صـد تقاضا می کند هر روز مردم را اجل عـاشق حـق خویشـتن را بـی تـقاضـا می کشد
بس کنم یا خود بگویم سرّ مرگ عاشقان گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا می کشد
(غزلیات، ج۱، ص۴۵۴)
سختی و تلخی مرگ برای کسانی است که از مرگ می ترسند. امّا وقتی برای عاشق مرگ لازمۀ رسیدن به معشوق و حیات آرمانی است، نه تنها هراسی از آن ندارد بلکه نسبت بدان شاد و خوشحال است:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

مرگ ما شادی و ملاقاتست گر تو را ماتمست رو زین جا
(همان، ج۱، ص۶۷۸)
در واقع مرگ برای عاشقان آغاز حیات است، چرا که به وصال معشوق حقیقی خود می رسند. زندگی دنیایی برای آنها در حکم فراق و هجران از معشوق است که در نظر آنها هر لحظه اش مرگی به شمار می رود.آیا جواب این سؤال که چرا عاشق خواهان مرگ زود هنگام است؟ چیزی جز حقیقتی است که تصوّرش می کند؟. بنابراین این مرگ خواهی عاشق بر این ادعا که انسان همیشه زندگی اندیش است و مرگ را برای زندگی و رسیدن به آن می خواهد،صحه می گذارد.در مقابل عاشق، اگر دیگران دوستدار تأخیر زمان مرگند،بیشتر به خاطر این است که می خواهند بیشتر باشند و زندگی کنند. چرا که نسبت به حیاتِ بعد مرگ یقین و اطمینان کامل ندارند. هم تأخیر مرگ اندیشی از سوی دنیاطلبان و هم تعجیل از جانب عارفان، هر دو به قصد و نیت حیاتْ خواهی و بودن صورت می گیرد.میل به زندگی و هستی، دنیاطلبان را از اندیشیدن به مرگ باز می دارد.چرا که دوست ندارند مرگ فرا برسد.دوست دارند باشند و زندگی کنند.در مقابل، شتاب عارفان در آمدن مرگ،باز برای رسیدن به حیات حقیقی است. بنابراین میل به زندگی خواهی حتی درتعجیل مرگ هم خود نمایی می کند:
کاین شهیدان زمرگ نشکیبند عاشقانند بر فنا بودن
(همان، ج۱، ص۷۰۵)
پس عاشقان هم اگر در آمدن مرگ تعجیل دارند و بی قرارند،باز هم به خاطر اشتیاق به حیات و هستی است منتهی بودن و حیات حقیقیِ همراه با معشوق. باید به این نکته توجه کرد که در عرفان عشق زندگی و حیات است و عاشق زنده. در مقابل کسی که عشق ندارد و عاشق نیست، مرده محسوب می شود.بنابراین عشق متضاد و نقطه مقابل مرگ است. کسی که به عشق حقیقی دست یافته و رسیده است، باقی و جاودانه شده و به هستی بی مرگ وارد شده است. انسان در عشق احساس هستی و وجود می کند. چرا که با عشق ورزیدن به معشوق، وجود خود را برای او مهّم می داند و همین مهّم احساس کردن وجود خود برای معشوق،نوعی لذت و احساس بودن و هست داشتن است.(عشق و هستی).
