(همان : ۱۳۵ )
بالا بلــــند عشـــوه گـــــرِ نقشبازِ من کوتاه کـــرد قصّـــه زهـــدِ دراز من
(همان : ۴۰۷ )
اگر به باده مشکین دلم کــــشد شـــاید کـــه بـوی خــیر ز زهد ریا نمی آید
(همان : ۲۳۵)
آتش زهد ریا خرمنِ دین خواهد سوخت حافظ ایـن خرقه پشمینه بینداز و برو
(همان : ۴۱۴)
۴-پرهیز از ریا :
حافظ حتّی برای آن که ریا را از ریشه بزند به شدّت از خود انتقاد می کند و خود را هم اهل ریا می خواند تا بهتر بتواند از ریا بد بگوید :

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

گـــفتی از حـــافـــظ مــا بوی ریا مـی آید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
(همان : ۴۹۲)
گر مسلمانی از این اســـت که حـــافظ دارد وای اگـــر از پسِ امــــروز بود فردایی
(همان : ۴۹۷)
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود
(همان : ۲۱۶ )
ز عیبِ خرقه حـــافظ چه طرف بتوان بست که ما صمد طلبیــدیم و او صــــنم دارد
(همان : ۱۲۳ )
خرقه پوشی من از غــــایتِ دینداری نیست پرده ای بر سرِ صد عیب نهان می پوشم
(حافظ،۱۳۷۴ : ۳۶۸)
اعتــــقادی بنمـــا و بگــــذر بـــهرِ خدا تا در این خرقه ندانی که چـه نادرویشم
(همان : ۳۶۹ )
۵-دیدِ انتقادی داشتن نسبت به نهادهای محترم رسمی
یعنی نهادهای دینی و علمی چون مجلس وعظ ، مسجد ، مدرسه و بویژه صومعه و خانقاه :
من ز مسجد به خـرابات نه خـــود افتادم اینم از عـــهد ازل حـــاصــل فرجام افتاد
(همان : ۱۱۵ )
ز خــانقاه بـــه میخـــانه می رود حافظ مگــــر ز مســـتی زهــدِ ریا به هوش آمد
(همان : ۱۸۰ )
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست وآن چه در مسجدم امروز کمست آن جا بود
(همان : ۲۰۹ )
کردار اهل صومــعه ام کـــرد می پرست این دود بیـــن کـــه نامه من شد سیاه ازو
(همان : ۴۲۰ )
از قیل و قال مدرســه حــالی دلم گرفت یک چــند نیز خــدمت معشوق و می کنم
(همان : ۳۷۹ )
۶-پرهیز از ادعای کشف و کرامات :
چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات هیچـــم خبـر از هیچ مقامی نفرستاد
(همان : ۱۱۳ )
با خرابات نشینان ز کرامات مـــلاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
(همان : ۱۳۹)
۷-عیب پوشیدن :
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشـت که گناهِ دگران بر تـــو نخـــــواهند نــوشت
(همان : ۸۴)
ما نگوئیم بد و میل به ناحـــق نکنیــــم جامه کس سیـــه و دلـــــقِ خود ازرق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنـجیـد گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
(همان : ۳۸۵ )
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنـج ببر از درِ عیـــش درآ و بـــه رهِ عـــیب مــپوی
(حافظ،۱۳۷۴ : ۴۹۲ )
من اگر باده خورم ورنه چه کارم با کـس حافظِ رازِ خــــود و عــــارفِ وقت خویشم
(همان : ۳۶۹)
ولی از آن جا که صرفاً در بند اصول ملامتی مقید و محدود نمانده است بدگویی و طعن و طنز نسبت به صوفی و زاهد و محتسب در دیوان او فراوان است.
۸-پرهیز از خودپسندی و خودپرستی و ستیزه با نفس

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...