۲-۱: آزادی اجتماعی از دیدگاه اسلام
آزادی در لغت به معنای خلاف بندگی، رقیت، عبودیت، اسارت و اجبار، به معنای قدرت انتخاب، قدرت عمل و ترک عمل و به معنای رها بودن از قید و تجاوز دیگران؛ به معنای این که عمل انسان از خواست، رضایت کامل و تصویب قوّه تمیز او سرچشمه بگیرد و هیچ عاملی او را بر خلاف میل، رغبت، رضا و تشخیص او وادار نکند، معنا شده است. باید توجه داشت که آزادی از واژه ها و الفاظی است که معانی و مفاهیم متعددی دارد؛ به همین دلیل امکان وقوع مغالطه اشتراک لفظی در مورد آن وجود دارد؛ یعنی ممکن است کسی آگاهانه یا ناآگاهانه حکمی را که مربوط به یک معنا از آزادی است به معنای دیگر آن سرایت دهد. برای جلوگیری از بروز چنین مغالطهای باید معانی مختلف آزادی را که در حوزه های معرفتی فلسفه، کلام، اخلاق، حقوق و سیاست به کار میرود از هم تفکیک نماییم. گاهی آزادی در اصطلاح فلسفی به معنای اختیار در مقابل جبر به کار میرود. در این صورت، معنای جمله انسان آزاد است. چنین خواهد بود که انسان مجبور نیست. آزادیای که در مباحث اجتماعی مطرح میشود هیچ ارتباطی با این معنای از آزادی ندارد؛ یعنی کسی نمیتواند با استناد به مختار بودن انسان در حوزه افعال اختیاری، آزادی اجتماعی او را ثابت کند. گاهی آزادی به معنای اباحه و جواز شرعی گرفته میشود؛ به این معنا که اگر گفته شود انسان نسبت به فعلی آزاد است بدین معناست که انجام آن فعل برای او از جهت شرعی مباح و مجاز بوده و حرمت و ممنوعیتی ندارد. آزادی به این معنا نیز ربطی به آزادی اجتماعی ندارد. بنابراین، نمیتوان با استناد به این که فلان فعل از جهت شرعی حرام است، عدم آزادی افراد را در برابر آن از جهت حقوقی و اجتماعی ثابت کرد. به تعبیر دیگر ممنوعیت شرعی یک فعل را نمیتوان دلیل بر ممنوعیت حقوقی آن دانست؛ مثلاً ممکن است کسی در خلوت خانه خویش به انجام حرامی مبادرت نماید، اما از جهت حقوقی قابل پیگرد و تعقیب نباشد. گاهی آزادی به معنای عدم دلبستگی و تعلق خاطر به مادیات و هواهای نفسانی میآید. در این صورت، آزادی به معنای رهایی از تعلّقات حیوانی و مادی است. این آزادی نیز که به معنای آزادی معنوی، وارستگی و آزادگی روحی است، ارتباطی با آزادی به معنای اجتماعی ندارد.
بنابراین، نباید میان آزادی معنوی و آزادی اجتماعی خلط کرد و در بیان دیدگاه اسلام در باب آزادی اجتماعی، به آیات و روایاتی که در باب آزادی معنوی است استناد کرد. آن چه که در مباحث حقوقی مطرح میشود آزادی اجتماعی است مانند آزادی بیان، قلم و مطبوعات، آزادی در انتخاب نوع حاکمیت و انتخاب حاکم، آزادی احزاب و تشکل های سیاسی، آزادی انتقاد و مخالفت سیاسی، آزادی عقیده، دین و مذهب، آزادی انتخاب شغل، مسکن و همسر، آزادی تولید، توزیع، مصرف و… همان گونه که روشن است برخی از این امور جنبه سیاسی، برخی جنبه فرهنگی، برخی جنبه مدنی و برخی جنبه اقتصادی دارد. در یک کلمه میتوان از همه این ها به آزادی اجتماعی تعبیر کرد. شهید مطهری در تعریف آزادی اجتماعی میفرماید: یکی از اقسام آزادی، آزادی اجتماعی است که انسان از ناحیه افراد دیگر آزاد باشد.نظام اجتماعی و سیاسی اسلام بر اساس احترام به آزادیهای اجتماعی است.[۱۹]
یا مینویسد: رهایی افراد از قید و بندها و محدودیت ها که از ناحیه افراد دیگر به وجود میآید.
