهنگ غرب، به غروب معنویت نزدیک تر است تابه غربی که به یک محدوه جغرافیایی اطلاق شود».[۵۹]
بیشتر جمعیت مغرب زمین را مردمانی با اعتقادات مسیحی تشکیل می دهند . از جمعیت کلی جهان در حدود ۳۳.۳۹% مسیحی هستند که از آن مجموع، کاتولیکها۱۶.۸۵% ، پروتستانها ۶.۱۵% ، ارتدکسها ۳.۹۶% ، آنگلیکنها ۱.۲۶%از این جامعه را تشکیل می دهند[۶۰]
پس مراد از مغرب زمین در این پژوهش، غرب مسیحی است که توأم با ادعای مسیحی بودن و تدین ظاهری به این آیین به اصول اومانیستی مزبور نیز پایبند هستند.

و- مسلمین

مسلمان در معنای عامش، به کسی گفته می شود که با جاری کردن شهادتین برزبان به سلک پیروان حضرت محمد درآمده باشد. امروزه مسلمانان حدودا ۲۵ درصد جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند و مساحتی بالغ بر ۲۵ درصد کرۀ زمین را در اختیار دارند. جهان اسلام به محدوده ای گفته می شود که از سوحل شمال غربی قاره آفریقا تا مجمع الجزایر اندونزی در جنوب شرقی آسیا امتداد یافته است. این منطقه وسیع حدودا ۱۷۰ درجه طول غربی و شرقی و کمتر از ۷۰ درجه عرض های شمالی و جنوبی را فرا گرفته است. [۶۱]
طبق آخرین گزارشات، جمیعت کل جهان بیشتر از ۷ میلیارد و ۹۵ میلیون نفر اعلام شده است. که از میان این تعداد در حدود ۲۲.۷۴% مسلمان هستند[۶۲]
از لحاظ قلمرو آب و هوایی، متاسفانه کشورهای اسلامی در اقلیم خشک جهان واقع شده اند و همین امر هم باعث مشکلات فراوانی برای تامین آب و کشاورزی گردیده است.

فصل دوم:

حیطه‌های رشد

و

انحطاط مسلمین

مطالعۀ عصر درخشش تمدن اسلامی و یادآوری آن دوران، برای مسلمین این دوره، هم بسیار غرورآفرین و هم مایۀ اعجاب است؛ و برای دشمنان مسلمین، مایه انکار؛ چرا که مسلمین در قرونی که مغرب زمین دوران قرون وسطی را می‌گذرانید، به چنان عظمت معنوی و مادی دست یافت بود که چشم‌ها را خیره می‌نمود؛ به طوری که از دیدگاه ویل‌دورانت، تنها در دورانهای طلایی تاریخ بوده است که جامعه‌ای می توانسته، مانند جامعۀ اسلامی، در مدتی کوتاه، این همه دانشمندان و آثار بزرگ در زمینۀ حکومت، تعلیم و آموزش ادبیات، لغت شناسی، جغرافیا، تاریخ، ریاضیات، نجوم، شیمی، فلسفه و پزشکی به وجود آورد.[۶۳] و در واق حرف همان ست که خود دورانت می گوید: ظهور و انحطاط تمدن اسلامی ز حوادث بزرگ تاریخ است. اسللام طی پنج قرن، از سال ۸۱ تا ۵۹۷ هق( ۷۰۰-۱۲۰۰م) از هر لحاظ بالنده بودند[۶۴]
هر یک از محققین، ادواری را برای سیر پیشرفت و انحطاط تمدن اسلامی فرض کرده‌اند؛ آقای جعفریان برای مراحل شکل گیری تمدن اسلامی چنین آورده:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...