عاشقان بوالعجب تا کشته تر خود زنده تر در جهان عشق و باقی مرگ را حاشا چه کار
(غزلیات، ج۱، ص۴۷۰)
بنابراین عشق همیشه نماد زندگی و زنده بودن بوده است و مرگ زمانی است که برای بودن عشقی را احساس نکرد و عشق زندگی کردن وجود نداشته باشد.در نتیجه انسان همواره هستی خود و جاودانگی خود را در عشق احساس و تصوّر کرده است.نبود عشق، مرگ تلقی شده است:
راه زنان عشق را مرگ لقب کرده اند تا تو بلنگی ز بیم و از ره و رفتار خویش
(همان، ج۱، ص۶۰۸)
انسان در عشق حسِ نامیرایی خود را درک می کند. در حقیقت، عشق تجلّی نامیرایی و فناناپذیری در نهاد انسان است. عشق پادزهر ناامیدی و یأس است. از این روست که مولانا اوصافی چون مرده و پژمرده را به بی عشقی نسبت می دهد. عشق سرزندگی است:
عـمر کـه بـی عـشق رفت، هیچ حسابش مگیر آبِ حـیاتست عشق، در دل و جانش پذیر
هـر کـه جـز عـاشـقـان، مـاهـیِ بـی آب دان مـرده و پـژمـرده اسـت گرچه بود او وزیر
هر که شود صید عشق، کی شود او صید مرگ؟ چون سپرش مه بود، کی رسدش زخم تیر؟
(همان، ج۱، ص۶۰۴)
نگرش افراد به پدیدۀ مرگ به میزان فکر و سطح درک و اندیشۀ آنها بستگی دارد که برگرفته از پایگاه اجتماعی آنهاست.مرگ برای انسان های لذّت طلب که در ناز و نعمت به سر می برند، سخت و کریه است.بنابراین استدلال هر کس راجع به مرگ بسته به چگونگی زندگی افراد دارد. مولانا روانکاوی مرگ در انسانها را خیلی خوب بدست داده است. کسی که زندگی را در خوشی ها و لذایذ می بیند مرگ را به خاطر از دست دادن داشته ها ناپسند می داند و زندگی را تنها به خاطر وجود مرگ ناخوش تلقی می کند(اگر مرگ نبود زندگی را به کام می دید):
آن یکی می گفت خوش بودی جهان گر نبودی پای مرگ اندر میان
(مثنوی، ص۷۹۸)
اما در مقابل فرد خردمند و متفکر به دنبال فهم فلسفۀ مرگ و زندگی است؛ می داند که زندگی بدون مرگ از زندگی با مرگ پوچتر و بی معناتر است:
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ که نیرزیدی جهان پیچ پیچ
(همان، ص۷۹۸)
مرگ برای مولانا آزادی است، آزادی از قفس تن. او در مثنوی، حکایت های زیادی را راجع به مرگ جویی آورده است. شخصیت های این حکایت ها که نماد عاشقِ راه حقیقت و طالب وصول به معشوق هستند، همه مرگ را شیرین می دانند. چرا که باعث رسیدنِ آنها به مقصود می شود. برای این عاشقان مرگ آغاز حیات واقعی است:
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا چون قفس هشتن پریدن مرغ را
(مثنوی، ص۵۱۰)
نظریۀ تکاملی مرگ
مهمترین و محوری ترین نظری که انسان راجع به مرگ دارد، این است که آنرا پایان زندگی و هستی خویش تلقّی نمی کند. انسان نمی خواهد مرگ را به عنوان پایان زندگی و هستی خویش بپذیرد، بلکه مرگ را مرحله ای از مراحل وجود و هستی خود می داند. مرگ به عنوان مرحله ای از مراحل تکامل وجود، مقدمه و پیش فرضی است برای تأیید اندیشۀ جاودانگی انسان. مرگ در این نظرگاه لازمۀ جریان تکامل هستی انسان است. از این روست که گفته اند: «تکامل تدریجی ما پایان نیافته است. مرگ انکار زندگی نیست بلکه جریانی از زندگی است»[۱۰۹]. برای درک دیدگاه مولوی دربارۀ مرگ باید آنرا متناسب و در ارتباط با چهار چوب نظام جهان بینی مولانا بررسی و تفسیر کرد. وقتی در اندیشۀ مولانا اصالت انسان به روح اوست و روح را متعلّق به عالم برین و معنوی می داند و آنرا دور افتاده و جدا شده از اصل ازلی خود می داند، طبیعی است که مرگ را بازگشتِ روح به مأوای حقیقی خود بداند. به همین سبب مرگ را در جهت اعتلی و تکامل انسان به شمار می آورد. مولانا نیز که لازمۀ هستی را تغییر و دگرگونی می داند، مرگ را از دیدگاه کهنه و نو شدن مورد اندیشه قرار می دهد و مرگ را نو شدن هستی انسان قلمداد می کند:
هـر نـفـس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می رسد مستمری می نماید در جسد
(همان، ص۵۴)
مرگ تکامل زندگی است. «در بینش عرفانی مولانا در باب زندگی و مرگ، مسئلۀ تکامل جایگاه ویژه ای دارد، زیرا او متفکری است قائل به تطوّر»[۱۱۰]. «مرگ تبدیلیِ» مولانا، نوعی از همین اندیشۀ تکاملی راجع به مرگ است. حرکت رو به کمال هستی با تغییر و دگرگونی همراه است. چیزی که مدام در تغییر باشد، می ماند و آن چیزی که بدون تغییر و حرکت هست، بعد از مدتی فساد و تباهی در او راه پیدا می کند. حرکت و تغییر مانع فساد پذیری یک چیز می شود. فنای عارفانه نیز از مراحل همین تکامل است. هرچند که آن بیشتر به رشد فکری و پرورش روحی در فرد می انجامد و ربط چندانی به مرگ واقعی ندارد و بیشتر مفهوم مرگ نمادین است که برای تهذیب و تطهیر نفسانیات با اعمال ریاضت ها انجام می گیرد[۱۱۱].