یا گفته است: از ناحیه سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد. دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود. دیگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استعباد نکنند؛ یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند، این را میگویند آزادی اجتماعی.[۲۰]
برخی دیگر از اندیشمندان نیز در تعریف آزادی اجتماعی گفتهاند: یک معنای رایج از آزادی که در حقوق و سیاست مطرح است آزادی به معنای حاکمیت بر سرنوشت خویش است. انسان آزاد، یعنی انسانی که تحت حاکمیت غیر نباشد و خود، مسیر زندگی و منش و روش خویش را تعیین کند. طبعا در مقابل، انسانی که تحت سلطه دیگری است و با امر و نهی او وادار به حرکت میشود و نمیتواند به دلخواه خود حرکت کند آزاد نیست.
برخی نیز، تعریف دیگری از آن ارائه داده اند: مراد از آزادی در حقوق این است که دولت حق منع و تعقیب در آن مورد را ندارد؛ یعنی در زندگی اجتماعی، کارهایی وجود دارند که انسان میتواند آن ها را انجام دهد و کسی حق منع و تعقیب او را ندارد و نمیتواند او را به دادگاه، بکشاند و مجازاتی برایش تعیین نماید و در مقابل، برخی رفتارهای اجتماعی وجود دارند که ممنوع هستند و اگر کسی آن ها را انجام دهد تحت پیگرد قانونی قرار میگیرد و به دادگاه کشیده میشود و محاکمه میگردد و اگر محکوم شد مورد مجازات قرار میگیرد…
جستار ما در این نوشتار درباره همین معنای از آزادی است. آن چه که مورد بررسی قرار میگیرد بیان دیدگاه اسلام در این باب و مقایسه آن با دیدگاههای دیگر میباشد. از مجموع منابع دینی میتوان استفاده کرد که اسلام دینی است طرفدار آزادی؛ به این معنا که در باب پوشاک، خوراک، مسکن، رفتار، منش، روش، قلم، بیان، عقیده، تشکیل احزاب و انتقاد از حکومت، تولید، مصرف، توزیع و… اصل بر آزادی است، مگر این که خلاف آن، از مدارک مسلم اسلامی ثابت شود. معنای سخن ما این است که اسلام به جامعه و حکومت اجازه نداده در شرایط عادی و طبیعی، افراد را بر نوع و مدل خاصی از پوشاک یا خوراک و مسکن؛ یا گفتار، رفتار، کردار و نوع خاصی از تولید، مصرف، توزیع و… وادار سازند به گونهای که افراد در انتخاب نوع و مدل دیگر، اختیار و ارادهای نداشته باشند.
شهید مطهری میفرماید: روح آزادی و حریّت در تمام دستورات اسلام به چشم میخورد. اسلام میگوید دینداری اگر از روی اجبار باشد دیگر دینداری نیست. میتوان مردم را مجبور کرد که چیزی نگویند و کاری نکنند، اما نمیتوان مردم را مجبور کرد که این گونه یا آن گونه فکر کنند. اعتقاد باید از روی منطق و دلیل باشد. نظام اجتماعی و سیاسی اسلام بر اساس احترام به آزادیهای اجتماعی است[۲۱]. قرآن کریم یکی از اهداف بعثت انبیا را آزاد کردن بشر از زنجیرهای اسارت زورمندان و مستبدان معرفی کرده است. پیامبران آمدهاند که بشر را از قید بردگی غیر خدا آزاد کنند. قرآن کریم خطاب به اهل کتاب میفرماید: بگو ای اهل کتاب! بیایید به کلمهای که میان ما و شما مشترک است عمل کنیم؛ این که جز خداوند یکتا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگیریم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا ارباب نگیرند.[۲۲] در این آیه علاوه بر تأکید توحید و نفی شرک، بر نفی ربوبیت غیر خدا هم تأکید شده است.
علامه طباطبایی، ذیل این آیه میفرمایند: جهتگیری تعالیم انبیا بر این است که افراد و اجتماعات انسانی بر کلمه توحید که منطق فطرت آن هاست بگروند، که مقتضای آن وجوب تطبیق اعمال فردی و اجتماعی خود بر اسلام برای خدا و گسترش قسط و عدل است؛ یعنی بسط تساوی در حقوق زندگی و آزادی اراده و عمل صالح. و این هدف محقق نمیشود مگر به قطع ریشههای اختلاف و بغی و استخدام و استعباد ضعیف از سوی قوی و زورگویی قوی بر ضعیف و تعبّد و فرمانبری ضعیف از قوی، پس خدا و ربّی جز الله نیست و حکم تنها از آن خداوند سبحان است.[۲۳]
باز قرآن کریم در مورد پیامبر اکرم(ص) میفرماید: آنان که از رسول نبی امّی که نزدشان در تورات و انجیل نوشته شده، پیروی میکنند؛ آن که ایشان را به معروف امر میکند و از منکر باز میدارد، پاکیزگی ها را برایشان حلال و ناپاکی را برایشان حرام کرده، غل و زنجیرهایی که بر آن ها بوده، از ایشان برداشته است، آنان که به او ایمان آورده بزرگش داشته، یاریش کرده و از نوری که بر او نازل شده تبعیت کرده، ایشان همان رستگارانند.[۲۴] در این آیه برای پیامبر اکرم(ص) پنج صفت شمرده شده است؛ امر به معروف، نهی از منکر، حلال کننده پاکی ها، حرام کننده پلیدی ها و آن که اصر و اغلال را از پای مردم بر میدارد. منظور از اصر و اغلال، همه قید و بندهای فیزیکی و معنوی است، مانند وابستگیهای مادی و حیوانی؛ اسارت های فکری و عقیدتی؛ جهل، فساد، تبعیض، استبداد، اختناق، زورگویی، ظلم و… . بنابراین، میتوان گفت فلسفه مهم بعثت انبیا آزاد کردن بشر از اسارت های فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است. قرآن کریم این عمل فرعون را که به زور و تهدید خواست ساحران را از انتخاب راه درست باز دارد، سخت نکوهش کرده و به صورت بسیار زیبا و ستودنی، مقاومت و پایمردی ساحران را نقل کرده است: فرعون به ساحران گفت: آیا قبل از این که به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ آری او بزرگتر و استاد شماست که به شما سحر آموخته است، یقینا دست ها و پاهای شما را بر خلاف هم قطع خواهم کرد و بر شاخههای درخت خرما شما را به دار میکشم، آنگاه قطعا خواهید دانست کدام یک از ما در عذاب دادن شدیدتر و ماندگارتر است.[۲۵] قرآن کریم حتی به پیامبر اکرم(ص) به صراحت فرموده که حق نداری از راه زور و اجبار مردم را به ایمان و دین وادار سازی: اگر پرودگارت میخواست، همه مردم زمین ایمان میآوردند، پس آیا تو میخواهی مردم را مجبور کنی که ایمان بیاورند؟[۲۶] برخی از مفسران در ذیل این آیه به دو نکته توجه داده اند: یکی این که، ایمان و پذیرش دین یک امر قلبی و باطنی است؛ به درک، آگاهی، عشق و گرایش بستگی دارد؛ چنین چیزی اکراهپذیر نیست و کسی که برای دستیابی به آن به اکراه متوسّل میشود کارش بیحاصل است. دیگر این که، خداوند این دنیا را سرای ابتلا و آزمایش قرار داده و اکراه در امر دینداری، با فلسفه آفرینش الهی ناسازگار است.