نگاهی عرفانی به مرگ، نگاهی کاملاً زندگی مدار و حیات محور است. مرگ در نظر مولانا، مرحله ای از مراحل تکامل انسان است. هستی انسان برای بقا و زندگی داشتن، چاره ای جز تحوّل و دگرگونی ندارد اما این تحوّل در جهت کمال و تعالی هستی اوست:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نـمـا مـردم بـه حیوان بـر زدم
مـردم از حـیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حـملۀ دیـگر بـمیـرم از بشر تــا بـر آرم از مـلائـک پـرّ و سـر
(مثنوی، ص۵۰۸)
حتی رهایی از صفات بشری که همان فنای عرفانی است، در جهت همین تکامل و تعالی انسان است. برای مولانا مرگ نیز حرکت به سوی حیات برتر است. او رسیدن به منزلت فرشتگان و یافتنِ جان ملک را در گرو مرگ می داند:
تا آدمی نمیرد، جانِ ملک نگیرد جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی
(غزلیات، ج۱، ص۶۴۱)
اما نباید این را از نظر دور داشت که تغییر ماهیّت، نوعی نابودی و فناست. گیاهی که تبدیل به مشک می شود، ماهیّت گیاهی او از بین رفته است و دیگر گیاه نیست بلکه چیز دیگر است. وقتی ماهیّت از بین رود، وجود نیز از بین می رود. تغییر ماهیت، همان نیستی است. گرچه ماهیّت از بین نمی رود و فنای مطلق نخواهد داشت اما تبدیل یک ماهیّت به ماهیّت دیگر، نیستی ماهیّت اولی است. هرچند ماهیّت دوم از وجود ماهیّت اولی نشأت گرفته باشد.
نتیجه گیری
مرگ در عرفان، مفهوم و حقیقت خود را از دست داده و تبدیل به زندگی شده است. عرفان جویای حقیقت و زندگی حقیقی است، چشم پوشی و گذر از حیاتِ این جهانی که در عرفان مجازی و خیالی است، در حقیقت، گذشتن از مردگی است. زندگیِ دنیایی، زندگیِ مردگی است. انسان برای نجات از این مردگی و بی خبری است که طالب حیاتِ حقیقی می شود. همین جویاییِ حیاتِ واقعی نوعی گذر از مرگ و فرار از مردگی است. عرفان بدنبال رهایی از مرگ است. او نمی خواهد برای مرگ حقیقت و معنایی قائل شود و آنرا بپذیرد، جز اینکه از آن به عنوان مرحلۀ گذر و انتقال به حیاتِ اصلی نام ببرد. وقتی مرگ به عنوان گذر و انتقال قلمداد می شود، به منزلۀ سلب معنا و مفهوم از آنست. تصوّری که عرفان از مرگ دارد، تصوّری کاملاً زندگی مدارانه و حیات بخش است. عارف با اعتقادِ یقینی و مسلَّم که به زنده شدنِ دوباره دارد، اصلاً در اندیشیدن به مرگ توقّف نمی کند، بلکه با اندیشیدن به حیاتِ دوباره مرگ را نادیده می گیرد و به نوعی آنرا بی معنا و ناچیز جلوه می دهد. عارف به خودِ مرگ نمی اندیشد، بلکه به مرگ، برای بی اعتباری دنیا و زود گذری عمر و وجودِ حیات دوباره می اندیشد.
فصل چهارم (سبک هندی)
بخش۱: بیدل
بخش۲: صائب
بخش۳: کلیم کاشانی
بیدل
انفعال هستی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...