قرآن کریم سخن حضرت نوح(ع) را در مواجهه با قومش چنین نقل میکند: ای قوم من، اگر من بر نشانهای روشن از پروردگارم باشم و از جانب او به من رحمتی رسیده باشد، که بر شما مخفی مانده، آیا میپندارید که شما را بر رویّه خود مجبور میکنیم در حالی که شما آن را نمیپسندید؟[۲۷] این استفهام، انکاری است؛ یعنی با این که من(نوح) در حقانیت دعوت خود ذرهای شک و تردید ندارم، در عین حال شما را بر پذیرش مدعای خود وادار نخواهم ساخت. علاّمه طباطبایی، ذیل این آیه میفرماید: این آیه از جمله آیات نافی اکراه در دین است و دلالت دارد که این حکم از احکام تشریع شده اقدم شرایع الهی؛ یعنی شریعت نوح است و هنوز به اعتبار خود باقی و نسخ نشده است.[۲۸] روایاتی که بر حق مسلّم مردم در امر معروف و نهی از منکر حاکمان دلالت دارد، نصیحت و انتقاد حاکمان را یکی از وظایف مسلّم مردم به حساب میآورد و نیز روایاتی که حاکمان را از برخورد تند و خشونت بیجا نسبت به مردم باز میدارد، بخوبی بر آزادی سیاسی مردم در برابر حکومت دلالت دارد.[۲۹] شهید مطهری درباره به رسمیت شناخته شدن آزادی اندیشه و عقیده در تاریخ اسلام میگوید: یکی از صفحات درخشان در تاریخ اسلام ـ که متأسفانه مذاهب دیگر در این صفحات، تاریخشان سیاه و تاریک است ـ همین مسأله آزادی عقیده بود. اگر کتابهای تاریخ هم چون تاریخ آلبرماله یا تاریخ تمدن ویل دورانت را بخوانید میبینید که برای تحمیل عقیده مسیحیت یا یهودیت و در ایران، زرتشتی ها، چه جنایاتی را مرتکب شدهاند. اما جلد یازدهم تاریخ تمدن که راجع به اسلام است، نشان میدهد که اسلام و مسلمین چقدر برای آزادی های ملّت هایی که تحت فرمان آن ها بودند، احترام قائل بودند. علما راجع به علل پیدایش و گسترش تمدّن اسلامی خیلی بحث کردهاند، دو علّت اساسی برایش ذکر نمودهاند: اولین علّت، تشویق بیحدّی است که اسلام به تفکر و تعلّم کرده است. دومی، احترامی است که اسلام به عقاید نامسلمان ها گذاشت. در ابتدای تمدّن اسلامی، عدّه کمی از اعراب مسلمان شدند، بقیه یهودی، زرتشتی، مسیحی یا صائبی بودند، مسلمین به قدری با این ها با احترام رفتار میکردند و این ها را وارد کردند در میان خودشان که کوچکترین دوگانگی با آنها قائل نبودند و همین سبب شد که تدریجا خود آن ها در اسلام هضم شدند؛ یعنی عقاید اسلامی را پذیرفتند.[۳۰]
۲-۲:آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن و نهجالبلاغه
اهمیت مساله آزادی اجتماعی برای بشر آن قدر زیاد است که در همه اعصار انسانهایی برای رسیدن به آن و برای حاکمیت آن در جامعه جانفشانی کردهاند، اما حقیقت آزادی چیست؟ گمشده واقعی کدام است؟ منشا آزادی و ریشه آن کجاست؟ و چرا آزادی برای انسان و جامعه انسانی کمال است؟ آیا برتر از آزادی هم چیزی هست؟ آیا آزادی اجتماعی محدود به حدی میشود؟ اگر نه، چرا؟ اگر آری، چرا؟ حد آن چیست؟ اساسا چرا آزادی به این حد از مطلوبیتبرای بشر رسیده است؟ چه عواملی سبب فقدان و سلب آزادی در جوامع بشری میشود؟ راه مقابله و رفع و دفع این عوامل کدام است؟ چه اصول و قواعد اجتماعی میتواند تامین کننده این خواست عمومی باشد و بقای آن را تضمین کند؟ جایگاه مردم و نخبگان اجتماعی و علما و صاحبان قدرت و حاکمان، در این میان کجاست؟ و . . .
اینها سؤالاتی است فرا روی هر مکتب و نحلهای که دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعی او و جامعه انسانی را دارد و مدعی تامین سعادت اوست .
صدها سال است که اندیشمندانی با جهانبینیهای مختلف، درصدد جواب به این پرسشها برآمدهاند .
حاصل فکر آنان، مکتبهای اجتماعی و سیاسی و نظامهای حکومتی گوناگونی را در جهان پراکنده است، اما چه بسیار از این مکاتب و ایدهها و نظامهای سیاسی که در طول زمان به افول گراییدند و داغ آرمان آزادی بخشی را به دل پیروان خود نهادند . چه حکومتهایی که با ایدههای نو و فریادهای «آزادی; آزادی» ، به قدرت رسیدند، ولی رهاوردی جز استبداد و دیکتاتوری نداشتند .
امروزه، متفکران منصف دنیا به ضعف مکاتب بشری موجود و نظام روابط سیاسی اجتماعی حاکم بر جوامع، در تامین این گوهر کمیاب، معترفند و به دنبال عرضه راهی جدید فرا روی انسان هستند .
اندیشمندان مسلمان، به جهتسابقه طولانی استعمار و استبداد جوامع اسلامی و عطش مسلمانان برای رهایی و آزادی، به این مهم، علاقه نشان میدهند و میخواهند سخن تازهای عرضه کنند، اما بیشتر از منابع و افکار متفکران غیر مسلمان و فیلسوفان مادیگرا تغذیه میشوند که خود زمینهساز انحراف در برداشت صحیح و کارامد از این مقوله است .
در اینجا بر آن شدیم تا با تحقیق در باره این موضوع، با محوریت قرآن کریم و کلمات امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهجالبلاغه، صفحه جدیدی از تفکر ناب اسلامی را فرا روی محققان و خوانندگان ارجمند باز کند، و رهاورد ادیان الهی و کتاب جامع آسمانی و منطق علوی را در این باره نشان دهد .
۲-۲-۱ : آزادی چیست؟
انسان، موجودی است تکامل گرا و رشدپذیر . انسان، زنده است و حرکت و تلاش دارد و برای هدفی والا آفریده شده است که باید به سوی آن برود . در مسیر رشد و تعالی، او، محتاج عواملی است که بدون آن، تکاملاش محقق نمیشود .
بعضی از این عوامل، ایجابی و مثبت است، مانند تعلیم و تربیت صحیح و شکوفا کننده و فرهنگ صحیح حاکم بر محیط زندگی، و برخی سلبی و از امور عدمی است که نباید باشد، مثل قید و بند داشتن و اسیر بودن که از حرکت و رشد جلوگیری میکند .
البته گاهی مانع، طبیعی است و جزء نوامیس خلقت است که رهایی از آن، نه مطلوب و ممکن است و نه کمال و مرغوب .
آزادی، رها بودن و یا رها شدن از قید و بندی است که نیروی حرکت انسان و اراده او را متوقف میکند و به زنجیر میکشد، چه این قید و بند، فعلیتیافته و سپس گسسته شود و چه شانیت اسیر کردن را داشته باشد، ولی شخص، خود را گرفتار آن نکرده باشد .
بنابراین، آزادی، مربوط به موانع فعل نیست، بلکه مربوط به موانع فاعل است; یعنی، چیزهایی که مانع ابراز فعالیت و ظهور اراده فاعل میشود . پس آزادی یعنی اینکه میدان عمل و تجلی اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ .
برای بیان مطلب، مثالی ذکر میکنیم . فرض کنید یک بوته گل برای رشد و نمو به عواملی احتیاج دارد، مثل خاک و آب و نور کافی و حرارت و هوای مناسب و امنیت از باد و سرما و آفات، اما اینها، همه، عوامل اثباتی رشد او هستند . اگر این بوته گل، درون کوزهای قرار گیرد، بر فرض وجود آنچه گفتیم، باز رشد و نمو او محقق نمیشود; چون محیط بسته است و شاخههای گل امکان بالا رفتن ندارند و دیواره کوزه بر آن فشار میآورد و او را از حرکتباز میدارد .
در حیات اجتماعی انسان نیز برای رشد و خلاقیت انسان و شکوفا شدن استعدادهای نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادی و نبود قید و بند، شرطی اساسی و لازم است که بدون آن استعداد انسان به فعلیت نمیرسد .[۳۱]
۲-۲-۲:آزادی، حقی غیر قابل اسقاط
از آنچه گفتیم، روشن میشود که آزادی، از حقوق طبیعی انسان است . آزادی، حقی تکوینی است که مطابق خلقت او و لازمه کمالطلبی فطری اوست . هر انسانی از آن جهت که طالب کمال مطلق است و به سوی او حرکت میکند، باید برای حرکتخود میدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقتبرسد .
این حق، هم برای خود شخص تکلیف میآورد و هم برای دیگران . خود شخص، در نظر عقل، نمیتواند راه کمال و حرکتخود را مسدود کند و اراده خویش را تابع اراده غیر قرار دهد . به عبارت دیگر، آزادی، از حقوق غیر قابل اسقاط است آزادی، مانند حقوق جعلی و اعتباری نیست که سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط کند . لذا امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیتخود به فرزند گرامیاش امام حسن (ع) میفرماید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» .[۳۲]
یعنی، حریت و آزادی انسان، امری است الهی که خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نباید انسان آن را از خود سلب کند، چه به مملوکیت ظاهری برای دیگری و چه به اسقاط حق حاکمیت اجتماعی و آزادی اجتماعی، و نیز دیگران هم مجاز نیستند که آزادی دیگران را سلب، و اراده اشخاص را سرکوب کنند; چون، خدا، همه انسانها را آزاد قرار داده است . سد شدن در مسیر کمال انسان، یعنی به هلاکت افکندن و تباه کردن و محرومیت انسان .
۲-۲-۳ – منشا آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن
خداوند تبارک و تعالی، در قرآن فرموده است: «بعضکم من بعض»[۳۳] و « قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ .. »[۳۴]
مستفاد از این دو آیه شریف، این است که در منظر قرآن کریم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوتها و امتیازاتی که دارند، اجزایی متشابه از یک حقیقت واحد هستند; یعنی، نوع انسان و اجتماع بشری، برای تحقق خود، به همه اجزا محتاج است .
هیچ کس دراین خصوصیت (بعض بودن) فوق دیگری نیست، گرچه هر گروه و صنفی از مردم، خصوصیات و تفاوتهایی با دیگران دارند و هر کدام به شکلی در این اجتماع تاثیر میگذارند، اما چون اولا، همه از نوع و حقیقت وجودی واحد هستند و ثانیا، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شدهاند و ثالثا، به یک نسبت در تشکیل جامعه انسانی سهیماند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعی آزاد و مختار و صاحب حق تصمیم گیری هستند، و کسی نمیتواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و آنان را از مشارکت در امور اجتماعی باز دارد و بر آنان برتری جوید و آنان را به بندگی و بردگی بکشاند .
البته، تعاون اجزا و مشارکت همگان برای ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشمپوشی اجزا از برخی آزادیهای فردی است، ولی در این امر هم هیچ استثنایی وجود ندارد، و هیچگاه رابطهای یکسویه شکل نمیگیرد . هر کس برای دیگری از آزادی و منافع خود صرف نظر کرد، او هم موظف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف کند و خضوع جامعه یا فرد یا گروه و طبقهای از مردم در برابر فردی یا گروهی، به نحوی که آن را از بعضیت و جزئیت و تساوی خارج کند و او را در حد بالاتر و مسلط و حاکم بر دیگران قرار دهد، بهطوری که همانند ربی مطاع و متبع الاراده و مطلق العنان در مقابل دیگران باشد، انهدام بنیان انسانیت و نابودی فطرت انسانی است .
این بخش از آیه که « لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ » ، دلالت دارد بر اینکه ربوبیت و لازم الاطاعه بودن علی الاطلاقی، مختص به ذات ربوبی است و احدی در این امر شریک او نیست، همان طور که الوهیت، مختص به ذات باری اوست .
بنابراین، اسلام یعنی جمع بین دو امر:
اول – الهی غیر الله نداشتن;
دوم – مطاعی غیر خدا نداشتن .
پس هر اطاعتی از غیر و پذیرش خواست دیگران، اگر منتهی به اطاعتخداوند نشود، خلاف اسلام و شرک در طاعت و ربوبیت است . لذا خداوند متعال در جای دیگری از قرآن مجید، اهل کتاب را به همین دلیل که غیر خدا را مالک و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسلیم مطلق علمای سوء و دنیاطلب شدند که به جای تعلیم احکام الهی و دعوت به آن و اطاعتخداوند، مردم را در مسیر هواهای نفسانی و تبعیت اراده شیطانی خود سوق میدادند، مذمت میکند و میفرماید:
« اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ »[۳۵]یهود و نصارا، به جای خدای قادر متعال، علمای خود و عیسی را صاحب امور خود قرار دادند و حال آنکه مامور به پرستش خدای واحد بودند . معبودی جز الله نیست و او منزه است از آن چه ایشان شریک قرار دادند .
از اینکه مامور به عبادت «اله واحد» بودهاند، ولی مذمتبر اطاعت غیر او شدهاند، فهمیده میشود که اطاعتبالاستقلال، عبادت است، و رب قرار دادن غیر، اله قرار دادن اوست، همان طور که استفاده میشود دعوت به انحصار عبودیتبرای خداوند یکتا، دعوت به انحصار اطاعتبی قید و شرط برای او نیز هست .[۳۶]
از این بیان روشن شد که اسلام عزیز و نبی مکرم آن، چگونه در ابتدای رسالت آن عزیز، شعار آزادی سردادهاند و انسان را دعوت به رهایی از همنوعان خود و قید و بندهای جاهلیت کردهاند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ; یعنی، رستگاری دنیا و آخرت، در گرو نفی تسلیم و اسارت اربابان زر و زور و تزویر و به کارگیری اراده در جهت کمال غایی بشریت است; چرا که « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ »[۳۷]
شعار توحید، مشتمل بر نفی و اثبات، عصیان و تسلیم، آزادی و بندگی است و تا آن نفی و عصیان نباشد، اثبات و تسلیم و ایمان، محقق نمیشود، و تا آن بند بندگی باز نشود، آزادی واقعی حاصل نمیشود . بندگی خدا، عین آزادی و حرکت و خلاقیت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نیست . «لا اله الا الله» ، شعار آزادی انسان مسؤول است و چقدر زود کسانی که به این ندا لبیک گفتند، طعم شیرین آزادی را چشیدند، تا جایی که پیامبر (ص) فرمودند: «همگی، مانند دانههای شانه، برابرید و کسی را بر کسی برتری نیست . سفید و سیاه، عرب و عجم قریشی وغیر قریشی برابرند: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ » .[۳۸]
۲-۲-۴ – تشریع دین و تامین آزادی انسان در قرآن کریم
خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم میفرماید:
« کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ » [۳۹]
این آیه شریفه، میگوید، علت تشریع اصل دین و تکلیف انسان به آن، وقوع اختلاف در دین است . این آیه، نشان میدهد که انسانها چگونه در زندگی دنیا و بهره برداری از مواهب حیات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادی هم را سلب کردند و خداوند متعال برای رفع این تنازع و آزادیکشیها – که ریشه در فطرت تمامیتخواه انسان دارد – انبیای عظام را با قانون و کتاب فرستاد تا جامعه بشری را تعدیل کنند و قسط اجتماعی را حاکم سازند به طوری که تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهی و زمینههای لازم برای تکامل و رشد جوامع انسانی، از شرایطی یکسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و میل ذاتی خود به فعالیتبپردازند .
مردم، در ابتدای تشکیل اجتماع انسانی، امتی واحد بودند . همه، دارای مقصد و احدی بودند و در زندگی و استفاده از مواهب هستی، تنازع و تمانع نداشتند . ادراکات و علوم آنان بسیط و محدود بود و نیازشان به رفع گرسنگی و دفع آزار حیوانات و جلوگیری از سرما و گرما، منحصر بود . غارها را به عنوان محل سکونت انتخاب کردند و از حیوانات و گیاهان و دریاها برای رفع حوائج زیستی بهره بردند . هر انسانی به حکم فطرت منفعتجو و خیرطلب خویش به تصرف در پدیدههای عالم و تسخیر آن پرداخت و موجودات جاندار و غیر جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامی که دید دیگر افراد همنوع او در بعضی امور به موفقیتی رسیدهاند که او دست نیافته است، ولی به آن محتاج است، همان طور که او به چیزهایی رسیده است که آنان از او بی بهرهاند، خود را ناچار دید که به همکاری با دیگران دست زند تا همگی بتوانند از فرصتها و زمینههای بهتر و برتر ایجاد شده، استفاده کنند، لذا لزوم جامعه مشارکتی و مدنیت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذیرفت، و قبول کرد که همه این روابط و تعاملات به نحوی باشد که حق کسی ضایع نشود و عدل اجتماعی بر آن حاکم باشد; چون، غرض اصلی او استخدام بیشتر طبیعت و مواهب آن و رسیدن به منافع بیشتر بود و این شدنی نبود مگر به تعادل و تساوی در آنچه میدهد و میستاند .
مردم، مقصود واحدی داشتند، لذا امت واحدی شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولکن حکمت الهی اقتضا کرده است که انسانها از نظر استعداد و قوای خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبیعت، یکسان نباشند و احساسات و ادراکات و امیال گوناگون داشته باشند و لا جرم اهداف و آمالشان نیز متفاوت باشد: « إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ »[۴۰]
[دوشنبه 1401-04-06] [ 12:57:00 ق.ظ ]
|